برش هایی از سیره شهید رجایی
سیره شهید رجایی کتابی در گروه خاطرات شفاهی نشر شاهد مملو از ناگفته هایی از سیره و منش شهید محمد علی رجایی است که برش هایی از آن تقدیم علاقمندانش می شود
محبوب های شهید رجایی چه کسانی بودند؟


عکس دکتر مصدق را به دیوار خانه اش زده بودند

 در ایامی که قبل از انقلاب به منزل آقای رجائی رفت  و آمد می کردم، می دیدم ایشان عکس جمال عبدالناصر و دکتر مصدق را در اطاقش به دیوار زده است. این دو در آن زمان از نظر او سنبل های استقلال و آزادیخواهی بودند.
راوی: عباس صاحب زمانی


هر سال به احمد آباد می رفت

آقای رجایی ارادت خاصی به دکتر مصدق داشت. هر سال به اتفاق برخی از معلمین مدرسه کمال و نیز مهندس بازرگان و دکتر سحابی به احمدآباد می رفت و بر سر قبر او فاتحه می خواند. در این رابطه کسی که شاید از همه بیشتر از مرگ آقای مصدق ناراحت بود و اشک می ریخت، ایشان بود.
راوی: رجب علی زمان پور



محبوب های شهید رجایی چه کسانی بودند؟


برویم مسجد هدایت

 در ایامی که در دبیرستان خزائلی  به صورت شبانه درس می خواند و من در تهران به ایشان سر می زدم. وقتی برای دیدن شان می رفتم، بدون هیچ تعارفی می گفت شما درفلان ساعت در اینجا بایست، بعد از اتمام درس من هم می آیم و تو را می بینم و اگر گاهی این دیدار مصادف با شبی بود که مرحوم آقای طالقانی در مسجد هدایت جلسه تفسیر داشت، اگر وقت بود می گفت برویم مسجد هدایت ببینیم بحث آقای طالقانی تمام شده یا نه و با هم به مسجد هدایت می رفتیم و استفاده می کردیم.
راوی: اصغر فولادی


جذب آقای طالقانی شدم

آقای رجائی یک روز از دوران ورودش به نیروی هوایی برای من تعریف می کرد  و می گفت افسری که با من کار می کرد، مرام انحرافی به یکی از فرقه های ضاله داشت و می خواست مرا به طرف  خود بکشاند. من چون احساس کردم باید در برابر شبهات او جواب داشته باشم، جذب مسجد هدایت و آیت الله طالقانی شدم. چون آقای طالقانی مرا به لحاظ روحی و فکری خیلی تقویت می کرد،  لذا همیشه در این جلسات شرکت می کردم.
راوی:یوسف صباغان




محبوب های شهید رجایی چه کسانی بودند؟

یک دفعه جلوی آقای باهنر راه نرفت

در دوران دانشجویی که با آقای رجائی ارتباط و دوستی داشتم، احساس کردم ایشان خیلی به طبقه روحانیت احترام می گذارد. از جمله مظاهر آن، احترام زایدالوصفی بود که به آقای باهنر می گذاشت. یک مرتبه ندیدم که مثلاً در راه رفتن از او جلو بیفتد یا در جلسات با اینکه روی حرف های ایشان هم خیلی حساب می شد، ولی با ادب خاصی که داشت، صبر می کرد تا بحث های آقای باهنر کاملاً تمام شود، بعد از آن حرف های خود را  می زد.
دکتر اسدالله کارشناس


محبوب های شهید رجایی چه کسانی بودند؟
شهید بهشتی


شهادت بهشتی کمرم را شکست

پس از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری به دلیل این که صلاحیت او در مجلس شورای اسلامی رد شده بود، شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و در رأس آن شهید مظلوم دکتر بهشتی جلسه ای را برای معرفی کاندیدای شایسته ریاست جمهوری به مردم برگزار کردند. در این جلسه اعتقاد و علاقه وافر مرحوم دکتر بهشتی به لیاقت و توانایی های آقای رجائی  و نیز پای بندی ایشان به اصول و ارزش های انقلاب و تعبد عملی شان به فرامین امام باعث شد شهید مظلوم  از نامزدی ایشان کاملاً حمایت و طرفداری کند. این اعتقاد و علاقه متقابل بود، چون خودم اززبان شهید رجائی شنیدم  که پس از حادثه هفتیم تیر و شهادت دکتر بهشتی به من گفت: آقای شیبانی، شهادت دکتر بهشتی کمرم را شکست.
دکتر عباس شیبانی


وقتی جنازه آقای بهشتی را دید خیلی شکسته شد

در طی مدتی که در خدمت آقای رجائی بودم با اینکه شاهد صحنه های رقت بار  و تأثرآور متعددی بودند، اما هیچگاه اشک ایشان را در انظار عمومی ندیدم. تنها در بزرگداشت شهدای هفتم تیر در دانشگاه تهران بود که از نزدیک دیدم ایشان به شدت منقلب شده و دارد گریه می کند که عکسی هم از این حالت ایشان گرفته اند. شب فاجعه هفتم تیر آقای رجائی خیلی نگران و غمگین بود، چون خبرهای ضد و نقیضی هم در مورد شهید مظلوم دکتر بهشتی می رسید. ایشان حدود ساعت یک نیمه شب به اتفاق آقای دکتر منافی به بیمارستان رفتند و با چشم خودشان جنازه شهید بهشتی را دیدند. وقتی به نخست وزیری برگشتند خیلی شکسته شدند، به گونه ای که ما احساس می کردیم دیگر ان رجائی سابق نیست.
صادق عزیزی




محبوب های شهید رجایی چه کسانی بودند؟
شهید دکتر چمران

پدرم را در آغوش گرفت

 هنگامی که پیکر خونین برادرم را پس از تشییع باشکوهی که در اهواز از آن به عمل آمد به تهران انتقال دادیم، آقای رجائی وقتی شنید که جنازه دکتر را به فرودگاه آورده اند، خود را به فرودگاه رسانید و در حالی که از شدت تأثر اشک می ریخت، پدرم را در آغوش گرفت و می بوسید.
مهدی چمران



امشب نمی توانم پیشنماز باشم

با اینکه در دوران نخست وزیری آقای رجائی خبرهای ناگواری از شهادت های عزیزان مان در جبهه ها می رسید که ایشان را اندوهگین می کرد، اما من در دو حادثه ایشان را خیلی متغیر دیدم. یکی شهادت دکتر چمران بود که وقتی نماز مغرب و عشاء را خوانیدم و خبر را قبل از نماز شنیده بود. چون در نماز ایشان اقتدا می کردیم نمازش را از فرط ناراحتی اشتباه خواند و نماز به هم خورد. بعد کمی از شهید چمران صحبت کرد وگفت من امشب نمی توانم جلو بایستم. به آقای دوزدوزانی پیشنهاد شد به جای ایشان امام جماعت بشود. دفعه دوم در فاجعه هفتم تیر بود، وقتی شب آن فاجعه خبر شهادت دکتر بهشتی به ایشان رسید، رنگ و قیافه او عوض شده بود. روز بعد وقتی دیدم دست ایشان به کار نمی رود پرسیدم: آقای رجائی امروز حال دیگری دارید و مثل همیشه نیستید و من تا  به حال شما را ندیده ام که در برابر حادثه ای اینجور تکان بخورید. گفت: درست است، واقعیت این است که شما می گویید، ولی شهید بهشتی استوانه انقلاب و به منزله ستون فقرات انقلاب بود که سست شد و با این سست شدن دیگر راست کردن آن ساده نیست.
حسن عسکری راد


انتهای گزارش
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده