شهید مسعود افشاریان شاندیز نهم اسفند ماه 1362 در عملیات خیبر پس از منهدم ساختن شانزده تانک دشمن با اصابت ترکش به بدنش و گلوله به چشمش به شهادت می رسد. او قبل از عملیات خواب شهادت خود را دیده بود و به همرزش «داوود فر» گفته بود که از لحظه ورودم به عراق هفتاد و دوساعت بعد شهید می شوم.
فرمانده شهید مسعود افشاریان/ هفتاد و دو ساعت بعد از ورود به عراق شهید می شوم


مسعود افشاريان شانديز - پنجمين فرزند ابوالقاسم - در تاريخ دهم اسفند ماه سال 1341 در شانديز - از توابع شهرستان مشهد - به دنيا آمد.

پدر بزرگش روحانى و مادرزرگش خانم مؤمنه و مداح اهل بيت بود كه ايشان كلاسهاى آموزش قرآن خواهران را اداره می کرد. قبل از شروع دبستان در مكتبخانه شانديز قرآن را فرا گرفت.

تحصيلات ابتدايى را در دبستان حافظ شانديز، در سال 1353 به اتمام رساند.از هوش و استعداد بالايى برخوردار بود. علاقه فراوانى به مدرسه داشت و در عمل كردن به تكاليفش جدى و كوشا بود.

پدرش می گويد: «در شانديز مسجدى به نام(على مؤمن) بود، مسعود - كه در كلاس دوم دبستان درس مى‏خواند - از خانه استكان و قورى و علاءالدين مى‏برد و مجلس مذهبى برپا كرده بود و بچه هاى هم سن و سالش را جمع می کرد و به سينه زنى و عزادارى مى‏پرداخت. از نه سالگى نماز مى‏خواند.»

دوره راهنمايى را در مدرسه كيان شانديز گذراند. پس از اتمام دوره راهنمايى، به علت شروع انقلاب اسلامى ترك تحصيل كرد. او حضور در جمع مردم و انقلاب را مقدم بر مسئله درس مى‏دانست.

مادرش می گويد: «اوقات فراغت مسعود در رابطه با مسائل انقلاب می گذشت. پوستر نصب می کرد، در تظاهرات شركت می کرد و همچنين در مراسم دينى و مذهبى مثل دعاى كميل و در درگيرى با گروهكها شركت داشت.»

با تشكيل بسيج مستضعفان پس از پيروزى انقلاب عضو بسيج شد. او از اعضاى برجسته و فعال بسيج به شمار می رفت. شبها به گشت و نگهبانى مى‏پرداخت و روزها با تبليغات، آموزش عقيدتى و آموزش اسلحه، وقت خود را در بسيج سپرى می کرد. پس از مدتى كه تنها فعاليت در بسيج او را راضى نمی کرد، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد.

با شروع جنگ تحميلى به جبهه اعزام شد. مدت هفده ماه از خدمت خود را در جبهه از طريق بسيج گذراند و بقيه مدت حضور در جبهه را عضو سپاه بود.

مادرش می گويد: «او درباره جبهه و جنگ می گفت: كور خواندند عافيت‏ طلبان و كوته‏ نظران كه خيال می کنند عقب‏نشينى می کنيم، ما خودسرانه وارد جنگ نشديم، بلكه رهبر داريم و مطيع رهبر و ولايت هستيم و اين سعادتى است كه نصيب ما شده است. ما سرمشق از امام حسين(ع) گرفته ‏ايم و تا آخرين مرحله زير بار ظلم و زور و ننگ نمى ‏رويم.»

مسعود در نوزده سالگى با دختر خاله خود - خانم نسرين ثانوى عطاران ازدواج كرد؛ او تنها دوران عقد را در كنار همسرش بود. همسرش درباره او می گويد: «مسعود داراى اخلاق نيكو و پسنديده و اسلامى بود، رفتار و كردار مناسبى داشت، هر وقت از جبهه به مرخصى می آمد وضعيتش كاملاً دگرگون بود. ارتباط عميق معنوى با خدا داشت. هيچ‏گاه نماز شبش ترك نمی شد و مناجاتى خالصانه با خدا داشت. در زمان منافقين و گروهك ها با عناصر ضد انقلاب درگيرى داشت - به طورى كه چندين مرتبه از ناحيه آنها مورد تعقيب و هجوم واقع شد - اما به لطف خدا و در سايه امام زمان(عج) به او هيچ گونه آسيبى نرسيد.»

شهيد افشاريان شانديز، در مدت حضور در جبهه، در تمام مناطق جنگى حضور داشت و در چهارده عمليات شركت كرد. كه عبارتند از: طريق‏القدس، ثامن‏الائمه، فتح‏المبين، بيت‏المقدس، مسلم‏بن‏عقيل، عمليات محرم، والفجر مقدماتى، والفجر 1، 2، 3، 4، 5، 6 و عمليات خيبر.

مسعود چندين مرتبه از ناحيه دست و پا مجروح شده بود، اما هر وقت كه ر می گشت اين مسائل را به روى خودش نمی آورد و چيزى نمی گفت.

برادرش مجيد درباره او می گويد: «مسعود در تمام اجتماعات مذهبى شركت فعال داشت. در مواقعى كه امام خمينى(ره) سخنرانى می کردند سراپا گوش می شد. او فردى وارسته و عارف بود. آرزوى شهادت داشت، به طورى كه در قسمتى از وصيت‏نامه ‏اش آورده است؛ مدتهاست شهادت آرزوى من است. آرام و صبور بود. به پدر و مادرش احترام می گذاشت و با وجود اينكه فرمانده گردان كوثر بود، من بعد از شهادتش مطلع شدم، يعنى آدمى نبود كه اگر مسئوليتى داشت، بيان كند. در راستاى رسيدگى به امور محرومين و فقرا خيلى تلاش می کرد، اما ما بعد از شهادتش مطلع شديم. هر چند در آن زمان درآمد زيادى نداشت، اما به شكلهاى مختلف اين كمكها را می رساند.»

مسعود در عمليات آزادسازى ارتفاعات كله قندى - كه يكى از فرماندهان رده بالاى عراقى آنجا دستگير شد - نقش حساسى داشت.

آقاى على ‏اصغر دشتبانى - همرزم شهيد - درباره او می گويد: «مدت يك ماهى كه با او در جبهه بودم، هميشه عبادت می کرد و شهادت يا پيروزى مى‏خواست و دعا براى امام(ره) را فراموش نمی کرد. نماز شب مى‏خواند به‏طورى كه در منطقه، به زاهد شب و شير روز ملقب شده بود. هنگامى كه در ارتفاعات كله قندى در محاصره بوديم و دشمن آتش زياد می ريخت، او تنها با يك آرپى‏جى به قله زد و همين باعث شد محاصره بشكند و قله آزاد شود. صداى آرپى‏جى مسعود شناخته شده بود، چون او با هر گلوله يك تانك يا زاغه مهمات را منهدم می کرد.»

سعيد افشاريان - برادر و همرزم شهيد - می گويد: «با توجه به اينكه مسعود نيت و هدفش رضاى خدا و مسائل معنوى بود، سخت ‏ترين مشكلات براى او حل شده بود، به طورى كه نيروها و افرادى كه با شهيد كار می کردند و مواقعى كه به بن بست می رسيدند مسائل را با مسعود مطرح می کردند، حتى زمانى كه او فرمانده گردان زرهى بود به ميان سنگرها و در جمع بچه ها می آمد و به صورت خيلى صميمى با آنها صحبت می کرد و طورى برخورد نمی کرد كه بچه ها احساس كنند از موضع فرمانده صحبت می کند. در جبهه نزد من كه برادرش بودم نمی آمد تا مبادا بچه ها و نيروها احساس كنند بين من و بقيه فرق گذاشته است و براى من امتيازى قايل نمی شد. در منطقه سومار بعد از عمليات مسلم بن عقيل، عملياتى به نام يا ابوالفضل بود، من آنجا بى‏سيم چى بودم، عمليات سختى بود، قرعه‏كشى سريع انجام شد و قرعه به نام من افتاد كه در عمليات شركت كنم. مسعود هم در اين عمليات بود، من در لحظه خداحافظى به او گفتم: مسعود، يك نفر از ما به عمليات برويم. ممكن است برنگرديم. من موافق بودم او بماند، اما مسعود به طور قاطع و با صراحت - براى اينكه نيروها احساس نكنند تبعيضى قايل شده است - به من گفت: شما كارى به من نداشته باشيد. شما به عنوان بى‏سيم چى انتخاب شده ‏اى و بايد شركت كنى، من هم اگر صلاح دانستم شركت می کنم. هر دو در عمليات شركت كرديم و عمليات با پيروزى به پايان رسيد.»

على اكبرى - همرزم شهيد - درباره او می گويد: «صفات پسنديده روز به روز در او رشد داشت؛ يعنى روز دوم از روز اول كامل ‏تر بود به خصوص زمانى كه در جبهه بوديم فوق العاده اثرات بارز در شخصيت او نمايان بود. او مداح بود و در جلسات مذهبى و هيئت ها شركت فعال داشت و ذكر مصيبت آقا اباعبدالله(ع) هركجا برپا بود، او هم حضور داشت.»

محمدحسين باقرى همرزم ديگر شهيد می گويد: «مسعود در جبهه مدام توصيه می کرد. «نماز اول وقت، نماز اول وقت» او علمدار بود و جلوتر از همه فعاليت می کرد و براى ما الگو بود.»

يكى از همرزمان شهيد - به نام آقاى داوودفر - می گويد: «قبل از عمليات خيبر مسعود گفت: بچه‏ ها شهيد شدند، اما نحوه شهادت من طور ديگرى است. پرسيدم: بگو چطور است؟ اما مسعود گفت: تا وارد خاك عراق نشويم، نمی گويم چطور شهيد می شوم. به هر حال به محض اينكه در عمليات خيبر وارد جزيره مجنون شديم، نزديك دجله و فرات به مسعود گفتم: حالا بگو نحوه شهادت شما چطور است؟ گفت: من خواب ديده ‏ام از لحظه ورودم به عراق هفتاد و دو ساعت بعد شهيد می شوم و حتى مسائل ريز شهادت را - اينكه تير به كدام ناحيه بدن اصابت می کند دقيقاً شرح داد. از زمانى كه اين مطلب را نقل كرد، من يكسره در اطرافش بودم تا بدانم صحت و سقم اين مسئله چه قدر است. دقيقاً هفتاد و دو ساعت كه گذشت مسعود شهيد شد. من بالاى سرش رفتم و او را به طرف كربلا گرداندم. مسعود «اشهد» را گفت و به شهادت رسيد، حتى خواب خود او هم چنين بوده است كه به رسم امانت در سرزمين عاشقان بماند.»

مسعود افشاريان شانديز در عمليات خيبر در تاريخ نهم اسفند ماه سال 1362 در حالى كه سمت معاونت فرهنگى گردان كوثر از تيپ 21 امام رضا(ع) را برعهده داشت -23 بر طبق بيانات همرزمانش - تعداد پانزده الى شانزده تانك دشمن را نابود می کند و براى جلوگيرى و توقف تانكها از دجله می گذرد، در اين هنگام تركش خمپاره شكمش را پاره می کند و او به زمين می آفتد، ولى با تمام توانش بلند می شود و آخرين گلوله را نثار يك تانك می کند و آن را منهدم مى ‏سازد، مزدوران عراقى او را شناسايى می کنند و ناجوانمردانه تيرى به چشم راستش مى ‏زنند و او را زمين گير می کنند، تا به شهادت می رسد. به خاطر حساس بودن موقعيت و عدم دسترسى كافى، پيكر شهيد مسعود افشاريان شانديز در جزيره مجنون باقى مى‏ماند. اما قبرى به يادگار در گلزار شهداى شانديز دارد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده