روایت های خواندنی از سبک زندگی شهدا؛
حمید شب عروسی به من گفت شجاعت فقط در جنگیدن و این چیزها نیست. شجاعت، یعنی همین که بتوانی کار درستی را برخلاف رسم و رسوم که به غلط جا افتاده انجام بدهd.
نوید شاهد کرمان، توجه به سبك و سيره زندگي شهيدان، براي مردم جامعه و به ويژه جوانان حكم يك الگوي كامل براي سبك زندگي را دارد. در ادامه مروری داریم بر ازدواج های بی تکلف و ساده اما منحصربفرد برخی از شهدای دفاع مقدس تا درسی باشد برای آنها که می خواهند راه این عزیزان را ادامه دهند:
ازدواج به سبک شهدای استان کرمان

***ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد. حاج محمد به چند تا از دوستانش گفته بود پلاکاردهایی بنویسند به در و دیوار نصب کنند. مثل جمله‌ای از شهید بهشتی که زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است به شرط آن که لباس رزمش لباس عفتش باشد.
کتاب‌هایی تدارک دیده بودند و متن‌هایی زیبا روی جلد کتاب نوشتند که به مهمان‌ها هدیه بدهند. روی دوتا پارچه بزرگ هم نوشتند عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید. پرسیدم علت نوشتن این مطلب چیست؟ گفت:این نوشته‌ها جایشان همین جاست در هیچ مجلسی و هیچ کجا انسان نباید گناه کند بخصوص در مراسم ازدواج ....
در آن مجلس سخنران آوردند. آقای سلیمانی در مردانه صحبت کردند و نماز مغرب و عشا هم به صورت جماعت برگزار شد. فیلمی هم از عملیات نمایش دادند. موقع جاری شدن خطبه عقد، خیلی اصرار داشت که حتما با وضو باشم و تمامی مستحبات را رعایت کردند و سه چهار صفحه قران خواندند. بعد از عقد یکی دو ساعت در مورد زندگیمان صحبت کردند که فقط رضای خدا را در نظر بگیریم و بس. بعد از رفتن مهمان‌ها قرار شد به منزلمان برویم. ماشین را به داخل خانه آوردند. حاجی چادر مشکی روی سر من انداخت. بعضی خانم‌های فامیل ناراحت شدند که چرا چادر مشکی؟ محمد گفت اگر همسر من است بهتر است همین چادر را سر کند.
 (همسر سردار شهید محمد گرامی)


***سر سفره عقد بودیم که برق رفت و آژیر زدند. وقتی عاقد اولین بار صیغه عقد را خواند، گفتم (بله).علی خنده‌اش گرفت. گفت: اجازه ندادی خطبه را بخواند، چقدر عجولی. شب عروسی شلوار سپاه پوشیده بود و یک پیراهن سفید. گفته بود با لباس فرم زندگی خواهم کرد و خواهم رفت.
 فکر می‌کردم او در مراسم دینی آدمی سخت‌گیر است و مجبورم می‌کند تا مستحبات را هم به جا بیاورم. ولی گفت: دلت را صاف کن و با خدا پیمان ببند تا راه روشن را به تو نشان دهد. ما که به سختی به هم رسیده‌ایم ادامه خواهیم داد. حتی اگر شرایط سختی در انتظارمان باشد. گفتم ان‌شاءالله صد سال کنار هم زندگی کنیم. خندید و گفت چقدر اشتهای زندگی داری.
(همسر سردار شهید علی بینا)
    
                           
***شرط اولم  برای هر خواستگار این بود که اهل نماز و روزه باشد باقی مسئله و مادیات اصلا برایم مهم نبود. این که حمید مثلا خانه دارد یا ندارد، وضع زندگی‌اش چطور است، درآمدش چقدر است؟
شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت. البته شرط حمید برای دختر مورد نظرش همین بود که بعدا از خواهرش شنیدم. دلیل رضایت حمید با این وصلت با حجاب بودن من و پاکی وعفتی بود که در من دیده بود و این که مثل او معتقد به انقلاب و ولایت فقیه و شیفته امام  بودم. حمید هم به دنبال مادیات نبود در صورتی که اگر می‌خواست می‌توانست با دخترهای پول‌دار ازدواج کند. حمید برای شب عروسی‌مان استاندار، حاکم شرع، همکاران خودش در سپاه و همین طور تعدادی از خانواده‌های پول‌دار کرمان را دعوت کرده بود. فکر می‌کنید شام بهشان چی دادیم؟ نان و پنیر، البته سبزی هم بود. من دل تو دلم نبود که برخورد مهمان‌ها با این شام چگونه است؟ وقتی دیدم دین‌دارها و همکارانش به‌به و چه‌چه و حمید را به خاطر سادگی شامی تحسین می‌کنند، نفس راحتی کشیدم. هر چند بعضی مهمان‌ها از این شام حسابی جا خوردند. اما برایم مهم نبود چون آن‌هایی که برایم اهمیت داشتند، همان دوستان حمید بودند که می‌گفتند حمید با این کارش به ما درس داد. 
حمید شب عروسی به من گفت شجاعت فقط در جنگیدن و این چیزها نیست. شجاعت، یعنی همین که بتوانی کار درستی را برخلاف رسم و رسوم که به غلط جا افتاده انجام بدهی و توضیح داد، نمی‌گوییم شام مفصل دادن کار غلطی است؛ من می‌گوییم شام ساده دادن هم کار غلطی نیست. شام مفصل دادن کار درستی است اما اینکه جا افتاده که حتما تو هر مراسمی باید شام و ناهار مفصلی بدهی و ساده برگزار کردن آن را غلط بدانید؛ غلط است. من این جا بود که فهمیدم منظور حمید چیست؟ به خودم  بالیدم  که مراسممان با چه سادگی برگزار شد و به خاطرش تحسین هم شدیم.
(همسر سردار شهید حمید ایرانمنش)

***اوایل ازدواجمان به علت این‌که سن بالایی نداشتم، تجربه‌ام در خانه‌داری و آشپزی کامل نبود و حاجی غذای ماکارونی را خیلی دوست داشت. یک روز ظهر برای ناهار پیشنهاد ماکارونی را داد. به او گفتم در پختن ماکارونی وارد نیستم. حاجی گفت عیبی ندارد من تا حدودی بلدم راهنمایی‌ات می‌کنم. قابلمه را آب کردم و روی گاز گذاشتم بعد ماکارونی‌ها را با کمک حاج مهدی داخل قابلمه ریختیم. مدتی منتظر پختن آن شدیم. بعد از گذشت مدتی زمانی در قابلمه را برداشتم چیزی که در مقابلم مشاهده می‌کردم، هیچ شباهتی به ماکارونی نداشت. ماکارونی‌ها به هم چسبیده بودند. در آن روز نه تنها حاجی ناراحت نشد و اعتراض نکرد، بلکه هنگام خوردن می‌گفت  به‌به چقدر خوشمزه است. 
(همسر سردار شهید مهدی طیاری)  

***علی گفت: شاید یکی دو ماه بعد من شهید شوم ... یعنی اگر لایق باشم. شما باید آماده باشین، گفته باشم که من هیچی ندارم و جبهه را ول نمی‌کنم. اگر اومدم زن بگیرم برای اینه که خدا این طور خواسته. من معتقدم که زندگی باید بدون تجمل باشه، ساده ساده ...
گفتم: من هم به وضیعت شما فکرکردم تمام حرف‌های شما را قبول دارم. فقط خودم یه شرطی دارم.
علی: چه شرطی؟
این که قول بدی روز قیامت مرا شفاعت کنی.
(همسر سردار شهید علی حاجبی)

***در اولین جلسه که برای آشنایی با نقطه نظرات یکدیگر به صحبت نشستیم، اولین جمله که مطرح کردند این بود که آیا شما حنظله غسیل‌الملائکه را می‌شناسید؟ در ادامه گفتند: احتمال دارد من هم مثل ایشان بعد از ازدواج به سوی جبهه بشتابم و تنها تقاضایی که دارم این است که مانع جبهه رفتن من نشوید.
دانشجو و بخشدار بود. اما حرفی از آن نزد و گفت، قصد دارد در سپاه خدمت کند و باید با حقوق کم، گذران زندگی کنیم. مراسم عقد را در سادگی کامل همراه با نماز جماعت و دعای روح‌بخش کمیل و با حضور رزمندگان و جانبازان برگزارکردیم. بعد از مراسم عقد برای تجدید عهد با شهیدان به مزار شهدا رفتیم.
 (همسر سردار شهید ناصر فولادی)
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده