گفت‌وگوی با خانواده و همرزمان شهید ملامصطفی مردوخی از روحانیون انقلابی کردستان
چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۲
شهید مردوخی همراه چمران در پاکسازی منطقه مریوان، سقز و بانه حضور پیدا کرده بود. بعد از آن در راستای کاهش نفوذ نیرو‌های انقلاب و جلوگیری از سازماندهی مجدد آن‌ها نهایت اهتمام را به خرج داد

شهادت مصطفی باعث توبه هزار نفر از نیرو‌های ضدانقلاب شد



نوید شاهد:

شهید ملامصطفی مردوخی از معدود روحانیون کردستانی بود که چند بار در نجف با امام خمینی (ره) ملاقات کرد و به سلک مریدان ایشان درآمد. او زمانی به طرفداری از حضرت امام و نهضت ایشان می‌پرداخت که خیلی‌ها در کردستان هنوز با مفهوم انقلاب و خیزش علیه رژیم پهلوی آشنایی نداشتند. در چنین شرایطی شهید مردوخی شبانه‌روز در راه اجرای اوامر مقتدایش در حال تلاش بود و نوار‌های سخنرانی و اعلامیه‌های حضرت امام را در شهرستان مریوان پخش می‌کرد. شهید مردوخی را باید نمونه‌ای بارز از علمای بومی کردستان بدانیم که به‌رغم تلاش دشمنان، همواره در جهت اتحاد اقوام و مذاهب در سرزمین مجاهدت‌های خاموش تلاش می‌کنند. با هماهنگی رضا رستمی از فعالان رسانه‌ای استان کردستان، به گفت‌وگو با خانواده و همرزمان شهید مردوخی پرداختیم تا یکی دیگر از یاوران گمنام نظام حضرت امام را بهتر بشناسیم.

حافظ خردسال قرآن

همیشه دعا می‌کردم خدا به من پسری عطا کند اهل علم و مذهب. ۲۵ فروردین ۱۳۳۵ پاسخ دعاهایم را گرفتم و مصطفی به دنیا آمد. حالا که خدا جوابم را داده بود، من هم باید به عنوان یک پدر تلاش می‌کردم. از خردسالی به او الفبای فارسی و حروف عربی را آموختم. وقتی پنج سالش شد، به اتفاق برادرش در مدت کوتاهی قرائت قرآن یاد گرفت. بعد به مدت یک‌سال تمام سی جزء قرآن کریم را به اتمام رساند و اکثر آیاتش را حفظ کرد. مصطفی در مقایسه با دیگر بچه‌ها بسیار فعال، باهوش و پر جنب و جوش بود. همیشه یکی، دو مطلب از استاد جلوتر بود. کمی که بنیه علمی‌اش قوی‌تر شد، او را به سقز فرستادم تا پیش استاد ملاشفیق و ماموستا ملاعبدالله ادامه تحصیل بدهد. چون خودم در علوم حوزوی مهارت داشتم، درس‌هایش را پیگیری می‌کردم. بعد از اینکه مصطفی جامع‌المقدمات و صرف و نحو را شروع کرد، او را نزد اساتید بزرگواری در روستا‌های دره‌تفی، کانی‌سانان، وله‌ژیر و برده‌رشه فرستادم تا از محضر هر کدام از این اساتید بهره‌ها ببرد. مصطفی حتی به شهر‌های مریوان، بانه و مهاباد هم رفت و علم صرف و نحو، منطق، شرع و فلسفه را تحصیل کرد و در این مدت از علوم جدید هم آگاهی یافت.

دیدار با امام در نجف

پسرم هنوز تازه جوان بود که اسمش به عنوان یک روحانی سرشناس در منطقه ورد زبان‌ها شد. آگاهی و بنیه علمی‌اش باعث شد خیلی زود با حضرت امام و اندیشه‌های ایشان آشنا شود. با هر کس که فکر می‌کرد از امام حرفی داشته باشد، دیدار و صحبت می‌کرد. با شروع تظاهرات علیه رژیم، ملامصطفی وارد میدان شد. در اکثر شهر‌ها مردم را سازماندهی می‌کرد و در مساجد و بعضی از مدارس ضد رژیم سخنرانی می‌کرد. بعضی مواقع به تهران و شهر‌های بزرگ مثل شیراز، اصفهان و تبریز سفر می‌کرد و با نیرو‌های انقلابی فعالیت‌های سیاسی می‌کردند. اوج فعالیت‌هایش در مناطق کردنشین مثل سنندج، مریوان، بانه، سقز و پاوه بود. یادم است یکی از افراد ژاندارمری زمان طاغوت به من گفت: پسرت حرف‌های عجیبی می‌زند جلویش را نگیری، خودمان او را می‌گیریم و می‌اندازیم زندان، اما مصطفی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. در مدت فعالیتش حتی به عراق سفر کرد و خدمت حضرت امام (ره) رسید. ایشان مصطفی را به فعالیت بیشتر تشویق کرده بودند. وقتی امام به ایران آمدند، پسرم جهت زیارت و معرفی خودش به امام به تهران و قم سفر کرد. در آنجا با شهید دکتر مصطفی چمران آشنا شده بود. آشنایی با چمران شروع مقطع جدیدی در زندگی پسرم بود. حضرت امام هم با شناختی که از مصطفی داشتند، او را به عنوان نماینده خودشان در کُردستان معرفی کردند.

خاطراتی از مرحوم ملاعبدالکریم مردوخی پدر شهید

تازه داماد شهید

پسرم مصطفی به من و پدرش خیلی احترام می‌گذاشت. مخصوصاً اجازه نمی‌داد یک ذره از طرف او به من که مادرش هستم ناراحتی برسد. همیشه از من دلجویی می‌کرد و، چون فکر می‌کرد روزی شهید می‌شود، سعی داشت من را آماده آن روز کند. می‌گفت: «مادرجان! در صورتی که شهید شدم و نزد خدا بازگشتم برایم گریه نکنید. چون من برای خداوند می‌جنگم و مقصودم رضای اوست.» ملامصطفی دل رئوفی داشت. موقع نوازش یتیمان منقلب می‌شد و اشک از چشم‌هایش سرازیر می‌شد. حواسش به بچه‌های بی‌سرپرست و یتیم بود. به آن‌ها سر می‌زد و دلجویی می‌کرد.
دوران شاه وقتی خواستند پسرم را به سربازی ببرند گفت: من برای این رژیم ظالم خدمت نمی‌کنم. او را دستگیر کردند و برای آموزشی به پادگان جلدیان بردند. مصطفی در پادگان و حین آموزش هم علیه شاه حرف می‌زد. آن قدر گفت که مسئولان پادگان او را به مشهد تبعید کردند. همین طور فعال و مبارز بود تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. بعد از انقلاب فضا برای ما بهتر و بازتر شد. سال ۵۸ برای پسرم زن گرفتیم و فکر می‌کردیم همه سختی‌ها تمام شده است. اما ضدانقلاب نمی‌خواستند آسایش را به چشم مردم کردستان ببینند. فعالیت‌های پسرم عصبانی‌شان می‌کرد. همه می‌دانستند که ملامصطفی مردوخی سرباز امام در کردستان است. به همین خاطر فقط ۱۶ روز از ازدواج پسرم می‌گذشت که ضدانقلاب فتنه کردند و مصطفی در درگیری با آن‌ها به شهادت رسید.

سیده‌زبیده مردوخی مادر شهید

مسافر عراق

سال ۱۳۵۲ بود. آن موقع در شهرستان پاوه سکونت داشتم. نیمه یکی از شب‌ها با صدای در از خواب پریدم. ترسیده بودم. سراسیمه در را باز کردم و دیدم مصطفی است. خسته به نظر می‌رسید. با تعجب پرسیدم این وقت شب اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت: از عراق آمده‌ام. تعجبم بیشتر شد. وقتی پرسیدم چرا عراق رفته بودی؟ گفت: از ملاقات یک مجتهد والامقام به اسم روح‌الله الموسوی خمینی آمده‌ام. آن موقع من شناختی از امام نداشتم، اما مصطفی خوب ایشان را می‌شناخت. همان شب نشست و از امام و اندیشه‌های ایشان گفت. برایم جالب بود این طلبه نوجوان چقدر در مسائل سیاسی پیش رفته است که بزرگواری، چون امام را به این خوبی می‌شناسد.
برادرم مصطفی یکی از طلبه‌های زرنگ و باسواد حوزه علمیه بود و اطلاعات و آگاهی سیاسی بالایی داشت. مأموران رژیم برای اینکه بتوانند خللی در مبارزاتش فراهم آوردند او را از همان حوزه گرفتند و به سربازی بردند. برادرم مدتی در عجب‌شیر بود تا اینکه به مشهد تبعید شد. به خواست خدا در جوار امام رضا (ع) کار برای فعالیت‌های انقلابی مصطفی راحت‌تر شد. آنجا با روحانیون انقلابی مرتبط شد و دامنه فعالیت‌هایش را گسترش داد. برادرم بعد از مدتی از پادگان فرار کرد و به روستای اورامان برگشت. برای مردم حرف می‌زد و با سایر طلاب به روستا‌ها می‌رفت و امام را به آن‌ها می‌شناساند. حدود سال‌های ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴، مصطفی سه بار در عراق خدمت امام (ره) رسیده و کسب تکلیف کرده بود.

محمدصالح مردوخی برادر شهید

تشکیل سپاه اورامان

شهید مردوخی از افراد ترسو و بی‌تفاوت خیلی بدش می‌آمد. می‌گفت: اگر خودمان انقلاب کرده‌ایم باید خودمان هم از آن حمایت کنیم. همیشه تبلیغ می‌کرد و سعی در ضربه زدن به افراد منحرف داشت. هنگام بروز مشکلات در نهایت خونسردی و متانت عمل می‌کرد. بسیار نکته‌بین و ریزبین بود و همیشه می‌گفت: اگر هر کدام از ما طلبه‌ها بتوانیم مردم را ارشاد کنیم، کُردستان از همه جلو خواهد بود. اگر خدای نکرده کاهلی کنیم، مردم از اسلام زده می‌شوند. اگر ما درست عمل نکنیم مردم اصلاً عمل نمی‌کنند. هدفش برقراری حکومت اسلامی زیر پرچم لااله‌الاالله نه فقط در ایران بلکه در جهان بود. بعد از پیروزی انقلاب در شهرستان مریوان و منطقه اورامان سپاه تشکیل داد و فعالیت خودش را علیه دشمنان داخلی شروع کرد. گاهی در مساجد سخنرانی می‌کرد و مردم را به پیروی از نظام اسلامی دعوت می‌کرد. هنگامی که شهید دکتر مصطفی چمران به استان کُردستان عزیمت کرد، نهایت همکاری را با ایشان انجام داد. در روستای دزلی پایگاه مردمی درست کرد و چندین نفر از افراد انقلابی روستای دزلی در خدمت ایشان بودند و همکاری می‌کردند. شهید مردوخی و انقلابی‌های منطقه از همان اولین روز‌های فتنه ضدانقلاب مبارزه علیه آن‌ها را شروع کردند. با شخصیتی که مصطفی داشت، تمام مردم حرفش را قبول داشتند. از نصایح ایشان لذت می‌بردند و او را تحسین می‌کردند. آخرین خاطره من از ایشان به روز‌های پایانی عمرش برمی‌گردد. کمی مانده به شهادتش مرا دید و گفت: سفری در پیش دارم، بعد از سفر می‌آیم تا با هم به قم برویم و نهضتی تشکیل بدهیم. منظورش نهضت نجات کُردستان و تشکیل نیرو‌های پیشمرگ مسلمان کُرد بود، اما عمرش کفاف نداد و ۲۶ آبان ۱۳۵۸ منافقین توسط منافقین به شهادت رسید.

ملاعثمان کریمی همرزم شهید

ستاره دزلی

بعد از غائله پاوه و پاکسازی اول کُردستان، شهید چمران، مصطفی را به عنوان فرمانده نیرو‌های بومی شهرستان مریوان معرفی کرد. شهید مردوخی همراه چمران در پاکسازی منطقه مریوان، سقز و بانه حضور پیدا کرده بود. بعد از آن در راستای کاهش نفوذ نیرو‌های انقلاب و جلوگیری از سازماندهی مجدد آن‌ها نهایت اهتمام را به خرج داد. مصطفی آبان ۱۳۵۸ برای یک مأموریت چند روزه به تهران رفت. روز ۱۸ آبان ۱۳۵۸ به شهرستان مریوان و سپس به پادگان لشکر ۲۸ پیاده کردستان رفت، اما به دلیل آماده نبودن هلی‌کوپتر، همراه محافظش به منزل یکی از دوستانش در شهرستان سنندج رفت. هنوز دقایقی از حضورش در آنجا نگذشته بود که عده‌ای از عناصر کومله محل حضور او را به محاصره درآوردند. تهدید کردند اگر تسلیم نشود منزل را منهدم می‌کنند؛ لذا شهید مردوخی برای جلوگیری از بروز فاجعه و صدمه دیدن افراد بیگناه به بیرون از منزل آمد و تسلیم شد. ضدانقلاب او را ابتدا به شهرستان مریوان انتقال دادند و از آنجا به روستا‌های اطراف بردند. نهایتاً بعد از ۹ روز شکنجه و آزار و اذیت، او را در روز ۲۶ آبان ۱۳۵۸ در زیر پل روستای سَنته شهرستان سقز به طرز وحشیانه‌ای به شهادت رساندند. مصطفی در حالی با اصابت گلوله کومله‌ها به سرش شهید می‌شد که سمت فرماندهی سپاه شهرستان مریوان را برعهده داشت. پیکر مطهر شهید توسط خانواده‌اش به شهرستان مریوان منتقل شد و در روستای دزلی به خاک سپرده شد. با شهادت او قریب یک هزار نفر از مردمی که فریب ضدانقلاب را خورده بودند خود را تسلیم نیرو‌های انقلابی کردند چراکه معتقد بودند کسانی که مردوخی را شهید کنند، بر حق نیستند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده