در پنجاه و هفتمین سالگرد شهادت منتشر می شود؛
اما مادر جان! مگر شما نبودید مجلس عزای حسین (ع) شرکت می کردید و اشک می ریختید و فرزند شیر خوار خود را در آغوش، شیر می دادی و در حال گریه کردن وقتی که قطره های اشک از چشمانت جاری می شد و با شیر قاطی می شد، من همان فرزند تو هستم، تو در مجلس عزای حسین (ع) اشک می ریختی و من باید در راه حسین (ع) خونم ریخته شود.
اندیشه ای بر کلام و حیات طیبه شهید مکتب ثارالله «داوود فلاح زاده»
نویدشاهدالبرز؛ «داوود فلاح زاده» سومین فرزند خانواده شهید پرور مومن «فلاح زاده» است که درنهم تیر ماه سال 1340، در دامن خانواده پاک و معتقد به اسلام در روستای «چندار» از شهرستان «ساوجبلاغ» دیده به جهان گشود.

او نیز مانند برادر شهیدش «رضا فلاح زاده» در محیط صمیمی و تحت رهنمودهای والدین دوران کودکی را سپری نمود، تا آماده ورود به دبستان بشود. بعد از خاتمه دوران ابتدایی تا سوم راهنمایی کسب علم نمود. از همان دوران کودکی یک فرد مذهبی و متدین بار آمد چون در خانواده به این مساله عبادی و انجام فرایض بیش از هر مطلب دیگری اهمیت داده می شد. او نیز از همان دوران با این روش انس جاودانه گرفت.

او از لحاظ اخلاق و رفتار یک فرد نمونه بود، به طوریکه تمام کسانی که با وی آشنایی داشتند آن را بیان می کنند. شهید احترام خاصی به پدر و مادر و روحانیت و افراد انقلابی که در صحنه بود می گذاشت در تظاهرات قبل از انقلاب، استقبال از تشریف فرمایی حضرت امام (ره) از فرودگاه تا بهشت زهرا (س) علاقه شدید به رهنمودهای رهبر کبیر انقلاب و ... از مهمترین و برجسته ترین فعالیت های وی در زمان انقلاب محسوب می شد ولی با شروع جنگ تحمیلی شش بار به جبهه اعزام شد و مدت پنجاه ماه در جبهه با اشتیاق و علاقه جنگید. مسئولیت های گوناگونی را پذیرفت.

آخرین مسئولیت ایشان معاون دسته بود و لحظات روحانی فضای جبهه را عطرآگین کرده بود. تا یکی دیگر از عملیات دشمن شکن رزمندگان به نام «عملیات بدر» به اجرا در آید و شهید با شور و شعف در عملیات شرکت و به سوی معبود خود پرکشید. تا از آسمانها نظاره گر پیکر برادر شهید خود «رضا» را که در زیر آتش دشمن باقی مانده بود و با خود به مهمانی خدا ببرد و عند ربهم یرزقون را شامل شود. تربت پاک شهید در گلزار شهدای چندار نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.

نقل قول از خانواده شهید؛

یکی از خاطراتی که بیان می کنند این است وقتی که عروسی خواهرش بود و همه جمع بودند ایشان قرآن خود را برداشته و به کلاس قرآن رفته بود تا با نفس خود مبارزه نماید و این نشانه ایمان و تقوی بی حد ایشان بوده است.

وصیت نامه شهید «داود فلاح زاده» را در ادامه می خوانید:

بسمه تعالی

آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم.

سلام بر منجی بشریت امام مهدی. سلام بر اولیاءاله و سلام بر فرزند و نائب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی زعیم عالیقدر امام خمینی(ره).

درود بر ارواح طیبه شهدا، سلام بر کاروانسالار شهیدان حضرت ابا عبداله الحسین (ع) و سلام بر کربلای ایران خوزستان و کردستان.

سلام بر خون شهیدان که برای حفظ اسلام و کشور اسلامی که هر وجبش خون یک جوان به زمین ریخته شده و سلام بر خانواده های صبور شهدا. بار خدایا ، بار الها ، پروردگارا، معبودا، معشوقا، مولایم، من ضعیف و ناتوان که تحمل درد از دست دادن پاهایم را ندارم و چگونه تحمل عذاب تو را می توانم بکنم. خدایا! ، مرا ببخش از گناهان و در گذر .تو کریم و رحیم هستی. خدایا می دانی که چه می کشیم، پنداری که چون شمع ذوب می شویم. ما از مردن نمی هراسیم، اما می ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر بسوزیم هم که روشنایی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد. پس چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند و هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی، چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم. آری! همه یاران سوی مرگ رفتند در حالیکه نگرن فردا بودند.

من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفا دارم زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.

ای جوانان عزیز نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان برد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهیدشد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.

ای مادران عزیز مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود و مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود :سری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.

برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیاندازند و شما را از روحانیت مقدس جدا نکنند که اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست.

در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلا خود را همچنان حفظ کنید.اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنانکه پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. اما باشد که دماء شهدا آنان را نیز متحول سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کند .ان شاءاله این چند جمله را هم برای خانواده عزیزم می نویسم.

سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم؛

پدر جان! می دانم مرگ من برای شما سخت است و این یک چیزدیگر است، اما در این موقعیت یک چیز باعث می شود که از من بگذری تا آنرا از دست ندهی و آن اسلام عزیز است .اسلامی که امام علی (ع) و تمام فرزندانش همگی خود را فدایش کردند و خونشان برای حفظ اسلام ریخته شد که ما پیرو آن هستیم و باید در راه آنان را برویم.

پدر جان! من از شما می خواهم در مرگ من ناراحت نباشی و گریه نکنی این را بگویم و اگر دشمن شما را ناراحت ببیند خوشحال می شود کاری نکنید دشمن شاد شود، افتخار کن که یکی از فرزندانت را در راه و برای حفظ اسلام داده ایی و اما شما مادر جان به خدا ما عاجز هستم که چگونه و با چه رویی حرفهای خودم را برای شما بنویسم چون در مدت زندگیم نتوانستم حتی یک سر سوزن از محبت شما را ادا کنم. از شما طلب بخشش می کنم و اما مادر جان مگر شما نبودید مجلس عزای حسین (ع) شرکت می کردید و اشگ می ریختید و فرزند شیر خوار خود را در آغوش خود شیر می دادی و در حال گریه کردن وقتی که قطره های اشک از چشمانت جاری می شد و با شیر قاطی می شد من همان فرزند تو هستم ، تو در مجلس عزای حسین (ع) اشگ می ریختی و من باید در راه حسین (ع) خونم ریخته شود.

همسر عزیزم ، ای یاسر عزیزم شما را خیلی دوست داشتم ، حتما می گوید که اگر منو دوست داشتی پس چرا منو تنها گذاشتی و رفتی ولی بدان که مکتبم را بیش از شما دوست داشتم و این مکتبم بود که مرا به طرف خود کشید و از شما جدا کرد . همسرم مبادا که فرزندم یاسر احساس تنهایی بکند و بعد از من برای یاسرم هم پدر باش و هم مادر . مبادا مرگ من بر شما اثر منفی بگذارد عمل مثبت بعد از من مشت محکمی است بر دهان یاغی گویان بر دهان منافقان از خدا بی خبر.فرزندم یاسر را خوب تربیت کن و تحویل جامعه بده و تو ای فرزندم وقتی که بزرگ شدی و به مدرسه رفتی در مسیر علمی و اخلاقی را زود بیاموز و زیر نظر عموهایت کار کن تا بتوانی ادامه دهنده راه شهدا و پدرت باشی.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده