محمدرضا ارفعی در دوم فروردین ماه 1364 در بیمارستان امام خمینی به شهادت رسید.

نگاهی به زندگینامه شهید محمدرضا ارفعى

نوید شاهد: محمّدرضا ارفعى، فرزند محمدابراهيم، در فروردين ماه سال 1342 در مشهد متولد شد. مادرش مى ‏گويد: «تولد او مقارن با سالروز تولد حضرت رضا(ع) بود. پزشكى كه عمل زايمان را انجام داد نوزاد را با جعبه ‏اى شيرينى نزد من آورد و گفت: فرزندت نامش را با خود همراه آورده است او را محمّدرضا بناميد.»

شهيد قبل از دبستان به مكتب رفت و قرآن را فرا گرفت. چهار ساله بود كه خواهرش ازدواج كرد و ساكن تهران شد و محمّدرضا هم به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد. از شش سالگى در منطقه نازى‏ آباد تهران به مدرسه رفت. در سال دوم راهنمايى به دليل اينكه محيط تهران برايش خوشايند نبود از والدينش خواست او را به مشهد نزد پدربزرگش بفرستند تا با آنها زندگى كند و تحصيلات خود را در مشهد ادامه دهد. او ضمن تحصيل در ايّام تعطيل به شيشه ‏برى و مكانيكى نيز مشغول بود. وى پس از اتمام دوره راهنمايى، در دبيرستان حاج‏ تقى‏ آقا بزرگ به تحصيل ادامه داد.

مادر او مى‏ گويد: «محمّدرضا بسيار دل‏رحم بود. براى محرومين هر كارى از دستش ساخته بود انجام مى‏ داد. روزى ديدم كمد لباس هايش را به هم ريخت و كت و شلوار نوى را كه تازه برايش خريده بودم برداشت و عازم مدرسه شد. گفتم ‏لباس هايت را كجا مى‏ برى؟ گفت: هم‏كلاسى يتيمى دارم كه هيچ لباس قابل استفاده ‏اى ندارد. اينها را براى او مى ‏برم. من غير از اينها لباس دارم كه از آنها استفاده كنم.»

شروع دوره متوسطه شهيد مقارن با اوج گيرى انقلاب اسلامى بود. عشق به شركت در صحنه‏ هاى انقلاب او را از ادامه تحصيل بازداشت. با شروع نهضت اسلامى، به پخش اعلاميه ‏هاى امام(ره) و شركت در تظاهرات پرداخت. شهادت محسن كاشانى - پسرخاله شهيد - در بحبوحه انقلاب كه با حركتى دلاورانه عده‏ اى از فرماندهان ارشد ارتش رژيم ستم شاهى را به درك واصل كرده بود، تأثيرى شگرف بر روحيه وى داشت. از آن زمان به بعد محمدرضا ديدگاه‏ هاى تازه‏ اى در مورد واژه ايثار و انقلاب پيدا كرد. بعد از شهادت محسن كاشانى، فعاليتهاى سياسى شهيد در معيّت شهيد اسدزاده تشديد شد. برادر شهيد مى‏ گويد: «در آستانه انقلاب از طريق شهيد اسدزاده مبادرت به پخش اعلاميه‏ هاى امام(ره) مى‏ كرد من كه خطرات اين كار را مى‏ دانستم با اسدزاده صحبت كرده و خواهش كردم او را از ادامه اين كار معاف كند، ولى او گفت: اصرار و خواهش هاى مكرّر محمّدرضا دليل ارجاع اين كار به وى است.»

شهيد بعد از انقلاب كمتر در منزل بود، اكثر اوقات با شهيد اسدزاده در پايگاه مسجد محل به فعاليتهاى فرهنگى، تبليغى و نظامى مشغول بود و همچنين به فراگيرى متون نظامى مى‏ پرداخت. او در هجده سالگى عضو سپاه پاسداران شد و در عمليات انهدام خانه‏ هاى تيمى منافقين همكارى مى‏ كرد.

محمّدرضا در همه حال شاد و خندان بود و مشكلات نمى‏ توانست خنده را از لبانش دور كند. بارزترين صفت اخلاقى شهيد سخاوت و ايمانش بود. او بسيار سخى و بخشنده بود و هر چه داشت به مستمندان مى‏ بخشيد. اوّلين نماز جمعه كه برگزار شد محمدرضا در آن شركت كرد و بعد به اين كار ادامه داد. ورزش مورد علاقه او واليبال بود و بيشتر اوقات فراغت خود را با مطالعه كتاب مى‏ گذراند. او هميشه سفارش مى‏ كرد كه امام را تنها نگذاريد و مواظب باشيد كه خون شهدا هدر نرود.

مادر شهيد مى‏ گويد: «او اصرار داشت ازدواج كند، روزى به او گفتم تو با اين حضور دايمى در جبهه معلوم نيست عمر طولانى داشته باشى؛ بهتر است از ازدواج منصرف شوى. ولى او در پاسخ گفت: شهيدى كه متأهل باشد در لحظه شهادت سر به دامان اميرالمؤمنين خواهد گذاشت، در حالى كه شهداى مجرّد فقط موفق به رؤيت مولا خواهند شد. من مى‏خواهم بعد از خود يادگارى باقى بگذارم. اگر پسر بود جاى مرا در ميادين جنگ حق عليه باطل بگيرد و اگر دختر بود در دامان خود مردان رزمنده را بپرورد.»

شهيد در نوزده سالگى با خانم زهرا غفوريان ازدواج كرد. مادر شهيد مى ‏گويد: «مراسم بله برون شب جمعه برگزار شد. شهيد نذر كرده بود در اين مراسم دعاى توسّل بخواند. خودش شروع به خواندن دعا كرد. آن قدر مؤثّر و سوزناك دعا مى ‏خواند كه پدر عروس از شدّت گريه به حال اغما افتاد و از حال رفت. مدعوين از وى خواستند كه دعا را ناتمام بگذارد ولى او نپذيرفت.»

همسر شهيد مى‏ گويد: «ده روز پس از مراسم عقد كنان، محمّدرضا به جبهه رفت. ما شش ماه عقد بوديم و سپس به زندگى مستقل خودمان وارد شديم. طول زندگى مشترك ما يك سال بود و حاصل اين زندگى كوتاه دخترى به نام فاطمه بود كه در سال 1363 به دنيا آمد. در مورد فرزندمان مى‏ گفت: او را با نماز، حجاب و ديگر واجبات آشنا كن.» محمّدرضا در وصيّت‏نامه خود مى ‏نويسد: «فرزندم را در حالى بزرگ كن كه دمى از ذكر خدا و آنچه كه اسلام از ما خواسته فراموش نكند.» محمّدرضا در جبهه، فرماندهى طرح و عمليات را به عهده داشت و معاون تيپ جوادالائمه و قائم مقام شهيد برونسى بود. مادر شهيد مى‏ گويد: «وقتى من در هنگام عزيمتش به جبهه گريه مى‏ كردم، مى‏ گفت: مادر، مگر در زيارت عاشورا نمى‏ خوانيد: كاش بودم و ياريت مى‏ كردم. امروز روز يارى امام خمينى، فرزند حضرت زهرا(س) است، چگونه مى‏ خواهى من دست از يارى او بردارم.»

او در بيشتر عمليات ها شركت داشت و سيزده بار مجروح شد. برادر شهيد مى ‏گويد: «با هم به حمّام رفتيم. تمام بدنش پر از بخيه، تركش، زخم و كبودى بود. گفتم: ببين چه به روز خودت آورده ‏اى؟ مدّتى به جبهه نرو تا زخم ها و جراحاتت التيام يابد. گفت: تا انقلاب مهدى(عج) نهضت ادامه دارد. اين نشانه‏ هاى من است اگر روزى پيكر بى‏سرم را برايتان آوردند از نشانه‏ هاى بدنم پى به هويّتم ببريد. به شوخى گفتم: اگر سر بى‏ بدنت را برايمان آوردند كه صورتت هم شناسايى نمى‏ شد، چه كنيم؟ پشت گوشش را نشان داد و گفت: پشت گوشم تركش هست، مرا با آن شناسايى كنيد.»

مادر شهيد مى‏ گويد: «وقتى از جبهه مى‏ آمد هميشه محافظى همراه داشت، وقتى هوا سرد بود او را به منزل دعوت مى‏ كرد و از او پذيرايى مى‏ كرد. از او مى‏ پرسيدم: چرا شما هميشه با پسرم هستيد؟ مى‏ گفت: من بايد از او محافظت كنم؛ حتى حمّام كه مى‏ رود من پشت درب حمام مراقب او مى ‏باشم.»

برادر شهيد مى‏ گويد: «گاهى از او مى‏ پرسيدم كار شما در جبهه چيست؟ مى‏گفت: شبها با موتور براى شناسايى مى‏ روم. راديو عراق براى سر من و شهيد برونسى جايزه تعيين كرده است.»

دوستان شهيد تعريف مى‏ كنند كه در كردستان نيمه شبها در هواى بسيار سرد كردستان بيرون مى‏ رفت تا وضو بگيرد و نماز شب بخواند. يكى از دوستان شهيد مى‏ گويد: «در جبهه، شهيد برونسى در يكى از سخنراني هايش وقتى غمناك از يك پيشامد ناگوار نظامى سخن مى‏گفت، دردمندانه ناليد كه اگر ده نفر مثل ارفعى داشتم مشكلى نداشتم.»

همسر شهيد مى ‏گويد: «يادم مى‏ آيد مجروحيت شديد داشت و در بيمارستان بسترى بود. روزى به عيادتش رفته بودم به شدّت متأثّر بود و در حالى كه مى‏گريست، گفت: دلم براى شهدا تنگ شده، از رئيس بيمارستان خواهش كن آمبولانس در اختيارم بگذارند تا به زيارت قبور شهدا بروم. خواسته غير منتظره‏اى بود. ولى اصرار و التماس شهيد رئيس بيمارستان را متقاعد كرد و آمبولانس در اختيار من قرار داد. با هم به بهشت رضا(ع) رفتيم. شهيد با پيكر غرق در باند و پانسمان به كمك چوبدستى بر مزار دوستان شهيدش حاضر شد و گريه‏ كنان و التماس‏ كنان از آنها مى‏ خواست كه از خدا بخواهند او نيز به جمع شهدا بپيوندد. مشاهده اين صحنه حاضرين در بهشت رضا(ع) را سخت متأثّر كرد.»

مادر شهيد مى‏ گويد: «دوستان محمدرضا درباره نحوه شهادت او مى‏ گويند: در عمليّات بدر، در هورالعظيم در حالى كه «يامهدى» مى‏ گفت حمله را آغاز كرد، به شدّت مجروح شد و به بيمارستانى در تبريز منتقل شد. تركش خمپاره 60 به پاشنه پا و شكم وى اصابت كرد و جداره شكم از بين رفت و كليه امعا و احشاء وى از شكم بيرون ريخت. شهيد براى جلوگيرى از تضعيف روحيه افراد تحت امرش بلافاصله امعاء و احشاء بيرون ريخته از شكم را به داخل حفره شكم گذاشت و با دستمال روى حفره را پوشاند. در همان حال با روحيه‏اى بسيار بالا به يارانش دستور پيشروى مى‏ داد و مى‏ گفت كه نگران من نباشيد، خودم براى درمان به پشت خط خواهم رفت. در بيمارستان به دوستانش گفته بود: امام زمان (عج) را با دوازده تن سوار بر اسب ديده بود كه او و يارانش را به ادامه راه تشويق كرده و فرموده بود كه شما موفّق خواهيد شد، به راهتان ادامه دهيد.»

خواهر شهيد مى ‏گويد: «به دليل شدّت جراحات، پزشكان اجازه نمى ‏دادند مجروح آب بياشامد؛ چرا كه معتقد بودند آب موجب تشديد عفونت خواهد شد. من با باندى خيس لبهاى خشكيده‏اش را مرطوب مى ‏كردم. شدّت عطش وى باعث مى‏شد كه باند خيس را با ولع بمكد. او را به جان فرزندش قسم دادم كه اين كار را نكند. با همه تشنگى كه داشت به محض اينكه نام كودكش را بردم از مكيدن باند خوددارى كرد. گفتم: ان‏شاءاللّه به زودى معالجه خواهى شد و هر چه قدر خواستى مى‏توانى آب بخورى. با خنده گفت: فردا به من آب خواهند داد! تصوّر كردم از كاركنان بيمارستان در اين مورد قولى گرفته است. گفتم: فردا كه نه، ولى به زودى با بهبودى جراحاتت مى ‏توانى هر نوع آشاميدنى كه بخواهى بخورى. با جديّت گفت: باور نمى‏كنى، به ولاى على فردا من سيراب خواهم شد! من در آن لحظه نتوانستم به مفهوم كلام وى پى ببرم ولى روز بعد كه براى ديدنش به بيمارستان رفتم و با پيكر بى‏جانش روبه رو شدم، دريافتم كه خبر شهادت و سيراب شدنش توسط ائمه هدى(ع) به وى الهام شده بود.»

محمدرضا سه روز در بيمارستان امام خمينى تبريز بسترى بود، اما درمان مؤثّر واقع نشد و در 2 فروردين 1364 به شهادت رسيد. روز 12 فروردين 1364 پس از تشييع، پيكر پاكش در بهشت رضا(ع) دفن شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده