به بهانه 18 آذر، سالروز معرفی عراق به عنوان آغازگر جنگ تحمیلی؛
قرارگاه اروند به فرماندهی نیروی دریایی هر روز نامه هایی را دال بر احتمال حمله ی دشمن به ما ابلاغ می کرد ولی هیچ گونه پیش بینی پدافندی اعمال نمی گردید.
نوید شاهد کرمان، سرانجام یازده سال پس از آغاز جنگ 8 ساله تحمیلی عراق علیه ایران و سه سال پس از صدور قطعنامه ی 598 و با تلاش های پی گیر سیاسی مسئولان نظام جمهوری اسلامی، حقّانیّت ایران در دفاع به اثبات جامعه ی جهانی رسید و سازمان ملل متحد در 18 آذر 1370، طی یك گزارش رسمی به شورای امنیت اعلام كرد كه عراق در 31 شهریور 1359، به ایران حمله كرده است.

در واقع 18 آذر يادآور روزي است كه سازمان ملل متحد ماهيت تجاوز رژيم عراق به ايران را در 31شهريور 1359 پذيرفت. اين پيروزي شيرين پس از سال‌ها تلاش براي اثبات مظلوميت ملت ايران در برابر تجاوزي آشكار بود كه سال‌ها دنيا در برابر آن سكوت اختيار كرده بود ولي اين سكوت حنجره آنان را به قدري فشرد كه زبان لال از حقيقت‌گويي عده‌اي را باز كرد.

به بهانه سالروز معرفی عراق به عنوان آغازگر جنگ تحمیلی، به بازخوانی خاطرات سرهنگ باز نشسته توپخانه ستاد «احمد شاه حیدری پور» که در آخرین مسئولیت خود رئیس ستاد و قرارگاه عملیاتی جنوب شرق ارتش در کرمان را بر عهده داشت، می پردازیم:

مرور خاطرات سرهنگ ستاد «احمد شاه حیدری پور»/ بخش نخست
فروردین 1358 که قرائن و شواهد، حمله دشمن به خاک مقدس ایران اسلامی را نشان می داد، یگان های توپخانه از پادگان ها به سمت مناطق مرزی حرکت نمودند. من هم عنصری از یگان توپخانه ای بودم که از استان اصفهان به منطقه خوزستان اعزام و در منطقه مرزی شلمچه مستقر گردیدیم. هنوز جنگ شروع نشده بود.مردم منطقه از احتمال حمله ی دشمن خبری نداشتند. استقبالی از یگان ها نمی شد. ما در روستای عرایض از توابع شهر خرمشهر مستقر شدیم. درجه حرارت هوا بی حد وحساب بالا بود. 
بدن ما به این هوا عادت نداشت. از برق و کولر و پنکه و سرپناه خبری نبود.  هنوز انضباطی که در دوره ی انقلاب از یگان ها گرفته شده بود، برنگشته بود و  سربازان و کارکنان پایور احساس آزادی و خود مختاری می نمودند. فرماندهان یگان ها به سختی می توانستند اهمیت انضباط و آموزش را به کارکنان گوشزد کنند. هواپیماهای دشمن در حال شناسایی بودند. پاسگاه های مرزی هر از گاهی طی پیامی از یگان ما کمک می خواستند که فرمانده ی یگان به آن ها جواب می داد که ما فقط مجازیم شما را با آتش توپخانه پشتیبانی کنیم نه اعزام نیرو. مسئولین سیاسی و نظامی هنوز هیچ چیز پای کار نیاورده بودند. حتی یک لودر یا بلدوزر جهت احداث خاکریز به منطقه اعزام نشده بود.فقط خداوند تبارک و تعالی با ریزش باران فراوان، منطقه را به زیر آب برده بود.
خرمشهر و آبادان در محاصره ی آب بودند، هنوز نیروهای مردمی آموزش لازم را ندیده و سازماندهی نشده بودند. هیچ کس به یگان ما مراجعه نمی کرد که احوالی بپرسد و نیازمندی  سربازان در آن هوای گرم را جویا شود، در جلو یگان توپخانه ی دوربرد ما خبری از یگان مانوری و خاکریز پدافندی نبود. انگار نه انگار که قرار است خبری شود و دشمن قصد حمله دارد.
تمرین و مانور نیروهای بعثی هر شب مشهود و شلیک گلوله های منور دشمن در خاک خودش، گویای این امر بود. قرارگاه اروند به فرماندهی نیروی دریایی هر روز نامه هایی را دال بر احتمال حمله ی دشمن به ما ابلاغ می کرد ولی هیچ گونه پیش بینی پدافندی اعمال نمی گردید. برابر استانداردهای جنگ منظم و کلاسیک، توپخانه ی دوربردی که من در آن انجام وظیفه می نمودم، بایستی حداقل 10 کیلومتر عقب تر از توپخانه های لشکری مستقر می شد. یعنی حداقل در جلو ما بایستی اول خط پدافندی که نیروهای پیاده هستند و پشت سر آن ها تانک ها در پشتیبانی تانک ها، خمپاره اندازه های مختلف، توپ های با برد کم و متوسط و بلند مستقر می شدند تا یک پدافند کلاسیک سازماندهی شده باشد. ولی در هنگام شروع حمله ی دشمن خبری از این حرف ها نبود. پاسگاه های مرزی تنها نیروهای مسلحی بودند که در جلو ما قرار داشتند. پاسگاه قدرت دفاع از خود در برابر دو نفرچریک را دارد نه حمله ی ارتش مسلح دشمن.
ده روز به مرخصی رفتم و وقتی برگشتم دیدم اهواز در سکوت عجیبی به سر می برد. هیچ خبری از تردد ماشین در خیابان ها نبود. به نظر می رسید خانه ها خالی از سکنه اند. صدایی از هیچ کجا به گوش نمی رسید. 
اطلاعی از یگان های خودمان نداشتم. به استانداری رفتم. دیدم حدود 40 نفر با لباس خاکی رنگی که هیچ علائم و نشانی روی آن ها نیست، در پشت میزها نشسته اند، هنوز بسیج در کشور شکل نگرفته بود که من احتمال بدهم این ها بسیجی هستند. من در لباس نظامی بودم. همان لباس خاکی که تن آن ها بود ولی لباس من فرقش با آن ها این بود که کلیه علائم و درجه نظامی ام را بر دوش و بازوی خود داشتم. جوّ عجیبی حاکم بود، صدای بیسیمی در این ستاد شنیده  نمی شد. شاید همه منتظر اتفاق غیرمنتظره ای بودند. در قراردادهای بین المللی خوانده ایم در صورت اسارت باید نام و نشان و شماره  کارگزینی خود همراه با درجه مان را به آن ها بگوییم. به هر نحو به یکی از آن خوبان حاضر در زیرزمین که از همه مسن تر به نظر می رسید سلام کردم و گفتم؛ فلانی هستم با اینکه اتیکت روی سینه ام خوانا و واضح بود ولی باز خودم را معرفی کردم و گفتم:شنیدم این جا ستاد جنگه و از او خواستم با بیسیم محل استقرار همکاران مرا جویا شود.
 این کار را انجام داد و بلافاصله راننده ای از طرف یگان به دنبال من آمد و به موضع یگان رفتیم. 
در مسیر حرکت، رد وبدل گلوله های توپخانه خستگی راه را از تن من آورد. 3 سال دوران دانشجویی دانشکده افسری، خواندن نبرد های بزرگ در جنگ های بزرگ دنیا، دیدن فیلم های سینمایی جنگی و آن چه در تخیلات یک نظامی بود، اکنون به واقعیت پیوسته و روی صحنه آمده بود. ما و دشمن داریم با هم بازی می کنیم، نه بازی شطرنج بلکه بازی با آتش. این جا هر که دقیق تر و زرنگ تر باشد، طرف مقابل را از پا در آورده و مات می کند.
پس از دقایقی چند من هم به حاشیه ی تپه ای که کارکنان در گوشه ای از آن نشسته و زانوی غم در بغل گرفته بودند، رفتم و از حال آن ها جویا شدم. پرسیدم این چه وضعی است شما دارید. موهای سر و صورت آن ها ژولیده، انگار ماه هاست که این ها در یک بیابان دور از آب و آبادی آواره بوده اند وبدنشان آبی بر خود ندیده! موضوع را تعریف کردند.گفت: با شروع حمله ی دشمن، خرمشهر هم یکی از اهداف عمده ی آن ها بود. قسمتی از زمین خشک بود. همین معبر خوبی برای شروع حمله بوده.
در امتداد شهر عرایض از شلمچه تا پل نو در مسیری خشک و بدون هیچ گونه مانع طبیعی یا مصنوعی یا نیروی بازدارنده، دشمن خود را به دروازه شهر رساند. توپخانه سنگین ناگزیر بایستی با انجام آتش و حرکت خود را به عقب می کشاند. افسری که خاطرات عقب نشینی یگان را برایم تعریف کرد، گفت از لحظه شروع حرکت به عقب تا رسیدن به پشت تپه های فول آباد اهواز حدوداً یک ماه هیچگونه تدارکاتی برای ما نرسید و هیچ امکانات استحمام هم در دسترس نبود. تغذیه آب و غذای کارکنان در این مدت از خودروهای عراقی که به وسیله آر پی جی توسط کارکنان خود یگان زده شده بود، تأمین می شد. 

ادامه دارد......
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده