خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
هر شب كه از تمرين بر مي گشتيم، از خودم سؤال مي کردم: « چگونه با اروند بجنگيم ؟!» شب عمليات باد و باران و موج و طوفان مأمور شدند ما را به آن سوي اروند ببرند، بدون آنکه با اروند بجنگيم.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، "گاهي با پرسنل گردان براي تمرين غواصي وارد آب مي شدم. بعد از 5 تا 6 ساعت وقتي نزديک اذان صبح بر مي گشتيم، حسابي خسته بودم  در چنين شرايطي بهتر بود نماز صبح را انفرادي بخوانم و بخوابم. صداي اذان که بلند مي شد، همه به مسجد گردان مي‌آمدند. 
پانزده دقيقه مشغول قرائت قران و دعا و ذکر بودند که براي من خيلي سنگين بود . بعد نماز جماعت را مي خوانديم . زير چشمي نگاه مي‌کردم كه اگر کسي بلند شده، من هم که روحاني گردان بودم، بلند شوم و خودم را به رختخواب برسانم . هر چه انتظار مي‌کشيدم، فرمانده، معاون و ديگران بلند نمي شدند. بنابراين خجالت مي کشيدم مسجد را ترک کنم. زيارت عاشـورا را مي‌خوانديم. سپس فرمانده گردان علي عابديني بچه ها را براي انجام مراسم صبحگاه جمع می كرد. بعد از صبحگاه، صبحانه مي خوردند و براي شرکت در کلاس هاي تئوري آماده مي شدند. علي عابديني عقيده داشت: « روحيه ي بسـيجي و رزمنـده ي آمـاده ي جنگ بايد اين باشد.»
راوی: محمد حسين جلالی  

*** نزديک عمليات والفجر 8 يک روز حاج احمد اميني- فرمانده گردان-  پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخريب جمع کرد. همه روي زمين نشستيم. کمي از سختي عملياتي که پيش رو داشتيم، صحبت کرد و بعد گفت:«منطقه‌ي عملياتي حساس و سخت است. من مجبورم افرادي را همراه خودم ببرم که صد در صد به آنها اطمينان دارم. اطمينان دارم که مي‌توانند اين سختي ها را تحمل کنند. گر چه همه چيز در دست خداست، ولي من هم مسئوليتي دارم. وظيفه اي دارم که بايد به آن عمل کنم. افرادي را که از صف خارج مي کنم، مي توانند به گردان هاي ديگر بروند.
همه شما را مي پذيرند و مي توانيد با قايق براي عمليات بيائيد.» وقتي سخنانش تمام شد، نيروهايي را که در آموزش ضعف نشـان داده بودند و يا احسـاس مي کرد ضعيف هستند، سيگاري هستند و يا سن و سالي از آنها گذشته از بقيه جدا کرد. يکي از اين افراد قباد شمس الديني بـود. پيرمرد 68 ساله اي که به حاج احمد عشق مي ورزيد. قباد با ناراحتي بلند شد و در گوشه اي ايستاد. وقتي کار حاج احمد تمام شد، به قصد خداحافظي به سوي افرادي که جدا کرده بود، رفت.
ناگهان قباد گريه کنان گفت: «حاج احمد اميني !  الان  زن و بچه‌ي من در جايي زندگي مي کنند که اطراف آنها غير از حيوانات وحشي چيز ديگري نيست . من آنها را در بيابان رها نکرده ام که تو دست مرا بگيري و از گردان کنار بگذاري . تمام سختي ها را تحمل کردم. با وجود سن و سال زياد شنا ياد گرفتم. غواصي آموختم براي شب عمليات. هيچ کس حاضر نيست يک شب زن و بچه اش جايي بخوابند که زن و بچه ي من مي خوابند. اگر کسي حاضر شد، براي هميشه جنگ را رها مي کنم.» حاج احمد دست قباد را گرفت . صورت او را بوسيد و در حالي که عذرخواهي مي کرد، گفت: « من درباره‌ي شما اشتباه کردم. شما بنشينيد سرجايتان، قطعاً شما به اندازه‌ي تمام اين گردان توانايي داريد.»  قباد شمس الديني با خوشحالي نشست. او در عمليـات والفـجر 8 شهـيد شد. 
راوی: محمود حاجی زاده  

*** قبل از عمليات والفجر 8 به پيشنهاد فرمانده گردان 410، گروهان‌ها به نوبت وارد منطقه می‌شدند و در نهرها غواصي مي کردند. شناکنان به سوي اروند مي رفتيم و حتي گاهي چند متري در آب اروند شنا مي‌کرديم و بر مي گشتيم. حاج احمد مي خواست با وضع موجود روبه رو شويم. کار سختي بود. بايد سکوت را رعايت مي کرديم.عراقي ها آن طرف اروند بودند و اگر صداي ما را مي شنيدند،  همه چيز خراب مي شد. شنا و غواصي در آب نهر واقعاً مشکل بود. زير آب مي رفتيم. خسته مي شديم. آب مي خورديم. 
اسلحه از دست‌مان مي افتاد. گاهي اسلحه‌ي يکي به سر ديگري مي‌خورد. يکي در حال غرق شدن فرياد مي‌زد و يکي ديگر صدايش را بلند مي کرد تا اولي را ساکت کند. غوغايي مي شد. همه‌ي اين ها در حالي پيش مي آمد که داخل نهر تمرين مي کرديم . نهري که آب چنداني نداشت. آيا با اين وضع مي توانستيم از اروند وحشي بگذريم؟ فکر مي کنم خدا مي خواست حجت را بر ما تمام کند تا فکر نکنيم بدون ياري او مي توانيم از اروند عبور کنيم. هر شب كه از تمرين بر مي گشتيم، از خودم سؤال مي کردم: « چگونه با اروند بجنگيم ؟!» شب عمليات باد و باران و موج و طوفان مأمور شدند ما را به آن سوي اروند ببرند، بدون آنکه با اروند بجنگيم.
راوی:  محمد دهشيری
چگونه با اروند بجنگیم؟!

منبع: کتاب گردان غواص
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده