شنبه, ۲۳ تير ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۴۵
شهید محمود کریمی در هفتم فروردین ماه 1361 بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.
نگاهی به زندگینامه شهید محمود کریمی


نوید شاهد: در تاريخ 1338/05/01 مصادف با میلاد با سعادت امام زمان (عج الله تعالی فرجه)، محمود در خانواده ای مؤمن و با ایمان، در روستای کنکان از توابع شهرستان فسا به دنیا آمد. پس از گذشت یک ماه از تولدش به خاطر شغل پدر همراه با خانواده به آبادان مهاجرت کرد. پنج ساله بود که از آبادان به روستای کنکان بازگشت. دوره ی ابتدايی را در دبستان شاپور در روستا با موفقیت گذرانید. در این زمان با این که کودک کم سن و سالي بود به همراه پدر شب ها به آبیاری زمین های کشاورزی می پرداخت و او را در این راه کمک می کرد.

از همان کودکی بچه ای با اخلاق و مهربان بود که همسالانش او را بسیار دوست می داشتند. پس از پشت سر گذاشتن دوره ی ابتدايی به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی در روستا به روستای فدشکویه می رفت و این دوره را نیز با موفقیت گذرانید. دوره ی دبیرستان را در هنرستان صنعتی حکمت، در رشته برق ادامه داد و دیپلم گرفت. در ایام فراغت بی کار نمی نشست و به کارگری می رفت و هنگام غروب، بی رمق و خسته در حالی که تاول به کف دست، و زخم به شانه داشت به خانه می آمد و در آمدش را مقداری صرف خانواده، و مقداری را صرف افراد بی بضاعت می کرد. از کمک به اطرافیان، دوستان و همسایگان دریغ نداشت، شب ها در کلاس های قرآنی که در مساجد تشکیل می شد شرکت می جست، بسیار اهل مطالعه بود و بیشتر به تهیه کتاب های مربوطه به اسلام و مذهب و ائمه معصومین و ... می پرداخت.

در سال 1356 که سال جرقه انقلاب اسلامی بود او در تظاهرات شرکت می کرد و به پخش اعلامیه های امام مبادرت می ورزید. در سالی که شاه به فسا آمد با این که خواهرش از طرف مدرسه ملزم به تهيه گل و آمدن با ظاهری آراسته و بدون حجاب بود اما غيرتمندي محمود اجازه نداد. از بی حجابی بیزار بود و اطرافیان را به داشتن حجاب اسلامی و در خور تشویق می کرد، او هر كاري را برای رضای خدا انجام می داد، امر به معروف و نهی از منکر را از خانواده ی خود شروع می کرد، در انجام فرائض دینی کوتاهی نمی نمود، با پدر، مادر، خواهران و برادران با مهر و عطوفت برخورد داشت. هیچ گاه کلام زشت و ناپسندي به زبان نمی آورد، با خواهر و برادر در خواندن دروس همکاری می نمود.

پس از گرفتن دیپلم به دلیل این که جنگ نیز آغاز شده بود دفترچه سربازی تهیه کرد و بعد از گذراندن دوره ی آموزشی در کرمان، به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. او در حمله ی فتح المبین شرکت نمود و به گفته ی همرزمش در شب حمله از حال بسیار خوبی برخوردار بود. آري او قصه ی ياران به خون غلتیده ی امام حسین (علیه السلام) و مظلومیت امام را شنیده بود و به هنگام حمله با روحیه ای عالی، عشق به شهادت و ایمان به پیروزی به سوی دشمن حمله کرد و پس از این که عده ای از عراقیان بعثي را به رگبار می بندد خود نیز در تاريخ 1361/01/07 بر اثر اصابت گلوله به شهادت مي رسد.

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان همرزم شهيد:

پس از اتمام دوره آموزشی، روز تقسیم بندی فرا رسید. تعدادی به کردستان و ما 4 نفر (رنجبر، صدقی، کریمی و صداقت) را به تهران فرستادند. در پادگان لویزان سریعاً ما را با قطار به طرف جنوب بردند. لشگر 21 حمزه در دشت عباس مستقر بود و در پادگان دو کوهه اندیمشک مجدداً ما را تقسیم بندی کردند، ما 4 نفر پشت سر هم در یک ردیف ایستاده بودیم، شمارش کردند و برادران صداقت و کریمي که آخر ایستاده بودند و تعداد بیشتر از یک گروهان بودند را به صف دیگری فرستادند. من و آقای رنجبر رفتیم پشت سر آنها ایستادیم که چهار نفر همراه باشیم. اما ما دو نفر را باز به صف دیگر فرستادند و خلاصه این که از ابتدا این دو عزیز را گلچین کرده و ما لایق نبوديم که در کنار آنها باشیم.

در تاريخ 1361/01/01 اولین حمله دشمن شکن فتح المبین با رمز یا زهرا (سلام الله علیها) شروع شد. منطقه دشت عباس تحت پوشش این عملیات بود که شب حمله، آقای کریمی مرخصی بود، ولی آقای صداقت در اولین لحظات عمليات با آتش آر پی جی دشمن لباسش آتش گرفت و تمام بدن این عزیز سوخت و تنها قسمت سالم از بدنش روي پایش در پوتین بود.

آقای کریمی در تاريخ 1361/01/04 از مرخصی برگشت. اولین حرفش پس از احوالپرسی با همرزمان این بود که قنبر کجاست؟ ابتدا به او چیزی نگفتیم ولی پا فشاری کرد و جریان شهادت دوستش را برايش بیان کردیم، تا این جمله را شنید با چشم گریان گفت: قنبر! به خدا من هم می آیم، چرا صبر نکردی؟

در تاريخ 1361/01/07 هنگام غروب اعلام کردند که حمله مجدد فتح المبین در محور عملیاتی دشت عباس به قصد باز پس گیری سایت 5 شروع شد. بعد از صرف شام و خواندن نماز، خداحافظی ها شروع شد. بچه ها با چه شور و شوقی همدیگر را می بوسیدند و در آغوش می گرفتند و می گفتند که اگر زودتر شهید شدی ما را هم شفاعت کن و سلام ما را به امام حسین (علیه السلام) برسان.

محمود از حال بسیار خوبی برخوردار بود با وجودی که اشک از چشمانش جاری بود می گفت: قنبر عزیز! فردا خدمتت خواهم رسید. در دلش پر واضح بود که شهید خواهد شد، به او گفتم: تو باید باشی و از خودت رشادت نشان دهي و جای قنبر و قنبرها را پر کنی، گفت: درست است اما رشادت بدون شهادت فایده ای ندارد.

آن شب تا صبح پیاده رفتیم، نماز صبح را بدون وضو و رکوع و سجود و قنوت خواندیم. فرمانده اعلام کرد، عده ای از عزیزان رزمنده با گفتن یا زهرا (سلام الله علیها) به بالای تپه رفته و دشمن را به رگبار بستند. عراقی ها که تحمل مقابله با نیروهای رزمنده را نداشتند فرار کردند. سایت 5 ساعت نه صبح روز 1361/01/07 آزاد گردید. اما محمود کریمی در همان ابتدا با اصابت تیر به سرش به شهادت رسید.

لحظه شهادت من پیش او بودم، هر چه باند به سرش می بستم باز هم خون جاری می شد. او فقط در لحظه آخر گفت: خداحافظ، مرا تنها نگذارید. لحظه سختی بود وقتی که سر محمود عزیز را در بغل داشتم، یکی از فرماندهان فریاد زد، رهایش کن و به زخمی ها برس، من صورت غرق خون او را بوسیدم و با عجله خودم را به زخمی ها رساندم.

وقتی برگشتم و زخمی ها را دیدم صحنه دلخراشی بود، همه عزیزان غرقه به خون بودند و صحنه کربلا و ياد یاران امام حسین (علیه السلام) که به خون غلتیده بودند برايم تداعي شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده