دوشنبه, ۰۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۴۶
شهید اکبر سلیمانی در تاریخ اول تیرماه سال 1351 در روستای لامیان از توابع شهرستان تویسرکان به دنیا آمد تا اینکه در سال 1366 به شهادت می رسد.
زندگینامه شهید اکبر سلیمانی

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید اکبر سلیمانی در تاریخ اول تیرماه سال 1351 در روستای لامیان از توابع شهرستان تویسرکان به دنیا آمد. خانواده ای مذهبی و محیط کوچک روستا از او فردی مؤمن و متعهد ساخت. هنگامی که در مقطع راهنمایی درس می خواند، خیلی سعی کرد تا به جبهه برود. اما هر بار به علت سن کم با مخالفت مسئولان مواجه می شد سیزده ساله بود که کفش پاشنه بلندی به پا کرد و به بسیج محل مراجعه کرد دوباره رد شد، اما نا امید نشد. سال اول دبیرستان بود که درس و مدرسه را رها کرد و به خیل عظیم بسیجیان پیوست، شبی هنگام دعای کمیل آنقدر متأثرشد که اطرافیان همه متوجه شدند.
می گریست و از خداوند طلب مغفرت می کرد. عاقبت با برادر بزرگترش علی به جبهه رفت. محل خدمتش پادگان ابوذر بود. بار آخری که مرخصی گرفته بود، شاید پس از یک الهام ناگهانی، رو به مادرش گفت: " کوله پشتی ام زودتر از خودم برمی گردد".
حلالیت خواست و به پادگان ابوذر در یرپل ذهاب رفت و همان جا به شهادت رسید. در تاریخ سوم آذر 1367 در اثر برخورد مین و مهمات به جای مانده از دشمن دعوت حق را لبیک گفت و به آسمان ها پرواز کرد.
هنگام وداع
سال 1366 شب عید در خانه به صدا درآمد، به ما اطلاع دادند که علی و اکبر زخمی شده اند. وقتی خود را به بیمارستان رساندیم گفتند آن ها را به شیراز منتقل کرده اند، سریعا" خودمان را به شیراز رساندیم، سراغ بچه ها را گرفتیم. ولی بیمارستان شلوغ بود. به ما گفتند زخمی ها داخل سالن هستند. سالن ها در سه طبقه قرار داشت و ما هر سه طبقه را نگاه کردیم، اما خبری از آن ها نبود.
بعد از پیگیری های فراوان به ما گفتند که آن ها به تهران اعزام شده اند. پرسیدیم کدام بیمارستان؟ اما ابراز بی اطلاعی کردند.
دوان دوان به هر طرفی سر زدیم، دل تو دل مان نبود، دائم از خدا کمک می خواستیم. بعد از این که به کرمانشاه رسیدیم، متوجه شدیم که علی به شهادت رسیده و اکبر زخمی شده است.
اکبر علی رغم این که زخمی شده بود خودش را برای تشییع پیکر مطهر علی رساند و قول داد که راهش را ادامه دهد.
رگ پایش قطع شده بود و دکتر وقتی عمل اش کرد گفت این از نادرترین عمل هایی بوده که تا کنون انجام داده ام و این خداوند بوده که او را شفا داده است. بهبودی نسبی حاصل شد و اکبر مجددا" به جبهه برگشت، بار آخری که برای مرخصی آمده بود که به من گفت: مادر جان اگر برنگشتم نکند ناراحتی کنی و غصه بخوری.
فقط می خواهم، آمادگی داشته باشی. خداحافظی کرد و داخل حیاط چند بار برگشت و گفت مادر حلالم کن. به جای من از همسایه ها و دوستان و اقوام حلالیت بطلب.
همان طوری که گفته بود واقعا" کوله پشتی و وسایلش زودتر از خودش به خانه آورده شد. از دوری شان بسیار غمگین و ناراحت بودم و هم چنان گریه می کردم که یک شب او را در خواب دیدم که گلدان سبز رنگی به دست گرفته بود، با یک دست دستش در اتاق را باز کرد و به من گفت: مادر چرا اینقدر گریه می کنی؟ گویا از گریه کردن من ناراحت بود. بلند شدم و پشت سرش به راه افتادم که از خواب بیدار شدم.
انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده