شهادت5 خرداد؛
بعد از شهادت شهيد اسماعيل ابراهيم زاده ، علی بسيار بی قرار شد و ديگر طاقت ماندن در یکجا را نداشت و اين زندگی برايش همچون قفس تنگ شده بود که روح بزرگ و با عظمتش توان ماندن در آن را نداشت و می خواست به سوی جبهه ها بشتابد.

نوید شاهد فارس: شهيد علی شفيعی در یکم فروردین سال 1342 در شهر کازرون دیده به جهان گشود.

فرازی از مجاهدت های شهيد علی شفيعی

خانواده شهيد حتی خانه ای هم برای زندگی نداشتند و هر هفته و يا هر ماه مجبور بودند خانه ای کرايه کنند و به اين منوال زندگی روزمره خود را می گذراندند .
در سن 7 سالگی  پا به مدرسه گذاشت چون زندگی آنها با فقر فراوان توام بود نتواسنت بيشتر از 3 سال به مدرسه برود و مجبور شد مدرسه را ترک کند و به کار بپردازد.

علی از همان کودکی زندگی بسيار جالبی داشت ؛ بچه های فقير محله را جمع می کرد و به خانه می آورد و به آنها می گفت ببينيد بچه ها ما مثل شما زندگی می کنيم خدا کريم است.
 هنگامی که از سر کار به خانه می رفت و همسايه ای يا غريبه ای می ديد که غمگين بود به نزد او می رفت و با همان مزد ناچيز خود مقداری پول به آنها می داد و آنها را دلداری می داد .

با شروع انقلاب اسلامی، علی به صف تظاهرات پيوست، شبها به پشت بام می رفت و با مردم مبارز شهر صدای رسای الله اکبر سر می داد.
 یک روز در پخش اعلاميه با مامورين درگيرمی شود که با زیرکی از دست آنان جان سالم بدر برد .

فرازی از مجاهدت های شهيد علی شفيعی

با پيروزي انقلاب اسلامي که آمريکا می خواست ، انقلاب را سرکوب کند و بالاخره مسئله جنگ را طرح کرد؛ شهيد هم همچون هزاران عاشق ديگر می خواست به جبهه برود ولی موفق نمی شد ، ليکن در اين مدت بنا به فرمان امام کمکهای جنسی و نقدی خود را به جبهه ارسال می نمود.

 بعد از شهادت شهيد اسماعيل ابراهيم زاده ، علی بسيار بی قرار شد و ديگر طاقت ماندن در یکجا را نداشت و اين زندگی برايش همچون قفس تنگ شده بود که روح بزرگ و با عظمتش توان ماندن در آن را نداشت و می خواست به سوی جبهه ها بشتابد و به برادران کمک کند، ولی ديگران به او مي گفتند خانه تو جبهه است و تو درآمد يک خانه را تامين می کنی و اگر بتوانی وظيفه ات را در اينجا به خوبی انجام دهی و زندگی خانواده ات را تامين کني بزرگترين جهاد است.

 ولي او قبول نکرد و عشق به شهادت مانع از اين شد که اين حرفها بتواند روی او اثر بگذارند .

 یک شب در تاریخ 23 فروردین 1361 به خانه رفت و لباس خود را آماده کرد و گفت:
«مادر ديگر حلالم کن چون دوستانم می خواهند به پادگان بروند و من نيز مي خواهم براي ديدن دوره آموزشي به پادگان بروم و بعد هم راهي جبهه هاي جنگ حق عليه باطل بشوم .»
 صبح  24 فروردین بود که راهي پادگان شهيد دستغيب شد .

علی به عنوان وصيت به دوستانش مي گويد:
" اگر به اميد خداي بزرگ اين سعادت نصيبم شد و به فيض شهادت رسيدم هر کاري که براي شهيد ابراهيم زاده انجام داده ايد براي من هم انجام دهيد" .

 در تاريخ 12 ارديبهشت همان سال به جبهه اعزام شد و دو روز بعد به اميديه وارد شد .
 در مدت 23 روز ماندن در شهر اميديه تلاش زیادی براي تهيه کردن سنگرو وسائل مورد نياز کرد.
سپس به فکه رفت ، مدتی هم در آنجا خدمت کرد تا زمانی که فکه را از لوث وجود صداميان پاک کردند او نيز در آنجا بود . سپس به اتفاق چندين تن از دوستانش به سرزمين خون و پيام شهر خونين شهر رفتند و شروع به تار و مار کردن نيروهاي از خدا بي خبر صدام کردند و آنها را دستگير کردند .

او در نامه هايی مکرر می نوشت و از ضعف روحيه مزدوران عراقی سخن می گفت،
«مزدوران عراقی هيچ ايمان و قدرتی ندارند تا رزمندگان اسلام را می بينند، فرياد می کشند و مرگ بر صدام می گويند و تسليم می شوند»

با اينکه در شب حمله يک قمقمه آب بيشتر نداشت، آب به اسيران می داد و می گفت :
«همان طور که رهبر مکتب ما مي فرمايد : "با اسيران خوب رفتار کنيد"، ما هم بايد خوب رفتار کنيم .»

 سرانجام در پنجم خرداد سال 1361بعد از سه شبانه روز حمله، با خستگی بسيار زياد هنگامی که زير نخلهای سر به فلک کشيده جنوب به سوی دشمن حمله ور می شدند و خمپاره های مزدوران عراقی از يک سو و حمله هوائی از سوی ديگر آنها را محاصره کرد و آنها را زير آتش خود قرار داد در همين موقع بود که تکه اي از ترکش خمپاره به سوي قلب پاک او اصابت کرد و در آن هنگام به نداي هل من ناصر ينصرني حسين رهبرش لبيک گفته و به لقاء الله پيوست .


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس  

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده