«كارنامه علمي و عملي شهيد بهشتي» در گفت‌وشنود با رهبر معظم انقلاب
چهارشنبه, ۰۶ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۸
گفت وشنود حاضر در سال 63 با آيت‌الله خامنه‌اي صورت گرفته و طي آن ضمن ارائه يك جمعبندي از كارنامة شهيد به نقل پاره‌اي از خاطرات خويش پرداخته‌اند كه مي‌تواند دستماية پژوهشهاي علمي و تاريخي باشد.
در وجود آيت‌الله بهشتي لطافتي بود كه همه را جذب مي‌كرد...

نوید شاهد: شهيد آيت‌الله بهشتي مجتهدي متفكر، در جامعيت علمي كم نظير و در اكثر علوم اسلامي و انساني معاصر صاحب‌نظر بودند و علاوه بر اين با ساير علوم روز هم آشنايي داشتند. با اين حال، ايشان در جامعه بيشتر به عنوان يك سياستمدار لايق معرفي شدند تا يك مجتهد متفكر. با توجه به اين مسائل از جنابعالي استدعا مي‌كنيم در اين زمينه و نيز تلاشهاي ضروري براي معرفي بعد علمي ايشان رهنمودهايي را ارائه فرماييد.

شايد اين هم يكي از ابعاد مظلوميت اين شهيد عزيز باشد. شهيد بهشتي با اينكه از لحاظ علمي شخصيت برجسته‌اي بودند، آنچنانكه در حد مقام علمي ايشان بود، شناخته نشدند، اما بايد بگويم كه ناشناخته ماندن جنبه علمي شهيد بهشتي در ميان عامه مردم، به دليل آن بوده است كه جنبه‌هاي سياسي، بقيه ابعاد شخصيت ايشان را تحت الشعاع قرار داده بود و همگان، ايشان را در درجه اول به عنوان يك سياستمدار مجرب مي‌شناختند. هميشه اينطور است كه يك جنبه برجسته در شخصيت چند بعدي انسان در محيطي كه آن جنبه بيشتر رواج دارد، ساير جنبه‌ها را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. شما در محيطهاي فلسفي دنيا برويد، مشكل بتوانيد ثابت كنيد كه ابن‌سينا طبيبي بوده كه با قاروره و خون و نبض و امراض هم سروكار داشته است. علت اين امر آن است كه در آن محيط، آن بعد شخصيت اين آدم آنقدر بزرگ است كه اجازه نمي‌دهد به ياد بقيه ابعاد باشند. شهيد بهشتي همين‌جور بود. بي‌شك اگر سراغ دوستان فرهنگي قديمي شهيد بهشتي برويد و با ‌آنها صحبت كنيد، درست يادشان نمي‌آيد كه ايشان رئيس ديوان عالي كشور بوده و سر رشته قضا در برهه‌اي دست ايشان بوده است. براي اين عده مشكل است كه بعد قضايي شخصيت شهيد بهشتي را تصور كنند، چون بعد فرهنگي او با همان عظمت در ذهن آنها مجسم است. تنها كساني همه ابعاد زندگي اين شخصيت بزرگ ما را به ياد مي‌آورند كه در هر برهه‌اي از زمان با بخشي از وجود او و بعدي از ابعاد شخصيت او سروكار داشته‌اند.

در وجود آيت‌الله بهشتي لطافتي بود كه همه را جذب مي‌كرد...

دوستان نزديك ايشان غالباً اين گروهند، دوره علمي ايشان را ديده‌اند، دوره سياسي‌شان را ديده‌اند، دوره مديريت‌شان را ديده‌اند، دوره جنگ و گريزشان را با طاغوت را ديده‌اند. همه اين دوره‌ها را شهيد بهشتي داشته‌اند كه ما از نزديك شاهد بوديم و من خودم يكي از كساني هستم كه تصورم اين است كه بايد بيشتر ابعاد شخصيت ايشان را توصيف كنم و يقين دارم كه نمي‌توانم. علتش هم اين است كه شهيد بهشتي به معناي حقيقي كلمه يكي از شخصيتهاي نادر ما بود.

من بعد از شهادت آقاي بهشتي بارها اين را به دوستان نزديكمان گفته‌ام كه ايشان از جمله شخصيت‌هاي از عادي بالاتر بود. ما در بين شخصيتهاي جهاني و انقلابي، افراد بسياري را مي‌بينيم كه آدمهاي خيلي خوب و كارآمدي هستند، اما آدمهاي عادي هستند و جنبه فوق‌العاده و برجسته‌اي در آنها نيست. اگر بخواهيم مثالي براي يك شخصيت فوق‌العاده كه جنبه برجسته‌اي داشته باشد بزنيم، بايد از امام خميني نام ببريم كه نمونه تعالي شخصيتي است، يعني همه چيز در ايشان فراتر از معمول شخصيت‌هاست. شهيد بهشتي از جمله كساني بودند كه در ابعادي فراتر از شخصيت‌هاي عادي و معمولي هستند و اين را ما در او به عينه مشاهده مي‌كرديم. شخصيتهاي جهاني هم كه ايشان را ديده بودند، چنين احساسي داشتند.

البته در زمان ايشان افراد معدودي از شخصيتهاي برجسته به ايران آمدند، اما همانها كه آمدند تحت تأثير ايشان قرار گرفتند و بعد هم به ما اظهار كردند. به هر حال شهيد بهشتي يك چنين شخصيتي بود، به اين جهت بود كه ابعاد فراوان شخصيت ايشان را حتي دوستان نزديكش نمي‌توانند جمع‌بندي كنند، لااقل من نمي‌توانم اين كار را بكنم. اما در مورد جنبه‌هاي علمي شهيد بهشتي، اولاً ايشان در فقه شخص برجسته‌اي بودند و تحصيلات عاليه و بسيار خوبي در قم داشتند. مي‌دانيد كه درس مرحوم داماد در فقه درسي بود كه اگر چه كساني كه در درس ايشان شركت مي‌كردند زياد نبودند، اما غالباً فضلاي ممتاز در درس آن مرحوم حضور داشتند. البته بعضي از آنها مختص درس ايشان بودند و بعضي ديگر درس ايشان را مي‌رفتند و در درسهاي ديگر مثل درس امام هم شركت مي‌كردند. اما يك مجموعه سطح بالاي علمي و خوب در درس مرحوم داماد جمع مي‌شدند و يكي از برجسته‌ترين شاگردهاي درس فقه ايشان، شهيد بهشتي بودند.



من وقتي در سال 37 به قم رفتم، آقاي بهشتي يكي از فضلاي معروف قم بودند. يعني ايشان در آن وقت مدرس سطح بودند وظاهراً سطوح عاليه را درس مي‌دادند و طلبه‌هايي را مي‌شناختم كه به درس شهيد بهشتي مي‌رفتند. از جمله، بعضي از فرزندان مرحوم داماد هم بودند كه در درس مرحوم بهشتي حاضر مي‌شدند و ايشان استادزاده‌هاي خودش را تربيت مي‌كرد. اين از لحاظ فقهي كه حاكي از آن است كه شهيد بهشتي شخصيت بالايي بود.

بعدها هم در مسائل و جريانات مختلف و در بحثهايي كه در طول دوران مبارزه پيش مي‌آمد، هر جا كه صحبت به مباحث فقهي كشيده مي‌شد، آثار همان فكر باز و قوي را در شهيد بهشتي مي‌ديديم. ايشان با مسائل، كاملاً پخته و آشنا برخورد مي‌كردند. با اينكه سالها بود كه ايشان كارهاي تخصصي فقهي مثل يك آدم مشغول به فقه كه دائماً كتب فقهي مطالعه مي‌كند نداشتند و به قول ما طلبه‌ها نسبت به فقه تارك بودند، در عين حال هميشه حاذق و مسلط به كليات مسائل بودند و فكر روشن و باز ايشان كار خويش را مي‌كرد و راهگشايي مي‌نمود.

در زمينه فلسفه هم اين جور بود. در سال اول يا دوم بود كه من اطلاع پيدا كردم مرحوم طباطبايي جلساتي در شبهاي پنج‌شنبه و جمعه دارند و عده‌اي از فضلا در آن شركت مي‌كنند. علامه، مباحث فلسفي را در آن جلسه در سطح بالايي مطرح مي‌كردند. اين همان جلسه‌اي بود كه به تدوين كتب اصول فلسفه منتهي شد.

در وجود آيت‌الله بهشتي لطافتي بود كه همه را جذب مي‌كرد...

اين موضوع مربوط به سال 39 سال كه بنده در آن جلسات شركت مي‌كردم. در آن سالها تصادفاً با آن جلسه ارتباط پيدا كردم و چند جلسه‌اي هم شركت كردم. بعدها البته مدت چند ماه به آن جلسه مي‌رفتم، اما در آغاز ورودم به قم تصادفاً با اين جلسه مرتبط شدم. در آن جلسه كسي كه حرف مي‌زد و با استاد بحث مي‌كرد. يعني در آن جلسه كه چهره‌هاي خوب و فاضل امروز كه مي‌شناسيم و به فلسفه معروفند شركت داشتند، سخنگوي اول و اشكال كننده اول، آقاي بهشتي بود. به قول ما طلبه‌ها مستشكلين غالباً فضاي برتر و صاحبان ذهنهاي فعال بودند و آقاي بهشتي بيشترين اشكال را مي‌كرد و بيشترين حرف را مي‌زد و با استاد بحث مي‌كرد، مرحوم بهشتي بود. استاد هم به ايشان كمال اهتمام و توجه را داشتند. بعدها هم در مباحث فلسفي كاملاً آشكار بود كه مرحوم بهشتي چهره برجسته‌اي است، منتهي در طول سالهاي بعد از 42 و فعاليتهاي گوناگون، كارهاي فقهي و فلسفي و به اصطلاح حوزه‌اي و علمي ايشان تحت‌الشعاع كارهاي بنياني و عميقي قرار گرفت كه ايشان در پيش گرفته بودند. به هر حال ايشان در علوم فقهي و فلسفي متبحر بودند و در طول سالهاي مبارزه به شيوه‌هاي ديگر و با استفاده از مايه‌هايي كه از حوزه به دست آورده بودند، تبحر خود را نشان دادند. مطمئناً اگر ايشان در حوزه مي‌ماندند، يكي از مراجع تقليد مسلم زمان مي‌شدند.

به نظر جنابعالي چه شيوه‌هايي را مي‌توان اتخاذ كرد كه ابعاد مختلف شخصيت شهيد بهشتي هر چه بيشتر به جامعه شناسانده شود؟

شهيد بهشتي قاعدتاً نوشته‌هاي فقهي، علمي و فلسفي دارند، يعني هيچ طلبه‌اي نيست كه در دوران تحصيل خودش نوشته‌هايي نداشته باشد. اصولاً كارهاي طلبگي با نوشتن همراه است. مطمئناً ايشان هم چنين نوشته‌هايي را دارند، به خصوص نوشته‌هاي فلسفي مربوط به همان جلساتي كه اشاره شد. اين جلسات در آن زمان كه مي‌گويم، يعني سالهاي 37 و 38، جلسات پرشوري بودند. علامه طباطبايي بحثهايي داشتند كه پس از آن مباحثاتي كه با هانري كربن شروع كردند. كساني كه به شكلي مستمر آن بحث‌ها شركت داشته‌اند، مثلاً برادراني مثل آقاي جوادي آملي كه در آن جلسات مرتباً حضور داشتند، مي‌توانند مشخص سازند كه موضوع آن بحث‌ها چه بوده است. اينها را بايد در نوشته‌هاي شهيد بهشتي پيدا كرد كه قاعدتاً هم هست و آنها را در اختيار حوزه‌هاي علميه بگذاريم و طلاب و فضلا بخوانند ومطمئناً چهره علمي ايشان به اين شكل آشكار خواهد شد. همين‌طور هم مباحث فقهي ايشان. اصولاً يكي از كارها همين است. اگر تأليفات فقهي هم داشته باشند، به شناساندن شخصيت ايشان كمك خواهد كرد. به نظر بنده اين راه موفقي خواهد بود.


همانطور كه در قسمتي از فرمايشاتتان مطرح فرموديد، شهيد بهشتي از مايه‌هاي علمي خود در سالهاي بعد از قيام سال 1342 براي مبارزه بنيادي جهت تحول جامعه و رشد دادن افكار و پرورش افراد مبارز سود بردند. ايشان از اين زمان به بعد، خدمات خيلي بزرگي به نهضت اسلامي ما كردند و يكي از افراد بسيار مؤثر در شكل گرفتن مبارزات بودند و اتفاقاً در اين دوران متأسفانه شخصيت شهيد بهشتي شناخته شده نيست. چون جنابعالي در طول مبارزات و قبل از آن،‌ شناسايي و ارتباط مستقيم با ايشان داشته‌ايد، لطفاً در اين مورد هم توضيح بفرماييد.

اين بعد را كه ذكر كرديد، بعد مهمي از ابعاد مختلف شخصيت شهيد بهشتي است و بايد بيان شود. قبل از آنكه به تلاش و فعاليت ايشان در زمينه‌هاي بنياني و فرهنگي و علمي كه گفتيد اشاره كنم، نكته‌اي را بايد بگويم و آن اين است كه اين گونه فعاليتها با دو نيت و با دو نوع سمت‌گيري انجام مي‌گيرند. يكي اين است كه يك نفر به كار تحقيقي علاقه دارد و فكر مي‌كند كه مثلاً مباحث تحقيقي اسلامي را تحقيق كند و يا بنويسد، در اين صورت شروع مي‌كند مثلاً در زمينه مسائل اقتصادي اسلام، مسائل اخلاقي اسلام، در زمينه قرآن و در زمينه‌هاي مختلف تحقيق مي‌كند و يا مي‌نويسد. انگيزه او در اين كار صرفاً علاقه و اعتقاد به اين نوع كار است و فكر مي‌كند كه اين كار حقيقتي را آشكار خواهد كرد. ما از اينگونه محققين، هم در قم و هم در ساير حوزه‌ها و شهرستانها داشته‌ايم و داريم و ارزش و ارج هم دارند.

مرحوم شهيد بهشتي اينطور نبود. ايشان اهل كار تحقيقاتي بود، منتهي سمت كار تحقيقي‌اش سمت مبارزه‌اي و انقلابي بود، به اين معنا كه ايشان آدمي بود كه از دوران نهضت ملي وارد مبارزه شده بود، يعني از سنين جواني و حتي نوجواني و از سالهاي 27، 28. اينطور كه خودشان نقل مي‌كردند وارد ميدان مبارزه و با انگيزه‌هاي و حركتهاي سياسي آشنا شدند. بعد به قم آمدند و دنباله درسشان را ادامه دادند، اما آن فكر سياسي و جهت‌گيري سياسي از ذهن ايشان نرفته بود. ايشان ناگهان در سالهاي 38 و 39 در قم به اين فكر مي‌افتد كه اگر بخواهيم مبارزه سياسي بكنيم با چه هدفي بايد باشد و به چه وسيله‌اي مبارزه صورت بگيرد؟ بايد توجه كرد كه اصولاً روح كارهاي تحقيقاتي شهيد بهشتي اينگونه بود. هدف تشكيل يك جامعه آرماني و ايده‌آل بود، ولي آن جامعه را چه كسي مي‌خواهد اداره كند و بگرداند. در اين جا بود كه شهيد بهشتي متوجه نياز يك نيروي انساني كارآمد شد. اما اينكه با چه ابزار و هدايتي مي‌خواهد حركت كند، مسلم بود كه با هدايت ايدئولوژي اسلامي و در اينجا بود كه متوجه افكار اصولي و بنياني اسلامي شد.

تحقيقات ايشان براي اين بود كه آن تفكر اصولي اسلامي بتواند مبارزه را از آغاز تا پيروزي هدايت كند و بعد از اين پيروزي بناي نوين جامعه را پي‌ريزي كند. ايشان در فيشها و نوشته‌هايي كه طي سالها تهيه كرده بودند، يكي از تحقيقاتشان حجيت قرآن بود. شما ببينيد يك مسلمان براي حجيت قرآن كه كار نمي‌كند، زيرا قرآن ثابت است، در حقيقت شهيد بهشتي يك مبناي فكري عميق اسلامي را از بنيان شروع به چيدن كرده بود. يعني مبنا، چيدن و بنا كردن جامعه اسلامي از اولين سنگ با فكر عميق اسلامي بود و مسلم بود كه بنايي كه با اين طرز تفكر ساخته شود، خيلي منطقي و طبيعي خواهد بود. لذا شهيد بهشتي از بنياد شروع كرده بود. من كارهايي را كه از ايشان در يادم هست مي‌گويم.

اولين كاري را كه بايد دارم كه ايشان انجام دادند، (ممكن است افراد ديگر كارهاي ديگري از ايشان به ياد داشته باشند) تأسيس مدرسه دين و دانش در قم بود. اين مدرسه را ايشان با كمك بعضي از بزرگان قم بنا نهادند و خودشان هم رئيس آن شدند. يعني رئيس يك دبيرستان. حالا شما فكر كنيد كه در آن موقع، يعني سالهاي 37 و 38 يك طلبه در قم رئيس يك دبيرستان شده است. اين كار بسيار غيرمعمول بود. ايشان هم رئيس دبيرستان بود و هم دبير زبان انگليسي. يك طلبه قاعدتاً دبير زبان انگليسي نمي‌شود و اين مسئله بسيار جالب بود. شهيد بهشتي آدم بسيار عجيبي بودند و جا دارد كه اين مسائل در مورد اخلاقيات ايشان بحث شود كه ايشان چه آدم سنت‌شكن و مستقلي بودند و هميشه با كارهاي ناآشنا، آشنا مي‌شدند.

من خيال مي‌كنم كه همكاران ايشان در آن مدرسه تفكرشان با آقاي بهشتي فرق داشت. آنها فكر مي‌كردند كه بچه‌ها وقتي به مدارس ديگر مي‌روند، فاسد مي‌شوند و لذا تصميم گرفتند مدرسه‌اي درست كنند كه بچه‌ها فاسد نشوند.

آقاي بهشتي فكر مي‌كرد كه بچه‌ها در مدارس ديگر، آن طور كه بايد درست نمي‌شوند و آن راهي كه بايد شروع شود با آنها شروع نمي‌شود،‌ لذا بايد مدرسه‌اي ساخت كه بچه‌ها را آنطور كه لازم است تربيت كند و راهي كه بايد شروع شود با آنها شروع شود. اين همان فكري بود كه آقاي بهشتي را بعد از آنكه از آلمان برگشتند، به وزارت آموزش و پرورش كشاند و به فكر برنامه‌ريزي كتابهاي درسي انداخت. اين حاكي از اين است كه اين آدم براي آنكه چند بچه را از چنگ معلم ناباب برهاند، مدرسه را درست نكرده بود، بلكه مدرسه‌ حلقه‌اي از يك سلسله تفكر بنيادي در امر تربيت و آموزش بود. كار دومي كه مي‌توانم از شهيد بهشتي ذكر كنم، كلاسي بود كه ايشان تشكيل داد. حدود سالهاي 40 و 41 ايشان در قم كلاسي درست كرد و از سي نفر دعوت كرد كه به اين كلاس بروند و درسهاي جديد از جمله زبان خارجي و مقداري هم علوم را فرا گيرند. تركيب اين سي نفر را بگويم كه من بودم، آقاي رفسنجاني بود، مرحوم رباني شيرازي بود، آقاي مصباح يزدي بود و خيليهاي ديگر.

شهيد بهشتي اين كلاسها را درست كردند و از سي نفر دعوت كردند. ايشان در همان جلسه اول گفتند كه ما فكر مي‌كنيم كه آقايان احتياج دارند كه حداقل يك زبان خارجي را بياموزند. به علاوه در كنار اين درس، يك ساعت ديگري هم برايتان مي‌گذاريم كه مسائل علمي امروز را ياد بگيريد. اين حركت نويني بود. البته من چند جلسه‌اي بيشتر شركت نكردم و زياد براي من جاذبه نداشت، چون در آن حد بلد بودم، اما بعضي از برادران در همان كلاس به طور اصولي زبان خارجي را ياد گرفتند. خود شهيد بهشتي هم از اولين جلسه كلاس، مثل يك معلم تدريس را شروع كردند و بعدها به علت اينكه وقت نمي‌كردند معلم زبان گرفتند و كار تدريس ادامه يافت. همينطور يك معلم هم براي علوم بود كه تدريس مي‌كرد.

يكي از خاطرات شيريني كه از آن موقع به ياد دارم اين است كه طلبه‌ها دبيرها را با اشكالات طلبگي كه آن دبيرها اصلاً به آن عادت نداشتند، محاصره‌ مي‌كردند و شبهه‌ها و خدشه‌هاي طلبگي را كه در درسهاي ما خيلي عادي و رايج بود به كلاس درس مي‌كشيدند و آن دبيرها اصلاً در كلاسهايشان اين چيزها را نديده بودند و شاگردان هم اغلب از فضلاي معروف و بنام بودند.

به هر حال تشكيل اين كلاس يكي از كارهاي آقاي بهشتي بود. ببينيد اين كار هدفش چه مي‌توانست باشد. بعد از مدتي، درسال 43 كه من آن وقت در مشهد بودم، همين كلاس ادامه يافت و شهيد بهشتي جلسه‌اي درست كردند براي بحث در باب حكومت اسلامي. يعني آن روزي كه هنوز مباحث ولايت فقيه و حكومت اسلامي از طرف امام امت به صورت فقهي و علمي مطرح نشده بود، ايشان يك كنفرانس عظيمي درست كردند و صاحبنظران و فضلا وطلاب كه راجع به مسائل مربوط به حكومت اسلامي در آن بحث مي‌كردند. آقاي هاشمي و آقاي مصباح بودند كه مجموعاً زير نظر آيت‌الله مشكيني كار مي‌كردند. البته من در‌ آن وقت در مشهد بودم، اما اطلاع داشتم كه چنين جلسه‌اي با چنان محتوايي برقرار است و يادداشتهاي بسياري هم فراهم كرده بودند. متأسفانه بعد از پيش آمدن سفر ايشان به آلمان و پراكنده شدن بقيه آقايان و شدت پيدا كردن فشار دستگاه، اين جلسات ديگر تشكيل نشدند. ولي گمان مي‌كنم كه از يادداشتهاي اين جلسات بعدها در تشكيل حزب استفاده‌هاي زيادي شد. مي‌بينيد كه آقاي بهشتي در سال 42 چنين كاري را انجام دادند كه تحقيقاتي محض نبود.

تمام كارهاي بنياني آقاي بهشتي از اين قبيل بود، يعني كارهايي را از صفر شروع مي‌كردند تا به همه چيز برسانند. در اين كارشان مبارزه سياسي حاد نبود، ليكن اگر اين كار انجام نمي‌شد جاي آن خالي مي‌ماند و اگر ايشان اين كار را نمي‌كردند، كس ديگري جايگزين نمي‌شد و ايشان چه خوب كار خودشان را در اين مجموعه عظيم حركت مبارزه و انقلاب مردم پياده كرده بودند و زودتر از همه اين كار را شروع كردند و تا پايان نيز اين راه را ادامه دادند.

جلسات تفسير ايشان نيز در ادامه همين برنامه بود. آن جلسات در زماني بود كه هيچ كار علمي جمعي در تهران انجام نمي‌شد. البته ما در مشهد جلساتي داشتيم، اما در تهران ممكن نبود. تنها كاري كه انجام مي‌گرفت جلساتي بودند كه آقاي مطهري داشتند كه عده معدودي در آن شركت داشتند و جلسه‌اي كه ايشان داشتند، پس مي‌بينيد كه اگر كسي گمان مي‌كند كه آقاي بهشتي مبارزه نكردند، علت آن اين بود كه اين كارها را مقطعي و جدا از هم و بي‌ارتباط به روح و سمت‌گيري او مشاهده مي‌كند، شهيد بهشتي مايل نبودند به آلمان بروند. ايشان را مجبور كردند، چون در آلمان كسي نبود و كساني كه مايل بودند يك روحاني در مصدر كار دانشجويان مسلمان باشد، تصادفاً يك روحاني متجدد با معلومات و شجاعي كه در زمينه مسائل مبتلابه آنان مورد نياز بود، يافته بودند و به شخصيت آقاي بهشتي توجه داشتند. فراموش نشود كه قبل از آن نيز مسافرت به خارج در زمينه كاري ايشان بود. مثلاً ايشان در سال 1337 قصد مسافرت به ژاپن را داشتند. مسافرت تبليغي كه البته ممكن نشد، لكن اين كار به مخيله ديگران نيز خطور نمي‌كرد، ولي ايشان به عنوان تبليغ قصد اين كار را داشتند كه بعدها اينكار را به شهيد باهنر محول كردند و ايشان رفتند. در سال 42 يا 43 ايشان قصد سفر به آلمان را داشتند ليكن گفتند رفتن من منوط به درخواست بعضي از روحانيون برجسته از قبيل آقاي ميلاني و ديگران است، زيرا كساني كه قبل از آقاي بهشتي درخواست كرده بودند كه به آلمان بروند تجار مسلماني بودند كه با مسجد هامبورگ در ارتباط بودند، از جمله آقاي حاج حسين آقاي اخوان بودند كه تا آخر هم از دوستان و علاقمندان ايشان بودند ولي آقاي بهشتي رفتن به خارج را منوط كردند به درخواست روحانيون و علماي برجسته آن زمان از جمله آقاي ميلاني كه ايشان هم درخواست كردند و آقاي بهشتي عازم آلمان شدند.

در وجود آيت‌الله بهشتي لطافتي بود كه همه را جذب مي‌كرد...

در مدت پنج سالي كه ايشان در آلمان بودند، حركتها و سخنرانيهاي ايشان مبين ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتي بود كه در ايران داشتند. هنگامي كه به ايران بازگشتند يكي از چهر‌ه‌هاي مبارز تحليل مي‌كرد كه آقاي بهشتي در حالي به ايران بازگشتند كه بايد ايشان را مي‌گرفتند و بر اين تحليل هم شك نداشتيم، به دليل اينكه برخورد آقاي بهشتي با مسائل رژيم در آلمان برخوردي بود كه وقتي به ايران برمي‌گشتند رژيم نمي‌بايست ايشان را به حال خود واگذارد و تحليل مي‌كرد كه معلوم شد كه چرا رژيم اقدام به دستگيري آقاي بهشتي نكرد زيرا مي‌خواست شخصيت وي را مشوه جلوه دهد زيرا اگر وي را دستگير مي‌كردند از او يك قهرمان و يك شخصيت مبارز مي‌ساختند و همين‌طور هم شد زيرا بعد از آن شروع كردند به جوسازي عليه ايشان و اين ثابت مي‌كند كه جهت‌گيريهاي آقاي بهشتي در زمينه مسائل روز، در نزد دوستان و دشمنان قابل درك بود و ما به راحتي مي‌فهميم كه آقاي بهشتي يك تنه به مبارزه برخاسته و اين مسئله را رژيم نيز درك كرده بود و از جهت اين با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعي در مشوه جلوه دادن چهره وي مي‌كرد كه متأسفانه در اين راه موفق هم شد و به همين دليل آقاي بهشتي تا شروع مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند.

اينكه مي‌گويم رژيم در اين مورد موفق شد يك دليلش اين است كه آقاي بهشتي بعد از مراجعت از آلمان كسي نبودند كه قرار باشد يك گوشه‌اي در كانون توحيد بنشينند و كارهاي تحقيقي بكنند ايشان مي‌بايست به محص ورود به ايران محور روحانيت قرار مي‌گرفتند.

البته در سالهاي بعد از آن ايشان تنها نبودند و از جمله دوستان مي‌توان مرحوم مطهري، باهنر و مفتح را نام برد كه در اين راه همراه آقاي بهشتي بودند كه به واسطه اين چهره‌ها نيز آقاي بهشتي شناخته شدند.

من يادم هست روز تاسوعا كه راهپيمايي بود، ما شبش با آقاي بهشتي تلفني صحبت مي‌كرديم. ايشان از مشهد سئوال كردند و من گفتم كه خيلي عالي بود، خيلي جالب بود و بعد، من از ايشان سئوال كردم ايشان هم از جمعيت عظيمي كه آمده بودند خيلي تعريف كردند و گفتند جاي شما خالي بود و من سخنراني كردم و توضيح دادند كه اينطور گفتم، آنطور گفتم. هر چه ايشان بيشتر مي‌گفتند من بيشتر شاد مي‌شدم، به خصوص كه مي‌ديدم حرفهاي ايشان به گوش ميليونها نفر مي‌رسد و ايشان مطرح مي‌شوند و اين امكان براي مردم فراهم شده است كه حرفهاي ايشان را بشنوند.

به موازات همين فعاليتهايي كه بيان شد/ف ايشان كار ديگري را از همان سالهاي 40 و يا قبل از آن در حوزه شروع كردند و آن تأسيس مدرسه حقاني بود كه در تربيت طلاب و فضلايي كه در حال حاضر بسياري از مسئوليتهاي انقلاب را به عهده دارند و خدمات شاياني را انجام داده‌اند و در پيشبرد اين نهضت سهم بسزايي دارند، تأثير داشت. چه ايشان در زماني كه خودشان در امور مدرسه حقاني نظارت مستقيم داشتند و چه در زماني كه در آلمان بودند و از طريق دوستان مدرسه را اداره مي‌كردند، اين اقدام يكي از ابعاد مهم مبارزات بنيادي ايشان با بهر‌ه‌گيري از همان پايه‌هاي علمي بود.

بله، آدم اگر فكر كند خيلي از اينها يادش مي‌آيد. يك چيزي را خوب است كه من در اينجا بگويم. در سالهاي 54 و 55 بود كه كوشش ما بيشتر حول تشكيل اجتماعات و ايجاد هماهنگي بين فعاليتهاي مبارزيني دور مي‌زد كه در شهرستانهاي مختلف بودند. هنگامي كه اين مسئله را با آقاي بهشتي در ميان گذاشتم، از ايشان خواستم كه رياست اين اجتماعات را نيز ايشان به عهده بگيرند كه اين منتهي به جلساتي شد كه بعدها در مشهد و شهرهاي ديگر بر سر هماهنگي و تجمع نيروهاي مبارز صورت گرفت و اين درخواست از شناختي كه ما نسبت به ايشان و فعاليتهاي ايشان داشتيم، نشأت مي‌گرفت.

اينكه بعضي مي‌گويند ايشان مبارزه نكردند فكر اشتباهي است، اما مبارزه ايشان با مبارزه‌اي كه ساير چهره‌هاي مبارز شناخته شده داشتند فرق مي‌كرد، يعني ايشان در فاز ديگري مبارزه مي‌كردند.

حدود سال 54 كه ايشان دستگير شده بودند، مي‌فرمودند، من فكر كردم كه ساواك با دست پر به خانه ما آمده، بعد ديدم كه نه، الحمدالله از همه چيز بي‌اطلاع است. يعني يك مشكلي كه دستگاه در مورد ايشان داشت اين بود كه نمي‌دانست به چه جرم مشخصي ايشان را بگيرد، ايشان فرمودند، «من تعجب كردم از بي‌اطلاعي ساواك نسبت به خودم.» يعني سنخ فعاليتهاي ايشان به نحوي بود كه هيچ نشانه‌اي بر جا نمي‌گذاشتند و رژيم هيچ بهانه‌اي نمي‌توانست بگيرد.

بله، حتي من يادم هست كه در سالهاي 51 و 52 عده‌اي از عناصر مبارزه چريكي به ايشان مراجعه و از ايشان استفاده‌هاي فكري، مالي و معنوي مي‌كردند كه طبعاً رژيم متوجه اين مسئله نمي‌شد. در سال 54 كه من از زندان آزاد شدم، همان شب با آقاي بهشتي تماس گرفتم. ايشان پرسيدند، «شما كجاييد؟» و من گفتم، «آزاد شدم.» واين مسئله باعث تعجب ايشان شد، زيرا انتظار نداشتند من در آن موقع آزاد شوم. خود من هم انتظار نداشتم و گمان مي‌كردم كه سالها در زندان خواهم ماند. ايشان گفتند،‌ «كي مي‌آيي اينجا؟» گفتم، «همين الان. جاي ديگر ندارم بروم.» لباس هم نداشتم. مرا در زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. يك عباي زمستاني كلفت هم روي دوشم بود. با ريش تراشيده كوتاه، آقا محمدرضا يادشان هست. آن شب با آن وضعيت من به منزل آقاي بهشتي رفتم.

ايشان در آن شب خبر كمونيست شدن مجاهدين را به من دادند و گفتند كه، «بله، همه چيز تمام شد.» گفتم، «شما از كجا مي‌دانيد؟ شايد اتهام باشد.» گفتند، «خير، قطعي است.» وقتي ايشان اين را مي‌گفتند تازه اين اتفاق افتاده بود و من كه رفتم به مشهد، دو روزي نگذشته بود كه مرحوم آقاي سيدعلي اندرزگو را ديدم، داشتم به منزل پدرم مي‌رفتم كه او را با موتور گازي‌اش ديدم، سلام و عليك و بعد من ياد حرف آقاي بهشتي افتادم. پرسيدم اين قضيه صحت دارد؟ گفتند، «بله.» و بعد پرسيدند كه، «حالا من همچنان به اينها اسلحه بدهم؟» كه من گفتم، «نه، اگر اينطور است كه قطعاً نه.» مقصود، اطلاعات شهيد بهشتي ناشي از ارتباطي بود كه ايشان با گروههاي چريكي داشتند.

يكي از خصوصيات شهيد بهشتي اين بود كه هميشه جلوتر از زمان حركت مي‌كردند. نوآوري داشتند و حرفهاي تازه‌اي داشتند كه خيلي‌ها نمي‌توانستند درك و تحمل كنند و به تعبير شما سنت‌شكن بودند. در اين زمينه هم اگر مطلبي در ذهن داريد بفرماييد.

مرحوم آقاي بهشتي ساخته محيط خويش نبود، يعني آن محيط، مثل آقاي بهشتي درست نمي‌كرد. ايشان ساخته عوامل ديگري خارج از محيط نيز بودند. از جمله خصوصيات ايشان، فكرش و قدرت دركش بود كه جزو ذاتيات او بود. او هوشيارانه شخصيت خودش را كامل كرده بود. بنابراين نمي‌توان مشخص كرد كه طلبه‌ها به چه نحو حركت كنند كه مثل آقاي بهشتي شوند. لكن اين را بايد بگويم كه شرايطي كه آقاي بهشتي داشتند، ديگر امروز آن شرايط نيست. امروز خوشبختانه شرايط همان چيزي است كه امثال آقاي بهشتي مي‌خواستند باشد.

از خصوصيات بارز آقاي بهشتي كه مي‌توان جزو خصوصيات ذاتي ايشان به حساب آورد، شجاعت ايشان بود. ايشان آدم شجاعي بود كه از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستي كه در روحانيت آن زمان بود و جزو سنت نيز شده بود، برخورد مي‌كرد. البته سنت‌شكن به معناي رايج آن نبود، چون سنت‌شكني يك ارزش نيست كه بگويم فلان آدم سنت‌شكن است. در حقيقت ارزش اين روحيه شهيد بهشتي در آن بود كه او شجاعت برخورد با بديها و كجيها را داشت، اگرچه در ميان سنتها بود. اين خصلت باارزش را آقاي بهشتي داشت نه اينكه به معناي رايج سنت‌شكني قصد داشت همه سنت‌ها را از بين ببرد. يك نمونه از اين روحيه را ذكر مي‌كنم تا شخصيت آقاي بهشتي بيشتر شناخته شود. سيماي ظاهري ايشان يعني عمامه، محاسن و هيئت‌شان خصوصيات ويژه‌اي داشت. در آن روزها محاسن ايشان خيلي كوتاه و عمامه‌شان خيلي كوچك بود. اين در حالي بود كه اغلب فضلاي همطراز ايشان اينطور نبودند، يعني سنت رايج اينگونه بود كه كساني كه در شأن علمي و فقهي ايشان بودند، ظاهري اينگونه نداشتند. وقتي تشخيص مي‌دادند كاري لازم است انجام مي‌دادند. مثلاً اگر لازم بود كه پيشنماز مسجدي باشند،‌ مطمئناً اين كار را انجام مي‌دادند و همه وظايف پيشنمازي مسجد را به عهده مي‌گرفتند. يكي از خصلتهاي مهم ديگر ايشان اين بود كه به روزمرگي سرگرم نمي‌شدند. اين خصلت از خصوصيات آدمهاي بزرگ دنياست. آقاي بهشتي هميشه افكار بلندمدتي داشتند. مثلاً وقتي مسئوليت دستگاه قضايي را به عهده گرفتند، بعد از چند ماهي از ايشان پرسيدم، «بالاخره چه شد و چه كرديد؟» آقاي بهشتي شرح دادند كه چطور حركت كرده و پيش رفته‌اند. من در آن موقع احساس كردم كه ذهن پويا و برنامه‌ريزي براي آينده كه از خصوصيات ايشان بود، در اين مسئوليت خطير نيز اعمال شده است. به نظر من اگر در حال حاضر طلبه‌ها و فضلا و شخصيتها و عناصر سياسي بخواهند موفقيت‌هايي را كه شهيد بهشتي به دست آوردند، حاصل كنند بايد اين خصوصيت ايشان را كسب كنند. يعني آينده‌نگر و دورانديش باشند و مسائل را به صورت كلان ببينند، نه اينكه با مسائل به صورت روزانه و جدي برخورد كنند. يكي ديگر از چيزهايي كه اصلاً كسي حدس نمي‌زدند در روحيه شهيد بهشتي به ميزان بسيار زياد وجود داشته باشد، تعبد ايشان بود. نماز خواندنشان يك نماز خواندن متعبدانه بود. در برخوردهاي ديني آدمي بودند كه واقعاً معلوم بود قصد دارند مو به مو احكام اسلامي را رعايت كنند. در تعبد ايشان بايد به طرح لايحه قصاص در آن شرايط حساس سياسي استناد كنيم كه چگونه در جو مسموم سياسي آن موقع و در حالي كه شخص ايشان در مظان اتهام و شايعات ساخته دشمنان بودند، براي اجراي دقيق احكام اسلامي، لايحه قصاص را مطرح كردند و بزرگمنشانه از همه مخالفين خواستند كه آزادانه از اين لايحه انتقاد كنند و اشكالاتشان را بگويند.

يكي از خصوصيات اخلاقي شهيد بهشتي، تشويق و ترغيب همه اطرافيان و دوستانشان به انجام فعاليتهاي گروهي بود. ايشان همچنين بسيار آزادانديش بودند و در برخورد با انتقادات و آراي ديگران، هميشه رعايت اصول آزادي را مي‌كردند. شما كه در جريان فعاليتهاي گروهي ايشان قرار داشتيد و همراه ايشان با مخالفين و منتقدين روبه‌رو مي‌شديد، در اين مورد توضيح دهيد.

اين سئوال كاملاً به جاست و لازم است كه ما شخصيت شهيد بهشتي را از اين بعد تحليل كنيم. شايد بتوانم بگويم كه ايشان همه ويژگي‌هاي مديريت گروه را داشت. آن كسي مي‌تواند يك مدير خوب براي فعاليتهاي دسته‌جمعي باشد كه خصلتهاي كار گروهي هم در او باشد. اولاً در مورد خصلتهاي كار دسته‌جمعي بايد بگويم كه يكي از بارزترين اين خصلتها اين است كه انسان بتواند از عقيده خودش در مقابل عقيده جمع صرف نظر كند، يعني تشخيص جمع را بر تشخيص خودش ارجح بداند.

آقاي بهشتي اينگونه بودند. ايشان آدمي بود كه در همه مسائل تقريباً صاحبنظر بود. البته نمي‌گويم كه همه نظرهاي ايشان در همه مسائل نظرات صددرصد درستي بودند، اما بالاخره آدمي صاحب فكر و نظر بودند. با وجود آنكه در اغلب مسائل صاحب‌نظر بودند بسياري از اوقات پيش مي‌آمد كه نظر جمع را مي‌پذيرفتند. در اولين جلسه‌اي كه ما در مشهد درباره مسائل مربوط به تجمع و تشكل با هم داشتيم، قرار بر اين شد كه اسامي را يادداشت كنيم. شهيد بهشتي گفتند كسي را انتخاب كنيم كه حاضر باشد كه خيلي راحت در جمع حل شود و نظر گروه را بپذيرد و اسم بنده را همينجوري ننويسيد و بسنجيد كه من اين جور هستم يا نه. ايشان در اين مورد بسيار با سعه صدر برخورد كردند و به ديگران نيز غيرمستقيم گوشزد نمودند كه اگر خواهان فعاليت گروهي هستند بايد توانايي حل شدن در جمع را نيز داشته باشند.


در وجود آيت‌الله بهشتي لطافتي بود كه همه را جذب مي‌كرد...

يكي ديگر از خصوصيات مديريت جمعي اين كار است و شهيد بهشتي به اعتراف دوستان و دشمنان آدمي بسيار مبتكر بودند. در حقيقت ايشان مظهر ابتكار بودند و هميشه حرف و پيشنهاد نو داشتند و خيلي اوقات حرف و پيشنهاد ايشان محور بحث و فعاليت جمع مي‌شد.

ويژگي خاصي كه در اين زمينه‌ها به ايشان كمك مي‌كرد حلم ايشان بود. آقاي بهشتي به معناي حقيقي كلمه حليم بود. حلم را غالباً نمي‌توانند معنا كنند، اما معادل اين واژه را مي‌توان جنبه داشتن و ظرفيت نفساني داشتن ذكر كرد. مرحوم بهشتي جنبه داشتند و از ظرفيت روحي فوق‌العاده‌اي برخوردار بودتد و خيلي دير برمي‌آشفتند. اصولاً آقاي بهشتي آدمي نبود كه از ميدان به در برود و در برابر اهانتها و توهينها حتي اندكي برآَشفته شود. ممكن بود در يك جلسه‌اي حتي اهانت به او شود و بارها ديديم كه چنين هم شد. ايشان آدمي بود كه اين تحمل را داشت كه اهانت را با بزرگواري گوش مي‌داد و در آخر با استدلال و توجيه به اهانت پاسخ مي‌داد. آدمهايي كه اين ظرفيت انساني را ندارند، براي كارهاي مديريتي مناسب نيستند. ظرفيت نفساني شهيد بهشتي فقط در مقابل اهانت‌ها نبود، بلكه ايشان در مقابل ستايش و تمجيد هم حليم بودند و خود را گم نمي‌كردند. طوفاني كه از تمجيد به وجود آيد كمتر از طوفان ناشي از اهانت نيست، بلكه از آن نيز غرق كننده‌تر است. حلم و ظرفيت نفساني آقاي بهشتي بدينگونه بود. با اين خصوصيات اخلاقي، طبيعي است كه آدمي مي‌تواند اهانت به خود و انتقادات طرف مقابل را تحمل كند.

يكي ديگر از خصوصيات ايشان اتكا به نفس بود. من كمتر كسي را ديده‌ام كه مثل آقاي بهشتي به خودش متكي باشد. البته اين ويژگي را من ناشي از محيط خانوادگي ايشان مي‌دانم، چون محيط خانوادگي ايشان طوري نبود كه آقاي بهشتي در دوران كودكي احساس ضعف و عجز و خودكم‌بيني كرده باشد. اگر مثلاً چنانچه به ايشان مي‌گفتند كه شما را براي رياست كل دنيا در نظر گرفته‌ايم، هيچ احساس نمي‌كردند كه كوچك‌تر از اين هستند. ممكن بود بگويند وقت ندارم،‌ ولي هيچ وقت احساس ضعف نمي‌كردند و آماده بودند با هر نوع مشكلي روبه‌رو شوند و آن را دفع كنند. اين آدم مسلماً مدير خوبي مي‌تواند باشد.

يكي از خصوصيات ديگر آقاي بهشتي عقل ايشان بود، يعني حقيقتاً عاقل بودند. هيچ موردي كه بتوان به عنوان كم‌هوشي و ساده‌لوحي تعبير كردند در ايشان نبود. آدمي‌ عاقل، متين و منطقي و هوشيار بودند و با مسائل با دقت كامل و ظريف برخورد مي‌كردند. بسيار سريع‌الانتقال بودند. ويژگي خاص ايشان به كار گيري عقل، سرعت و دقت جمع‌بندي مسائل بود. گاهي دو حرف ضد هم را كه مطرح مي‌شد به نوعي جمعبندي مي‌كرد و دو طرف را راضي مي‌نمودند.

آن وقتهايي كه من با اين گونه موارد دائماً برخورد داشتم، در شوراي انقلاب، در مجلس خبرگان، در جلسات حزب و در همه جلسات ديگر، يك بار به ذهنم رسيد و به آقاي بهشتي هم گفتم كه اجتهاد يعني همين قدرت جمعبندي. اجتهاد يعني قدرت جمعبندي بين ادله و دلائل مختلف. در آن موقع من متوجه شدم كه آقاي بهشتي واقعاً يك مجتهد است.

مرحوم بهشتي همچنين بسيار محاسبه‌گر بودند، يعني جريانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمي‌كردند كه البته گاهي اوقات حسابها درست و گاهي غلط بود. شما ببينيد كه برخورد ايشان با انحرافات بني‌صدر چگونه حساب شده بود. سخنراني روز تاسوعاي ايشان كاملاً حساب شده بود. وقتي من اين سخنراني را شنيدم، متوجه شدم كه آقاي بهشتي هر چه را كه مي‌توانستند در آن روز بگويند گفته‌اند و حساب همه جملات و كلمات را داشته اند. همين برخورد حساب شده بود كه بني‌صدر را سرنگون كرد. بني‌صدر يك تبليغاتچي غربي و چيره‌دستي بود كه به جز با مبارزه حساب شده نمي‌شد او را بيرون انداخت. البته بني‌صدر را امام با اشاره سرانگشتشان بيرون انداختند، ولي اين سرانگشتان كه به عظمت كوه بود، به اين آساني‌ها حركت نمي‌كرد. مقدماتي مي خواست و آن مقدمات همين برخورد حساب شده‌اي بود كه آقاي بهشتي داشت.

آقاي بهشتي هيچ وقت خسته نمي‌شدند. ايشان هميشه مورد مشورت افراد مختلف قرار مي‌گرفتند، به علاوه مسئوليتهاي مختلفي، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند. مسلم است آدمي كه مورد اعتماد افراد باشد و مورد مشورت افراد قرار بگيرد و به كارهاي جاري هم بپردازد، لازم است كه نيروهاي فراواني صرف كند و طبعاً خيلي زود خسته مي‌شود، اما شهيدبهشتي هيچوقت خسته نمي‌شدند. در مدرسه رفاه در صندوقهاي قرض‌الحسنه، دفتر نشر، چاپ كتب مختلف‌ و يا با ما همكاري داشتند، با دوستان مؤتلفه همكاري داشتند، امور اقتصادي سازمانهاي اسلامي و حل و فصل اختلافات و بسياري از كارهاي ديگر از جمله اشتغالات ذهني و جسمي ايشان بود، ولي با وجود اين هيچ وقت كسي نديد كه آقاي بهشتي از خستگي گله كند. به طور كلي آقاي بهشتي فردي اعجاب‌انگيز بودند و توانايي‌هاي وافري داشتند.

شهيد بهشتي مجموعه‌اي از خصلتهاي پسنديده و نيك بود و من شخصاً تا به حال فردي مثل آقاي بهشتي درگذشته و در حال نديده‌ام، شهادت آقاي بهشتي واقعاً مكمل شخصيت ايشان بود و مرگ طبيعي مسلماً براي ايشان ناچيز بود. وقتي آقاي بهشتي زنده بودند از همه توان و ظرفيت خودشان براي اعتلاي اسلام استفاده كردند و شهادتشان هم به همينگونه براي اعتلاي اسلام مؤثر بود. البته ما از شهادت ايشان بسيار متأسف شديم و ايشان را در زماني كه ما بيشترين احتياج را به وجودشان داشتيم، از ما گرفتند، ولي مرگ حماسي آقاي بهشتي مسلماً خسراني براي عالم اسلام نخواهد بود زيرا گوهر گرانقدر وجود ايشان در راه اسلام خرج شد و هرگز گم و تلف نشد. اگر بالاتر بگوييم شخصيت و حيثيت آقاي بهشتي در پيشگاه الهي براي انقلاب ما ذخيره شد و ما مي‌توانيم براي هميشه بگوييم كه چنين فردي داشته‌ايم و انقلاب ما با وجود چنين انسانهايي شكل گرفته است.

به عنوان حسن ختام اگر ممكن است خاطرات خود را كه مربوط به بعد از هفتم تير است بيان كنيد. در آن لحظات كه شما خودتان ترور شده و مجروح بوديد، چه احساس و فكري داشتيد؟

من اولين چيزي كه به ياد دارم اين است كه در بيمارستان از آقاي هاشمي پرسيدم كه آقاي بهشتي اينجا نيامده؟ آقاي بهشتي در جواب گفتند كه ايشان آمدند، ولي شما خواب بوديد و رفتند. خيلي دلم مي‌خواست كه آقاي بهشتي پيش من بود. خيلي از دوستان به ديدن من آمدند، ولي آقاي بهشتي نيامد. من پيش خودم گفتم حتماً خيلي كار دارند و نرسيده‌اند كه بيايند، ولي دائم در انتظار بودم كه ايشان بيايند. در آن حالت، روزنامه‌ها و راديو را در دسترس من قرار نمي‌دادند، شب اول يا دوم بود و در همان حالي كه بين خواب و بيداري بودم، يكي از اطبايي كه بالاي سرم بود، سرش را نزديك گوش من آورد و گفت، «من بايد يك حقيقتي را براي شما بگويم و آن اين است كه در دفتر حزب انفجار رخ داده.» من اصلاً حساس نبودم، يعني در حال نيمه بيهوشي بودم، به همين دليل نه نگران شدم و نه قضيه به طور كلي برايم قابل درك بود. تا اينكه بعد از مدتي اصرار كردم كه روزنامه و راديو برايم بياورند. روز هشتم و يا نهم مجروح شدن من بود كه يك روز عصر آقاي هاشمي و حاج احمد آقا پيش من آمدند و در كنار من نشستند و دكتري كه معالج من بود وارد اتاق شد، به من گفت اگر شما اجازه مي‌دهيد درخواست شما براي روزنامه و راديو را به آقايان بگويم. دكتر معالج قضيه درخواست من را به آنها گفت. آقاي هاشمي به من گفتند كه چه اصراري براي خواندن روزنامه داري؟ گفم من از هيچ جا خبر ندارم و تنها مانده‌ام. گفت حالا خيال مي‌كني كه بيرون خبرهاي خوشي هست و تو اينجا ناراحتي. بعد يك مقداري از وقايع سي خرداد و جريانات بعد از آن و كشتارهايي كه منافقين به راه انداخته بودند، گفت.

آقاي هاشمي در ميان صحبتهايش گفت، «شما از انفجار حزب، مطلع شديد؟» من يكباره صحبتهاي آن پزشك به يادم آمد. گفتم، «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقي افتاده؟» گفتند، «بعضي از دوستان زخمي شدند و بعضي هم به شهادت رسيدند.» فوراً نگران شدم و پرسيدم، «آقاي بهشتي چي؟» گفتند، «آقاي بهشتي هم مجروح شده.» با شنيدن اين حرف گريه‌ام گرفت. پرسيدم، «جراحتشان در چه حدي است؟ مثل من هستند يا بهتر يا بدتر از من.» مي‌خواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند، «جراحتشان در حدود شماست.» من خيلي نگران شدم. بعد از اين صحبتها، آقاي هاشمي و حاج احمدآقا خداحافظي كردند و رفتند. وقتي آنها رفتند من احتمال دادم كه آقاي هاشمي يك چيزي را از من پنهان كرده است. يكي از اطرافيان را صدا كردم و به اصطلاح يكدستي زدم و راجع به حال آقاي بهشتي جويا شدم. او گفت در همان لحظات اوليه انفجار حزب آقاي بهشتي به شهادت رسيده‌ است. با شنيدن اين حرف فوق‌العاده ناراحت شدم. اين حادثه براي من خيلي سخت و سنگين بود چون جداي از ارتباطات كاري و سياسي و علمي كه با شهيد بهشتي داشتم، يك ارتباط عاطفي نيز بين ما وجود داشت. در حقيقت لطافتي در وجود ايشان بود كه همه را جذب مي‌كرد. خشونت، بدي و بدخواهي در وجودشان نبود. كسي را نمي‌رنجاندند و بسيار مهربان بودند. واقعاً آقاي بهشتي يك شخصيت كم‌نظير و يك سرمايه بودند. خداوند ان‌شاء الله از امت اسلام قبول كند اين قرباني عزيز را كه در راه هدفشان دادند. يقيناً حركت و تداوم انقلاب اسلامي به اين خونها بستگي دارد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 8


در همین زمینه در نوید شاهد بخوانید:


دلدادگان آزادی؛ شخصیت دوم/ دکتر شهید بهشتی


واقعه ي 7 تير، تاريخ ساز،انسان ساز و دشمن شکن


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده