شهید سید عبدالله هاشمی نسب در یکم خرداد ماه 1363 در جبهه گیلان غرب به شهادت رسید.
مروری بر زندگی و خاطرات شهید سید عبدالله هاشمی نصب


نوید شاهد: شهيد هاشمي نصب در سال 1344 در روستاي دستجه به دنيا آمد. در خانواده اي مذهبي و متدين بزرگ شد و چهار ساله بود که به فسا آمدند. پدرش در سن 5 سالگي او را به مدرسه فرستاد، دوران ابتدايي را با موفقيت به پايان رسانيد، دوره ي راهنمايي را در مدرسه ابن يمين به تحصيلات خود ادامه داد، در سال سوم راهنمايي بود كه کم کم تظاهرات و راهپيمايي هاي مردم بر عليه نظام ستم شاهي شروع شد.

سيد عبدالله هم از جمله کساني بود که در راهپيمايي ها شرکت مي کرد، با وجود اين که نونهالي بيش نبود اما قلب سرکش، از روحيه ي بزرگ و عالي او حکايت مي کرد. بالاخره انقلاب به ياري ملت به پا خواسته به پيروزي رسيد و او وارد مرحله دبيرستان شد و ديپلم خود را با موفقيت گرفت.

بعد از گرفتن ديپلم به سربازي رفت و در تاريخ 1362/09/15 عازم کرمان شد و در پادگان 05 کرمان دوره ي آموزشي را ديد و از آن جا به تهران منتقل شد. پس از بيست روز آموزش تکاوري، با نشان دادن لياقت و رشادت، به عنوان گروهبان دوم، بي سيم چي فرمانده ي گردان شد و پس از 7 ماه خدمت صادقانه در جبهه ي گيلان غرب، در تاريخ 1363/03/01 به شهادت رسيد.

ـــــــ « وصیت نامه شهید » ـــــــ

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام بر تو اى پدر و مادرم

سلام بر شما پدر و مادر دلسوزم، سلام بر شما بهترين پدر و مادرها، من امروز مورخ 1362/06/21 به جبهه مي روم و اميدوارم كه از رفتن من هيچ ناراحتى نداشته باشيد. مادر! من به يك امتحان الهى مى روم، من به خاطر خدا مى روم. مادر! اميدوارم كه هر ناراحتى از من ديده اى نه به خاطر خودم بلكه به خاطر رضاى خدا، مرا حلال كنى و همچنين اى پدرم! من نتوانستم كارى از براى تو بكنم يا در زندگى خودم كمك حال تو باشم، اميدوارم مرا ببخشى و حلالم كنى و اميدوارم كه از اين حرفم نارحت نشويد چون هر كس عمرش تمام مي شود و مى ميرد، اگر كه خدا مرا از شما گرفت و شهيد شدم به رضايت شما دو نفر يعنى هم پدر و هم مادرم، چه در امامزاده حسن (عليه السلام) و چه در هر كجا صلاح شما باشد مرا به خاك بسپاريد و بر سنگ مزارم بنويسيد بعد از شهادت، اين كشته عاشق مهدى (عجل الله فرجه) است بياييد به مزارش. خلاصه من كه يك فرزند بى مفيد براى شما بيش نبودم اميدوارم مرا حلال كنيد خدانگهدار.

قربان شما فرزندتان سيد عبدالله

در ضمن از قول من از تمام همسايگان و قومان و خويشاوندان حلاليت طلب كنيد و در عزاى من هيچ ناراحتى نكنيد همچنين مادرم! در سوگ و عزاى من هيچ گونه ناراحتى نكن و نمى خواهد برايم گريه كنيد. اين آخرين سفارش من بود.

قربان پدر و مادر عزيزم

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان خانواده شهید:

یک بار سيد عبدالله از ناحیه پا ترکش خورده بود و او را برای درمان به بیمارستان برده بودند، بعد از بهبودی نسبی به فسا بازگشت. وقتی به خانه آمد از ما پنهان کرد که زخمی شده است. خیلی ضعیف و رنگ پریده شده بود، تعدادی از اقوام که به خانه ما آمدند او را نشناختند. به شدت برای او دلواپس و نگران بودیم، اما او می خندید و با اشاره به ترکش هایی که در بدنش بود می گفت: این ها سوغاتی جنگ است.

او همیشه آرزوی شهادت داشت و می گفت: اگر بتوانم به یاری الله در لباس مقدس سربازی خدمت به اسلام و مسلمین و انقلاب اسلامی بکنم خیلی خوب است و چه خوب است که در راه نیل به این هدف مقدس جانم را بدهم تا توشه ای در جهت آخرت و جهان عرفانی داشته باشم.

به گفته همسنگرش، در هنگام شهادت با وجودی که در خون می غلتید دست ها را کنار خود گذاشت و این جمله را زیر لب زمزمه می کرد: به خدای خود رسیدم و جان به جان آفرین تسلیم کرد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده