در سالروز شهادت «سید محمد حسینی» منتشر می شود؛
يك هفته قبل از اين تاريخ ما يك منطقه را خوب شناسايي كرديم. ما و گروه متخصص از تيربارچي گرفته تا آرپي‌جي‌زن رفتم به منطقه «باگو» درست نوزده كيلومتر پياده‌روي كرديم تا آنجا رسيديم. ساعت سه و نیم عمليات شروع شد تا دلت بخواهد رگبار بود كه ازاين طرف به آن طرف مي رفت. همين طور خمپاره سه ربع ساعت درگيري داشتم. بعد پا به فرار گذاشتم اگر ما را اسير مي گرفتند پدر ما را در مي آوردند
نامه ای که تخریب چی برای رفیقی دور از حال و هوای جبهه نوشت


نوید شاهد البرز؛ شهید «سیدمحمدحسینی» که نام پدرش«سیدجعفر» و مادرش«منیژه» است در آبان ماه 1342، پا به هستی نهاد و تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داد و برای امرار معاش در کارخانه «گل گوران» در قزوین مشغول به کار شد و در دوران دفاع مقدس در جبهه به عنوان رزمنده تخریب چی شجاع ایفاء نقش کرد و در چهاردهم تیر ماه 1361، در منطقه «پل ذهاب» در گیلانغرب با اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. تربت پاکش در «امامزاده محمد» در حصارک نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.

نامه ای از این شهید به یادگار مانده است که گزارشی از حال و هوای جبهه است. متن کامل این نامه را در ادامه مطلب می خوانید:

خدمت دوست عزيز و از جان بهترم «غلام بسحاق» سلام؛

پس از عرض سلام و سلامتي تو را از خداوند متعال خواهانم واميدوارم كه در زندگي فعلي خوش باشي. از احوالات اينجانب پسر حقير محمد را خواسته باشي به حمدالله فعلاٌ خوب هستم و هيچ نگراني ندارم به جز دوري از روي ماهت .

باري غلام امروز ششم تیرماه 1361، دوشنبه مي‌باشد كه شب قبلش از شناسايي آمديم تا يك خُرده وقت پيدا كردم تا بتوانم براي دوست خوبي مثل شما نامه بدهم. باري غلام جان! اينجا هيچ جاي ناراحتي نبود اگر شماها اينجا بوديد. خيلي بهتر بود. اين را براي دل تنگي گفتم. غلام انشاءالله اگر خدا بخواهد اول مرداد اگر زنده مانديم به خانه مي آيم .

اينجا من و بچه‌هاي گروه شناسايي هريك شب درميان مي رويم و دشت ذهاب براي شناسايي كامل اگر بداني اين شناسايي هم خيلي خوب است وهم خيلي بد چون ما از خط اول ، اول تومي شود درست مي رفتيم تو دل عراقيها درست سه متربا ما فاصله دارند بعد آن منطقه را كاملاٌ شناسايي مي كنيم اگر بفهمند كه ما آمديم دمار از روزگار ما در مي آورند ولي خوشبختانه تا حالا نفهميدند.

يك هفته قبل از اين تاريخ ما يك منطقه را خوب شناسايي كرديم. ما و گروه متخصص از تيربارچي گرفته تا آرپي‌جي‌زن رفتم به منطقه «باگو» درست نوزده كيلومتر پياده‌روي كرديم تا آنجا رسيديم. ساعت سه و نیم عمليات شروع شد تا دلت بخواهد رگبار بود كه ازاين طرف به آن طرف مي رفت. همين طور خمپاره سه ربع ساعت درگيري داشتم. بعد پا به فرار گذاشتم اگر ما را اسير مي گرفتند پدر ما را در مي آوردند .

حالا اين نامه را مي نويسم حالم كاملاٌ خوب است. اين مختصر نامه‌اي بود كه برايت نوشتم. مي بخشي خطم خراب است تقصير كاغذ آن است آن را به ... من ببخش. ديگر سرت را درد نمي آورم.

به اميد پيروزي هرچه نزديكتر به تمام بچه ها همه را اسم نمي برم. هركه را ديد سلام مرا برسان. در ضمن جواب نامه را ندهيد چون به دست من نمي‌رسد و يك شوخي با رضا كوتول غلام يواشكي به رضا بگو اسيرهاي عراقي اُهون. سيدمحمدحسيني ششم تیر 1361


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده