فرازي از زندگي و كرامات شهيد احمدرضا مظلومي در گفت‌و‌گوي «جوان» با همرزمش
نوشتن از شهدا كار راحتي نيست. خصوصاً برخي از آنها كه آن قدر انديشه و هنرمندي در زندگي‌شان دارند نمي‌داني به كدام‌شان بپردازي.
به گزارش نویدشاهدگیلان مثل شهيد احمدرضا مظلومي كه از طرز شهادتش در لبنان گرفته تا لبخندي كه هنگام تدفين داخل قبر مي‌زند و خاطراتي كه در ذهن اين و آن گذاشته، پر از ناگفته‌هاست و مي‌ماني از كدام در وارد شوي و به كدام زاويه از زندگي‌اش بپردازي. خلاصه ماجراي او اين طور است كه در سال 1366 براي كمك به شيعيان مظلوم لبناني و آزادي قدس به صور مي‌رود و درست يك روز بعد از راهپيمايي روز قدس توسط فالانژها ترور مي‌شود. طي 10 روز هشت بار تشييع مي‌شود و بدون اينكه پيكرش دچار اندك تغييري شود، به گفته شاهدان عيني چشمانش را داخل قبر باز مي‌كند و به پدر و مادرش لبخند مي‌زند. يكي از همين شاهدان محمدرضا محمودي از دوستان و همرزمان شهيد است كه براي شناخت هرچه بيشتر شهيد احمدرضا مظلومي دقايقي همكلامش شديم.
 
آقاي محمودي آشنايي‌تان با شهيد مظلومي از كجا رقم خورد، يك معرفي اجمالي از شهيد داشته باشيد.

هر دوي ما از بچه‌هاي انقلابي بخش لشت‌نشاء از توابع رشت بوديم. اين بخش نسبت به روستاهاي اطرافش يك مركزيتي داشت و روستاي رودپشت به عنوان زادگاه شهيد مظلومي هم زير نظر لشت‌نشاء بود. بعد از پيروزي انقلاب چون گروه‌هاي چپ و ماركسيستي خيلي در منطقه ما فعاليت مي‌كردند، بچه‌هاي انقلابي از روستاهاي مختلف به مسجد جامع لشت‌نشاء مي‌آمدند و آنجا مركزي براي فعاليت‌هاي انقلابي و مبارزه با گروهك‌ها درست كرده بوديم. شهيد مظلومي متولد سال 1342 بود. دو سالي از بنده بزرگ‌تر بودند اما چون در مسائل عقيدتي تبحر داشتند و خصوصاً آنكه از سال 60 وارد سپاه شده بودند، براي بچه‌هاي بسيجي منطقه كلاس‌هاي عقيدتي برگزار مي‌كردند. از همان جا دوستي و آشنايي‌ما با شهيد شروع شد و يادم است به همراه آقاي ابراهيم رضواني موتورسيكلتي را برمي‌داشتيم و سه شنبه شب‌ها به رودپشت مي‌رفتيم تا شهيد مظلومي را جهت داير كردن كلاس‌هاي عقيدتي به مسجد جامع لشت‌نشاء برسانيم.

چطور شد كه گذر شهيد مظلومي به لبنان افتاد؟

بعد از حضور نيروهاي لشكر27 محمد رسول الله(ص) در سوريه كه نهايتاً منجر به تشكيل هسته‌هاي مقاومت چون حزب‌الله لبنان شد، با مساعي شهيد موسوي دبير كل سابق حزب‌الله لبنان، سپاه يك مقري را در بعلبك لبنان ايجاد كرد كه بچه‌ها حتي با لباس فرم سپاه و اتومبيل‌هايي كه آرم سپاه داشت، در اين مركز فعاليت ‌مي‌كردند. مركز اعزام نيرو براي سپاه لبنان در تهران بود كه سهميه‌اي را براي استان‌ها و مناطق مختلف كشور در نظر مي‌گرفت. شهيد مظلومي هم چون در مباحث عقيدتي تبحر داشت، سال 66 انتخاب شد براي اعزام به لبنان. البته خود شهيد هم داوطلب اعزام بود و آن طور كه در وصيتنامه‌اش نوشته بود، شوق كمك به شيعيان مظلوم لبناني و همين طور مسلمانان فلسطيني آرام و قرارش را ربوده بود، اين طور شد كه ايشان سال 66 به لبنان رفت و سوم خردادماه همان سال در صور به شهادت رسيد.

ظاهراً تحصيلات عاليه شهيد مظلومي نيز در زمينه مباحث عقيدتي بود؟

احمدرضا مقاطع ابتدايي و راهنمايي را در همان منطقه زادگاهش گذرانده بود. سال 60 هم ديپلمش را در رشته اقتصاد گرفته و همان سال وارد سپاه شده بود. آن طور كه هم‌محلي‌هاي شهيد تعريف مي‌كنند، ايشان از همان زمان كودكي فردي مذهبي با بصيرت بالا بود كه باعث شده بود گرايش به مباحث عقيدتي از قبل در ايشان وجود داشته باشد. با ورود به سپاه اين ميل و انگيزه تقويت مي‌شود و وقتي سپاه يك دانشكده تربيت مربي براي نيروهايش در قم تدارك مي‌بيند، شهيد مظلومي به آنجا مي‌رود و چندين سال مشغول تحصيل مي‌شود. اندوخته‌هاي دانشگاهي در كنار بنيه علمي قوي شهيد و همين طور جذابيت‌هاي رفتاري‌اش باعث شده بود تا خيلي از افراد را به سمت انقلاب و آرمان‌هاي حضرت امام جذب كند و در لبنان هم از اين حيث بسيار موفق عمل كرده بود. در آنجا ايشان به روستاهاي محروم جنوب لبنان مي‌رفت و قرآن و احكام آموزش مي‌داد.

اگر بخواهيد خصوصيت خاصي را براي شهيد مظلومي بيان كنيد، كدام مورد است؟

توسل عجيب به قرآن، قرائت آن و از همه مهم‌تر عمل به كلام الهي يكي از خصوصياتي است كه به جرأت مي‌توانم بگويم خيلي از دوستان و همرزمان شهيد به آن اذعان دارند. زماني كه احمدرضا در روستاي پشت‌رود سكونت داشت، هر وقت دنبالش مي‌رفتيم محال بود رحل قرآن كف اتاقش پهن نباشد و او را در حال خواندن قرآن نبينيم. شهيد قاري توانمندي بود، سبك استاد منشاوي را دنبال مي‌كرد و قرائت قرآن را نيز به ديگران آموزش مي‌داد. احمدرضا سال 62 ازدواج كرد و خداوند به ايشان دختري عطا كرده بود. منتها در سال 64 وقتي كه در جاده كرج- تهران تردد مي‌كردند، اتوبوس حامل ايشان و خانواده‌شان تصادف شديدي مي‌كند و همسر و فرزند شهيد در آن حادثه فوت مي‌كنند. اين اتفاق خيلي در روحيه ايشان تأثير گذاشته بود. اما خودش در يك نوشته مي‌آورد: «هر وقت ياد اين مصيبت مي‌افتم، ‌به قرآن رجوع مي‌كنم و با قرائت قرآن تسكين مي‌يابم.»

شهيد مظلومي در جبهه‌هاي جنگ هم حضور يافته بود؟

بله، ايشان به كردستان اعزام شده بودند. در آنجا هم كارهاي عقيدتي را دنبال مي‌كردند و به نظر من چون علاقه عجيبي به خدمت محرومان داشت، خطه مظلوم غرب را انتخاب مي‌كرد و به كردستان مي‌رفت. ايشان در يكي از نوشته‌هايش عاجزانه از خدا مي‌خواهد هيچ وقت از محرومان جدا نشود.

ترور شهيد چطور رقم خورد؟

سپاه لبنان يك واحد تبليغات داشت كه اين واحد نيز بخشي به نام تبليغات خارجي داشت. شهيد مظلومي مسئول بخش تبليغات خارجي بود، به روستاها مي‌رفت و به مردم محروم آن مناطق قرآن و احكام ياد مي‌داد. در ماه رمضان سال 1366 كه شهيد مظلومي به همراه حجت‌الاسلام صادقي مسئول واحد تبليغات و چند نفر ديگر از همرزمان به صور مي‌روند، ظاهراً فالانژها اين گروه را شناسايي مي‌كنند. خصوصاً آنكه اين عزيزان در تظاهرات روز قدس نيز شركت مي‌كنند و بعد از مراسم با اتومبيلي كه همراه داشتند به مقرشان برمي‌گردند. در آنجا حضورشان غيرملموس و مخفيانه بود، اما دشمن به كمك ستون پنجم شناسايي‌شان كرده بود. به هرحال شب كه گروه بچه‌هاي تبليغات مشغول استراحت بودند، فالانژها اتومبيل‌شان را بمب‌گذاري مي‌كنند تا روز بعد هر كسي سوار آن شد، از بين برود. شهيد مظلومي هم كه از شب قبل آثار شهادت در چهره‌شان نمايان شده بود، روز بعد سوئيچ را از آقاي صادقي مي‌گيرد و هنوز 100 متري از حركت‌شان نگذشته، اتومبيل منفجر مي‌شود و به شهادت مي‌رسد.

اينكه مي‌گوييد آثار شهادت در ايشان نمايان شده بود، ‌به چه نحو بود؟

آن طور كه آقاي حبيب‌الله پاسداري همرزم شهيد تعريف مي‌كنند، احمدرضا شب قبل لباس‌هايش را شسته و با سليقه آنها را اتو مي‌كند. همان شب آن قدر شوخ و شنگ و با نشاط شده بود كه همرزمانش تعجب مي‌كنند و خود آقاي پاسداري مي‌گويد وقتي حالاتش را ديدم گفتم: «خبري شده؟ نوربالا مي‌زني.» شهيد مظلومي به روي خودش نمي‌آورد و روز بعد هم در حالت سجده به شهادت مي‌رسد. حجت‌الاسلام صادقي كه بعدها به ‌رودپشت آمد، مي‌گفت شب قبل از شهادت احمدرضا خواب ديدم در يك باغ سرسبز قصر مجللي وجود دارد. فكر كردم اين قصر متعلق به من است، اما وقتي درونش رفتم ديدم يك خانم و فرزند كوچكش در آنجا هستند. به آن خانم گفتم اينجا چه مي‌كنيد؟ او هم كه داشت خانه را آب و جارو مي‌كرد گفت شما در خانه ما چه مي‌كنيد؟ من منتظر همسرم احمد هستم. حاج آقا صادقي تا آن لحظه همسر و فرزند مرحوم شده احمدرضا را نديده بود، اما وقتي ما تصاوير آنها را به ايشان نشان داديم، قسم مي‌خورد كه زن و كودك در خوابش، همسر و فرزند شهيد مظلومي بودند. حتي مادر يكي از بچه‌هاي حزب‌الله لبنان به نام احمد نيز همان شب خواب ديده بود آسمان سوراخ شده و تابوتي در هاله‌اي از نور و در مشايعت فرشته‌ها به حياط خانه‌شان گذاشته مي‌شود و مي‌گويند اين تابوت احمد است. مادر آن رزمنده حزب‌الله مي‌گفت اول فكر كردم فرزندم احمد شهيد شده، اما وقتي تابوت را كنار زدم، ديدم شهيد احمدرضا مظلومي است. ايشان از خواب كه بيدار مي‌شود از فرزندش سراغ احمدرضا را مي‌گيرد و در تماسي كه برقرار مي‌شود، ‌متوجه مي‌شوند احمدرضا شهيد شده است.

نكته عجيبي در حرف‌هاي‌تان بود. مگر اتومبيل شهيد منفجر نشد، پس چطور به حالت سجده شهيد شدند؟

هنگام شهادت احمد رضا، شاهدان عيني ديده بودند اتومبيل با شدت منفجر شد و شهيد از فضايي كه در سقف اتومبيل وجود داشته به بيرون پرتاب مي‌شود. يك پاي ايشان قطع شده بود و وقتي كه به زمين مي‌افتد مي‌نشيند و خودش را مي‌تكاند و بعد لبخندي مي‌زند و سر به سجده گذاشته به شهادت مي‌رسد. اين صحنه چنان شاهدان را تحت تأثير قرار داده بود كه به بچه‌هاي سپاه گفته بودند او يك روحاني بود، در حالي كه شهيد مظلومي روحاني نبود اما چهره نوراني‌اش در كنار كيفيت شهادتش همه را منقلب كرده بود.

در ماجراي باز كردن چشم شهيد در مزار و لبخندش شما هم حضور داشتيد؟

بله، قبلش اين را بگويم كه شهيد مظلومي هشت بار تشييع شد. اول در همان صور، ‌بعد بيروت، سپس در بعلبك كه مقر حزب‌الله بود. بعد از آن پيكر ايشان را به زينبيه مي‌برند و در حرم حضرت زينب(س) تشييع مي‌كنند. در انتقال به تهران بار ديگر پيكر شهيد تشييع مي‌شود كه حضرت آقا به عنوان رئيس‌جمهور وقت در مراسم شهيد شركت مي‌كند. بار ششم پيكر شهيد در رشت تشييع شد و سپس به خشكبيجار منتقل شد و در آنجا هم پيكر شهيد را تشييع كرديم. عاقبت تن مطهر شهيد مظلومي در رود‌پشت تشييع شد. در هنگام دفنش خودم با همين چشمانم شاهد بودم كه چطور شهيد مظلومي چشم باز كرد و لبخندي به پدر و مادرش زد. به نظر من اين كرامت از سوي شهيد مظلومي جز با انس به قرآن و تهذيب نفسي كه خودش در وصيتنامه‌اش آورده حاصل نشده بود. شهيد مي‌نويسد: خدايا خودت مي‌داني چقدر در راه سازندگي خويش در تلاشم.
منبع: روزنامه جوان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده