يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۱۲
خيلي از بچه ها داستان ها و حماسه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف ميكردند كه همه آن ها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود...

کرامات شهیدان؛(96)ما تو را دوست داريم


نوید شاهد:
در پاييز سال 61 بار ديگر به همراه ابراهيم هادی عازم مناطق عملياتي شديم. اين بار نقل همه مجالس، توسل هاي ابراهيم به حضرت زهرا(س) بود، هر جا مي رفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچه ها داستان ها و حماسه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف ميكردند كه همه آن ها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود. به منطقه سومار كه رفتيم و به هر سنگري كه سر مي زديم از ابراهيم مي خواستند براي آن ها مداحي كند واز حضرت زهرا(س) برايشان بخواند. شب در جمع بچه هاي یكي از گردان ها شروع به مداحي كرد. صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از  تمام شدن مراسم یكي دو نفراز رفقا با ابراهيم شوخي كردند و صدایش را تقليد نمودند و چيزهايي گفتند كه خيلي ناراحت شد.
ابراهيم كه عصباني شده بود، به من گفت: «من مهم نيستم، اينها مجلس حضرت را شوخی گرفته اند. براي همين ديگر مداحي نميكنم .» هرچه مي گفتم: «آقا ابراهیم، حرف بچه ها را به دل نگير، تو كار خودت را بكن »، بي فايده بود. آخر شب هم كه به مقر برگشتيم ، قسم خورد كه: ديگر مداحي نميكنم .
ساعت حدود یک نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كسي دستم را تكان مي دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. مرا صدا زد و گفت: «پاشو، الآن موقع اذان است » من هم بلند شدم. با خودم گفتم: «اين بابا انگار نمي داند خستگي يعني چي؟ » البته ميدانستم كه او هر ساعتي هم که بخوابد، قبل از اذان بيدار و مشغول نماز است.
ابراهيم بچه هاي ديگر را هم صدا زد . بعد اذان گفت و نماز جماعت صبح را به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، شروع به خواندن دعا كرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س) نمود. اشعار زيباي ابراهيم اشك را از چشمان همه بچه ها جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم، از همه بيشتر تعجب كردم، اما چيزي نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عجيب ابراهيم بودم. یک دفعه نگاه معني داري به من كرد و گفت: «ميخواهي بپرسي با اينكه قسم خورده بودم که دیگر روضه نمی خوانم، چرا روضه خواندم؟ »
گفتم: «خوب، آره، شما ديشب قسم خوردي . » گفت: «چيزي را كه الآن به تو مي گویم تا زنده ام جايي نقل نكن ». بعد ادامه داد: «ديشب خواب به چشمم نمي آمد . نيمه هاي شب كه كمي خوابم برد، یک دفعه در خواب ديدم وجود مطهر حضرت صديقه طاهره(س) تشريف آوردند و گفتند: «نگو روضه نمي خوانم، ما تو را دوست داريم. هركس گفت، بخوان، تو هم بخوان ».گريه امان صحبت به او نمي داد. ابراهيم بعد از آن همانند گذشته با شور خاصی به مداحي ادامه داد.

راوی: از همرزمان شهید جواد مجلسي راد
منبع: کرامات شهیدان لحظه های آسمانی(جلد چهارم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده