خاطراتی از محمّد حسین یوسف الهی
بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی‌شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.

نوید شاهد کرمان، شهید «محمّد حسین یوسف الهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده‌ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد، اما خاطره‌ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.


محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره‌ای از دریای بی انتهای خود کردند.


خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرو می‌کنیم:به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می‌شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.نیمه‌های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عدد‌هایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی‌شوی؛

با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.

در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود!با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی‌دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ....امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ...

پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.نمیدانستیم کجا برویم.جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آن‌ها را بیاور اینجا!وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته، ولی می‌تواند صحبت کند.اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟

لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می‌دیدم!محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت!دو تا از بچّه‌های واحد شناسایی ازما جدا شدند. آن‌ها با لباس غوّاصی در آب-ها جلو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ بر گشتیم.


محمّد حسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود.
امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم.صبح روز بعد حسین را دیدم. خوش حال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟


گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آن‌ها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.با خوش حالی گفتم: الآن کجا هستند؟گفت: «در خواب آن‌ها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهرة اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می‌دانی چرا؟اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی‌ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم.»
پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه‌های شان را امشب آب می‌آورد لب ساحل .من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!


زمستان ۶۴ بود. با بچّه‌های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می‌کند.بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می‌شوید. من هم شیمیایی می‌شوم.حسین به همه اشاره کرد به جز من! چند روز بعد تمام شهود‌های حسین، در عملیّات والفجر ۸ محقّق شد!از این ماجرا‌ها در سینة بچّه‌های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. راز‌هایی که هیچ جا بازگو نشد ...
منبع: کتاب نسل سوخته

شهید محمد حسین یوسف الهی سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می‌شدند.


علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روز‌های انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکت‌های دانش آموزان در شهر کرمان بود.  


آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعد‌ها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمب‌های شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۲
انتشار یافته: ۴
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۷/۱۰
0
1
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین اللم عجل لولیک الفرج
مخمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۳۹ - ۱۳۹۸/۱۰/۱۶
0
2
واقعا حال آدم دگرگون میشه، هر چند وقت یه بار تلنگر لازمه
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۲۷ - ۱۳۹۸/۱۰/۱۶
0
1
روحش شاد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۰۵ - ۱۳۹۸/۱۰/۱۸
0
1
شهیدان زنده اند.مامرده ایم رمضان کاهه فرزندحسین ازگرگان امشب شب چهارشنبه است حاج قاسم دیگرنیست اازحسین پسرغلامحسین تقاصای شفاعت دارم بازمانده جنگم گرفتارروزگارم خانه نیشن روزگارم اماامشب که اورایافتم همچون حاج قاسم اگرچه خیلی دیراماتقاضای کمک دارم منوشرمنده بچه هاکردن باسالهاخدمت خانه نشینم واخراجم کردن حسین عزیزمیداندقطعا.ازوتقاضای کمک دارم حسین جانم تورابنام صاحب اسمت میخوانم ب حرمت سروصورت سفیدم که ماندیم تامایه عبرت شویم ایکاش من هم ...ای عزیزشفاعتم کن تابرخیزم ای عزیزکمکم کن تاشرمنده شمانشوم ای عزیزسردارنه فرمانده برادرحاج قاسم اومدپیش شماحسین جانم تزمن یادت نره خیلی خوارم کردن رمضان کاهه ازگرگان
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده