بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی»، قسمت پنجم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطراتی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجایی، به شیوه ساده‌زیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
به گزارش نوید شاهد؛ غلامعلی رجائی در کتاب «سیره شهید رجائی» خاطراتی از زندگی و شخصیت این دولتمرد شهید آورده است. در اینجا خاطراتی درباره سادگی وی در غذاخوردن را می‌خوانیم.

اگر مهمان رجائی هستید همین است

وقتی آقای رجائی به دستور امام در ریاست جمهوری مستقر شدند و خانواده‌شان هم با وسایل مختصری چند روزی آنجا بودند. یک روز که مهمان ایشان بودیم، پیش خودم گفتم: لابد در اینجا ایشان مجبور است از ظروف و وسایل بهتری استفاده کند ولی وقتی برای ما در همان استکان‌های سابق و معمولی منزلشان چای آوردند، تعجب کرده و با شوخی به او گفتم: دایی جان مثل اینکه اینجا ریاست جمهوری است، این استکان‌ها چیه؟! ایشان گفت: اگر شما مهمان رجایی هستید، کتری و سماور و استکان و نعلبکی او همین است. ولی اگر مهمان ریاست جمهوری هستید، بحث چیز دیگری است، ما در ریاست جمهوری همه چیز داریم. (مصطفی رسولی)


رجائی؛ آینه سادگی‌ها/سادگی در تغذیه


باید این‌جور سفره‌ها را جمع کنیم

یک بار یکی از دوستان تعریف می‌کرد آقای رجائی را به ورامین دعوت کردند که در مراسم بزرگداشت شهدای 15 خرداد شرکت کنند. یکی از خانواده‌های شهدا ایشان و جمعی از علما را به شام دعوت کرد، تا آقای رجائی دید صاحب‌خانه سفره رنگین و مفصلی پهن کرده و چند نوع غذا تهیه دیده است، به صاحب‌خانه گفت، دست شما درد نکند، خیلی زحمت کشیده‌اید. ولی ما که انقلاب کرده‌ایم دیگر باید این‌جور سفره انداختن‌ها را جمع کنیم و غذای ساده و معمولی بخوریم. (مصطفی رسولی)

این نهار نخست‌وزیر بود!

سادگی آقای رجائی در غذاخوردن به جایی رسیده بود که صدای آشپز نخست وزیری را درآورده بود. چون یکبار که همه دور هم جمع بودند، با خنده به آقای رجائی می‌گفت: آقا اگر اجازه بدهید یک دسری هم کنار غذا بگذاریم. یکبار که هنوز نهار به نخست‌وزیری نیاورده بودند و آقای رجائی برای جلسه‌ای عازم بیرون بود، وقتی وارد اطاق‌شان شدم، دیدم از کشوی میز خود مقداری نان و چند دانه خرما درآورد؛ این نهار او بود. (علی صادقی)

برای من چیزی آورده‌اند بیا با همدیگر بخوریم

یک روز که در اطاق کارم در نخست‌وزیری نشسته بودم و مشغول تهیه گزارشی بودم، دیدم کسی به درب اطاق می‌زند. سرم را که بالا آوردم، دیدم اقای رجائی است. من و ایشان از سال 1353 در دبیرستان میداماد دوست و همکار بودیم و مرا به همکاری افتخاری در نخست‌وزیری دعوت کرده بودند. به من گفت: نهار خورده‌ای؟ گفتم: نه. گفت: بلند شو بیا یک چیزی برای من آورده‌اند دوتایی باهم بخوریم. وقتی وارد اطاق ایشان شدم، پیش خودم گفتم یک بار نهار نخست وزیر را بخوریم ببینیم چه غذایی است! دیدم آقای رجائی کشوی میزش را باز کرد و از داخل آن یک کیسه پلاستیک سیاه رنگی را درآورد و روی میز گذاشت. من ابتدا تصور کردم در قابلمه‌ای از منزل غذا آورده است، ولی وقتی دست به پلاستیک برد، دیدم یک نان سنگک مچاله شده‌ای است که درون آن کمی گوشت کوبیده‌ای است که پیدا بود مال دیشب است. باهم که این نهار را خوردیم، دوباره کشو را باز کرد و یک قوطی حلوا از آن بیرون آورد و با قاشق مقداری در کف دست من و مقداری هم برای خودش جدا کرد. این دسر غذای نخست‌وزیر بود! (هرمز طاوسی مهیاری)

پول دادند چند نان بخرند

یک بار که به اتفاق مرحوم پدرم و برادرم و دو – سه نفر دیگر از اعضای فامیل در نخست‌وزیری به دیدار آقای رجائی رفتیم، چون وقت ملاقات ما صبح زود و همزمان با وقت صبحانه بود، ایشان به یکی از پاسدارهای نخست‌وزیری پول داد که بروند چند نان گرم تافتون با مقداری پنیر بخرند و بیاورند. خودشان هم بلند شدند و سفره را انداختند. مهندس بابایی داماد خواهر ما که همراهمان بود، چون نسبت به اوضاع زندگی مسئولین رژیم شاه آشنایی داشت، خیلی از این سادگی رئیس دولت و نخست‌وزیر حیرت‌زده و مبهوت شد و باورش نمی‌آمد که صبحانه و پذیرایی نخست‌وزیر اینقدر ساده باشد. (اصغر فولادی)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده