مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن اخلاقی
بین همه ی برادرهام شهید خیلی آرام و دوست داشتنی بود . خیلی رفتارش خالص بود و به وضع ظاهریش خیلی میرسید . با اینکه اون زمان این چیزها بین مردم باب نبود . برادرم با اینکه بسیجی بود خیلی به آراستگی اش اهمیت می داد . وقتی هم دردو بیماری داشت ، خیلی کم پیش میومد که تو خونه مطرح کنه . بچه ی مظلومی بود .

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن اخلاقی

در خدمت خانواده ی شهید بزرگوار حسن اخلاقی هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟

بنده احمد اخلاقی برادر شهید بزرگوار حسن اخلاقی هستیم .

- آقای اخلاقی ما از استان سمنان اومدیم تا درمورد برادرشهیدتون حرف بزنیم . و از مادر شهید درمورد ایشون سوالاتی بپرسیم . ایشون تا جایی که دهنشون یاری میکرد به ما کمک کردند . ولی از آنجا که کهولت سن دارند خیلی حضور ذهن نداشتند . از آنجا که شما برادر بزرگ شهید هستین خاطرات بیشتری دارید . برامون از شهید بفرمایید .

بله .

- مادر شهید فرمودند که پدرتون تو کارخونه کار میکردند و باسواد هم بودند ، درسته ؟

بله .

- برامون از سبک زندگی تون در اون زمان بفرمایید ؟

بسم الله الرحمن الرحیم . با دورد و سلام به ارواح پاک شهداء و امام شهداء و همچنین رهبرمون و شهدای مدافع حرم .

شهید حسن اخلاقی فرزند سوم خانواده بودند . همون طور که فرمودین پدر بنده چهار کلاس سواد داشتند و سواد قرآنی و دینی هم داشتند و اهل مطالعه بودند . ایشون با علمای اون زمان معاشرت داشت و اهل مسجد بود . و از قبل از انقلاب با این افراد رفت و آمد میکرد . تربیت شهید هم نشات گرفته از پدرم بود و باعث شد ایشون و این طور تربیت کنند .

ایشون کارگر کارخونه ریسمان بافی سمنان بود و به عنوان استاد کار مشغول بود . پدرم از سال 1331 وارد کارخونه شده بودند و درپایان به عنوان استاد کار بازنشسته شد . 

- پس وضعیت مالی خانواده شما به نسبت خیلی از مردم اون دوران خوب بود ؟

حقوق کارگری داشتند . وضعیت مالی خیلی خوبی نداشتیم ولی با همون حقوق کارگری گذران زندگی میکردیم .

- شما و شهید چند سال اختلاف سنی داشتین ؟

حدود ده ، پانزده سال تفاوت سنی داشتیم .

- یادتون هست شهید تو چه مناسبتی به دنیا اومد ؟

یادم نیست .

- اسم شهید رو کی انتخاب کرد ؟

پدرم انتخاب کرد .اسم برادر اولم رحمت بود و دوم حسین بود و سوم محمود بود . بعد هم شهید به دنیا اومد .

- از دوران تحصیل شهید خاطره ای دارید ؟ شهید چه خصوصیات اخلاقی داشت ؟

تو برادرها حسن خیلی صبور و کم حرف بود . به ظاهرش خیلی رسیدگی میکرد و به زیبایی و خوش تیپی معروف بود . چون بعد از انقلاب تو بسیج فعالیت داشت ، همیشه اونجا به خوش لباسی شهرت داشت .

- با توجه به اینکه شما خانواده ی مذهبی بودین و پدر هم با توجه به سطح پایین فرهنگ و سواد ، اون زمان با سواد بود . قطعا در جریانات انقلاب نقش بسزایی داشتند درسته ؟

بله .

- اولین کسی که به خانواده ی شما و حسن درمورد انقلاب تلنگر زد ، کی بود ؟

ما هرچی از دین و مذهب داریم و شکر خدا تا امروز هم از راه حق منحرف نشدیم ، همه رو از تربیت صحیح پدر مرحومم داریم . پدرم از همون ابتدا که به سن بلوغ رسیده بود با علماء در ارتباط بود و اهل مسجد بود . ما رو هم به همین شکل تربیت کرده بود و در این مسیر قرار داده بود . ایشون خیلی روی تربیت ما حساس بود و در این زمینه نگران بودند . وقتی از کارخونه برمیگشت خونه ، خبر همه ی بچه هاش و میگرفت که کجا هستند و چکار میکنند . موقع نماز هم تاکید داشت حتما تو مسجد نماز بخونیم .

همین تربیت باعث شد که تمام فرزندانش در مسیر صحیح حق قرار بگیرند . حسن هم به همین شکل بود . البته زمان انقلاب ، شهید سنش بالا نبود که به عنوان فعالین باشه . زمانی که بسیج در مهدیه سمنان تشکیل شد ، برادرم فعالیت داشت . و ایشون محافظ حاج آقا عبدوس امام جمعه ی موقت تهران بود . چون برادرم سپاهی بود مدتی هم محافظ آقای شاهچراغی بودند .

- با توجه به اینکه دراون زمان منافقین و جنبشی ها خیلی فعالیت داشتند . هیچ وقت اتفاقی افتاده بود که برای شما تعریف کنه ؟

زمانی که برادرم تو سپاه بودند ، اوج فعالیت منافقین بود . تو وصیت نامه اش هم اشاره کرده که مردم مراقب باشند که منافقین انقلاب رو نگیرند . تاکید کرده بود که جبهه رو پر کنید تا منافقین مجال فعالیت نداشته باشند . چون در زمانی که تو سپاه بودند فعالیت های ضد انقلاب ها رو دیده بود .

ابتدا وارد بسیج شده بود و در بسیج مرکزی سمنان فعالیت داشت . چند تا از دوستان نزدیکش که همراه ایشون تو بسیج بودند هم به شهادت رسیدند . از جمله شهید حسن احمد زاده ، شهید نورالله عزالدین ، شهید تی تی هم بود که از دوستان نزدیک برادرم بودند .

- از فرماندهان شهید کسی خاطرتون هست ؟

آقای منصور فرخ نژاد فرمانده شون بود که الان هم در قید حیات هستند و جانباز شدند . شهید اخلاقی هم از جمله فرماندهان بودند که ایشون تو تیپ 17 علی ابن ابی طالب بودند که بعدا لشکر شد . ایشون تو طرح لبیک یا خمینی که تشکیل شده بود شرکت کرده بودند و آموزش دیده بودند . و تو گردان موسی ابن جعفر بودند . به محض اینکه آموزش های این گردان تموم میشه ، به جبهه اعزام میشن و برادرم شهید حسن هم در این گردان حضور داشتند . درهمون اعزام از ناحیه ی شکم مجروح شدند و مدتی در بیمارستان شهید لبافی نژاد تهران که سرخ حصار سابق بود بستری شدند . بعد ازاونجا هم اومدند در بیمارستان هلل احمر سابق بستری شدند . بعد از بهبودی مجداد اعزام شدند به جبهه .

- بار دوم که اعزام شدند به شهادت رسیدند ؟

بله . اعزام دوباره ی ایشون همزمان شده بود با عملیات خیبر . اونجا سه تا ترکش به صورتش اصابت کرده بود و بخشی از صورتش از بین رفته بود که شهید شد .

- تو عملیات خیبر مسئولیت ایشون چی بود ؟

ایشون پیک گردان بودند که شهید شدند .

- بار اول که اعزام شدند ، مسئولیتش چی بود ؟

تک تیرانداز بود و به عنوان پیک گردان هم بود .

- بعد از شهادت برادرتون ، همرزم های شهید به دیدار شما اومدند که درمورد نحوه ی شهادتش تعریف کنند ؟

بله ، گفتند ، برادرم تو سنگر بوده که به شهادت رسیده . طی پاتکی که عراقی ها بعد از عملیات خیبر زده بودند ، خمپاره خورده

بود . کل بچه هایی که تو پاتک خیبر شهید شدند ، ار طریق ترکش خمپاره بودند . همه از رشادت ها و خوبی ها و اخلاق خوش شهید تعریف میکردند .

- شهید به مداحی هم علاقه داشت ؟

بله . زمانی که شهید دستغیب به شهادت رسید ، آقای آهنگران براش یه نوحه خونده بود و برادرم همیشه اون و با خودش تکرار میکرد . من حضور ذهن ندارم ولی رزمنده ها همیشه اون شعر و تکرار میکردند .

- شهید به ورزش خاصی نداشت ؟

اهل ورزش و کوهنوردی بود .

- خاطره ای از شهید یادتون اومد ؟

بین همه ی برادرهام شهید خیلی آرام و دوست داشتنی بود . خیلی رفتارش خالص بود و به وضع ظاهریش خیلی میرسید . با اینکه اون زمان این چیزها بین مردم باب نبود . برادرم با اینکه بسیجی بود خیلی به آراستگی اش اهمیت می داد .

وقتی هم دردو بیماری داشت ، خیلی کم پیش میومد که تو خونه مطرح کنه . بچه ی مظلومی بود .

یادم میاد یه شب برادرم نگهبانی داشت . اون موقع من خودم هم تو سپاه بودم . اون شب شهید پهلو درد داشت و فرمانده اش هم آقای پهلوان بود . با اینکه درد داشت ، خجالت کشیده بود به فرمانده اش بگه و تا صبح سر پستش بود . صبح به من گفت ، درد دارم وم من به فرمانده اش گفتم و مرخصش کردند .

- مادر شهید گفتند ، پدرتون هم جبهه رفته بود ، درسته ؟

بله .

- کار پدر شهید تو جبهه چی بود ؟

ایشون همیشه احساس دین نسبت به جنگ و انقلاب داشت و میگفت ، من باید برم جبهه . امام (ره)دستور داده بود که جبهه ها رو خالی نکنید و پدرم با وجود اینکه توان ، تفنگ گرفتن نداشت رفت جبهه . ایشون فنی بود و نجاری بلد بود و همراه دوستش نجاتی که از نجاتی ها بود و حاج آقا داور پناه و حاج آقااکرمی و حاج آقا نعیمی رفته بود بود جبهه و کارهای خدماتی میکردند .

- شما فرمودین نجاتی ها ، درمورد این خانواده برامون بفرمایید ؟

تو جریان سالگرد روز کشف حجاب که در مشهد ، رضا شاه مسجد رو به توپ بسته بود حاج آقا نجات اونجا زنده مونده بود . ایشون در مشهد روحانی بودند و بعدا دستگیر شدند و به سمنان تبعید شدند . حاج آقا امام جماعت مسجد بودند و شاگردانی تربیت کردند به نام نجاتی . این ها بین مردم زیانزد بودند و پدرم هم یکی از نجاتی ها بود . این افراد از زمان طاغوت تربیت شده بودند و مخالف شاه بودند .

در زمان طاغوت پدرم تو کارخونه نجار بود . خیلی ها با وسایل کارخونه برای خودشون وسیله میساختند و خونه میاوردند . پدرم حتی یه میخ هم با خودش تو این سالها خونه نیاورد و یه بار که اشتباهی یه میخ و با خودش آورده بود اون و پس داد . پدرم به امانت دار بودن معروف بود و حتی نمازش و تو ساعت کاری کارخونه نمیخوند . رئیس کارخونه که خونه اش تهران بود ، همیشه پدرم و میفرستاد برای کارهای تعمیراتی خونه اش .

همین رفتارها در پدرم باعث شده بود که نسبت به انقلاب احساس دین داشته باشه . درزمان جنگ هم به اتفاق همین دوستانش رفت جبهه و در لشکر کارهای نجاری و خدماتی انجام میداد .

در دشت عباس که منطقه رملی بود و پاهای رزمنده ها در شن فرو میرفت . پدرم با خلاقیت خودش یه کفش هایی ساخته بود که کفش چوب بود و رزمنده ها دیگه سر نمیخوردند . خیلی از این ایده ی پدرم استقبال شده بود و به راحتی رفت و آمد میکردند .

سرپرست پدرم اونجا آقای حسن دهرویه بود که پاسدار بود و مسئول نیروهای تدارکاتی بود . ایشون تعریف میکرد ، از فن و خلاقیت پدرم خیلی استفاده کردند .

- تو اون مدت پدر مجروح هم شد ؟

نه ، پدرم میگفت ، یکبار هم که شده باید برم جبهه و دین خودم و ادا کنم . تو اون مدت در دشت عباس بود .

- فقط همون دو ماه رفته بود جبهه ؟

بله .

- اگر خاطره ای از شهید دارید بفرمایید ؟

حسن تو سپاه بود . روزی که خبر شهادتش دادند هم من تو سپاه بودم . زمزمه هایی شنیدیم و بعدا فهمیدیم تو عملیات خیبر با ترکش خمپاره شهید شده .

- شهید تو وصیت نامه اش چه سفارشی کرده بود ؟

روزی که شهید شده بود ، سپاهی ها میخواستند خبر شهادتش و بدن . پدرم اون شب مسجد بودند و حاج آقا اکرمی هم داشتند سخنرانی میکردند . خودم به پدرم گفتم ، بیا خونه با شما کار دارند . حاج آقا اکرمی خبر داشت که برادرم شهید شده و پشت بلندگو گریه افتاد و به مردم اعلام کرد . وقتی برگشتیم خونه پدرم متوجه شد که حسن شهید شده . برادرم تو وصیت نامه اش به پیروی از ولایت فقیه و پرکردن جبهه ها خیلی تاکید داشتند .

برادرم روی حق الناس خیلی حساس بود و یه بار که تو یه مغازه ای کله پاچه خورده بود ، پنج ریال بدهکار شده بود . تو وصیت نامه اش نوشته بود که تو خیابان هفت تیر سمنان پنج ریال بدهکارم . (گریه)

وقتی رفتیم اون مبلغ و پرداخت کنیم ، صاحب مغازه گریه کرد و گفت ، کمتر کسی پیدا میشه که انقدر روی مال مردم حساس باشه . برادرم به منافقین خیلی کینه داشت وسفارش کرده بود جبهه رو پر کنید و به دستور امام (ره) عمل کنید .

- اگر خاطره ای دیگری دارید بفرمایید ؟

یادم نمیاد .

- به عنوان یه نیروی سپاهی و برادر شهید از مردم و مسئولین چه انتظاری دارید ؟

من در حدی نیستم که به مردم سفارشی کنم . مردم ما خودشون وظایف شون و نسبت به نظام و رهبری میدونند . بزرگترین وظیفه ی مردم ما اطاعت از ولایت و رهبری به عنوان سکان دار این نظام هست . با توجه به دشمنی هایی که کشورهای عربی و ابرقدرت های جهان بر علیه ما دارند باید متحد باشیم . اون ها سعی دارند ایران رو به عنوان حامی تروریست معرفی کنند . به همین خاطر ما باید وحدت خودمون و حفظ کنیم و بدونیم چه دشمنانی داریم . نیاز مملکت ما شکوفایی اقتصادی و پرداختن به مشکلات مردم به ویژه قشر محروم هست . رهبر هم تاکید زیادی به رسیدگی به مرحومین داره و مسئولین باید به این مسئله توجه کنند .

***************************

در خدمت خانواده ی شهید بزرگوار حسن اخلاقی هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟

ساره خاتون تبریزی مادر شهید حسن اخلاقی هستم .

- مادرجان ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو از ابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید بشنویم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه . تا آیندگان بدونند چه جوان هایی از خون خودشون برای حفظ این آب وخاک گذشتند .

بفرمایید .

- ابتدا برمیگردیم به سالهای خیلی دور ، زمانی که پدر شهید اومدند خواستگاری شما شغلشون چی بود ؟

تو کار خونه کار میکرد .

- ایشون سواد هم داشتند ؟

بله .

- خودتون هم سواد دارید ؟

نه .

- از ابتدای زندگی مشترکتون ، سمنان زندگی میکردین ؟

بله .

- تو کدوم محل زندگی میکردین ؟

محله ی تو آقا اشرف بودیم .

- وضعیت مالی تون چطور بود ؟

خوب بود .

- مادر جان اون زمان امکاناتی مثل آب و برق و گاز و ... نبود و مردم به سختی زندگی میکردند . درسته ؟

بله .

- برامون از شرایط اون روزها بفرمایید ؟ مثلا غذا چطور درست میکردین ؟

روی آتش غذا درست میکردیم .

- شبها با توجه به نبودن برق ، چطور رفت و آمد میکردین ؟

مسیر و بلدبودیم و با فانوس میرفتیم .

- اون زمان خودتون مهارتی داشتین ؟

بله ، خیاطی و لحاف دوزی میکردم .

- در قبال این کارها پول هم دریافت میکردین ؟

نه ، در حد نیاز های خودمون بود .

- مادرجان اون زمان مرسوم بود که عروس و دامادها تا مدتی بعد از ازدواج با خانواده ی مرد زندگی میکردند . شما هم همین طور بودین ؟

بله .

- هزینه ی خانواده رو همسر شما می داد ؟

بله .

- حالا که برگشتیم به اون زمان ، برامون بفرمایید نام شهید رو کی انتخاب کرد ؟

پدر شهید انتخاب کرد .

- قبل از تولد شهید خواب هم دیده بودین ؟

بله .

- برامون تعریف میکنید ؟

یادم نمیاد ، خیلی سال گذشته .

- اون زمان اکثر مادر ها تو خونه زایمان میکردند . چون امکانات پزشکی و درمانی خیلی کم بود . شما هم همین طور بودین ؟

بله .

- خیلی از مادر شهداء برای ما تعریف میکردند که فرزندشون لحظه ی اذان به دنیا اومده . شهید شما هم همین طور بود ؟

نه ، موقع اذان به دنیا نیامد .

- کی تو گوش شهید اذان گفت ؟

پدرشهید اذان گفت .

- وقتی شهید کم کم بزرگتر شد ، هیچ وقت بیمار نشده بود که شما براش نذر و نیازی کنید ؟

نه ، پیش نیومده بود .

- شهید به درس علاقه داشت ؟

نه ، خیلی به درس علاقه نداشت .

- بعد از اینکه ترک تحصیل کرد ، کجا رفت ؟

ابتدا رفت تو بسیج و بعد گفت ، میخوام برم سپاه . من گفتم ، نمیگذارند تو بری چون مجروح شده بود . گفت ، اگه با رفتنم مخالفت کنید ، پنهانی میرم جبهه .

- پس درس و بخاطر جبهه رها کرد ؟

بله .

- شهید تا چه مقطعی درس خوند ؟

زیر دیپلم بود .

- شهید در زمان انقلاب ، فعالیت انقلابی نداشت ؟

بله ، اون موقع هیجده سالش بود

- شهید زمان انقلاب در جریان تظاهرات ها زخمی نشده بود ؟

نه ، زمان جنگ تو جبهه زخمی شده بود .

- خدا بیامرز پدر شهید هم فعالیت انقلابی داشت ؟

بله .

- خودتون هم همراه ایشون میرفتین ؟

بله .

- مادر جان ابتدای جنگ که هنوز نیروها سازماندهی نشده بودند . رزمنده ها به کمک های زیادی نیاز داشتند و مردم از شهر و روستا به اون ها کمک میکردند . وقتی تو سمنان این کمک ها رو جمع آوری میکردند شما و پدر شهید هم نقشی داشتین ؟

بله . هرکاری از دستمون برمیاد انجام میدادیم و هر چیزی تو خونه داشتیم و در توانمون بود ، برای جبهه میفرستادیم .

- حسن سال 62 شهید شد ، درسته ؟

بله .

- تو دوران سربازی شهید شد ؟

نه ، هنوز خدمت نرفته بود .

- بار اول از طرف بسیج رفت ؟

بله .

- شما رو چطور راضی کرد ؟

وقتی اومد از من اجازه بگیره بره جبهه ، بهش گفتم ، این همه جوان تو محل هست چرا تو میخوای بری جبهه ؟

گفت ، ما اختیار خودمون و داریم مادر جان با بقیه کاری نداریم . شما رضایت بده من برم .

- وقتی شما ایشون رو بدرقه کردین ، کسی از دوستانش هم خاطرتون هست ؟

یادم نمیاد .

- اون زمان تلفن که زیاد نبود . شهید نامه هم میداد ؟

بله .

- تو نامه هاش براتون نمیگفت ، تو جبهه چکار میکنه ؟

نه ، در این مورد حرفی نمی زد .

- شهید اولین بار جبهه ی غرب بود یا جنوب ؟

جنوب بود .

- پدر شهید جبهه نرفت ؟

چرا ، ایشون هم یه بار رفت .

- بعد از شهادت حسن رفت ؟

اون موقع حسن زخمی بود .

- بار اول که رفت جبهه زخمی شد ؟

بله ، بار دوم هم شهید شد .

- براتون تعریف نکرد ، چطور زخمی شده ؟

نه ، حرفی نمیزد . وقتی شهید شده بود ، پسرم که تهران زندگی میکنه من و میبرد مسجد و این طرف و اون طرف که متوجه نشم . من میدیدم که شوهرم خیلی ناراحته . گفتم ، چی شده ؟ به من بگین چه اتفاقی افتاده . اگر حسن شهید هم شده باشه من طاقت دارم و ناراحت نمیشم .

یه دفعه دیدم پدرش گریه افتاد و گفت ، حسن شهید شده .

- بار اول که رفت جنوب مجروح شد ؟

بله .

- شما چطور متوجه شدین ؟

دوستاش به ما خبر دادند .

- اون زمان بیمارستان هم بستری شد ؟

بله ، مدتی بستری بود و بعد هم تو خونه خودم ازش مراقبت میکردم .

- وقتی بهتر شد ، شما مانع رفتنش به جبهه نشدین ؟

چرا ، ولی ایشون مصمم بود که بره حجبهه

- تو دورانی که زخمی بود و خونه بود ، پدر شهید رفت جبهه ؟

بله ، شوهرم دو ماه رفت جبهه .

- با هم نرفته بودند جبهه ؟

نه .

- پدر شهید کارش تو جبهه چی بود ؟

تو تدارکات بود .

- خیلی از شهداء تو وصیت نامه هاشون مینوشتند که برای شهادت من بی تابی نکنید . شهید هم این وصیت و کرده بود ؟

بله ، عاشق شهادت بود . از زمانی که زخمی شد تا روزی که به شهادت رسید یه سال طول کشید .

- مادرجان خاطره ای از شهید یادتون هست ؟

نه ، یادم نمیاد .

- مادرجان سفر مکه و کربلا هم مشرف شدین ؟

بله .

- خیلی از مادر شهداء تو سفرهای زیارتی فرزندشون و حس کرده بودند . شما شهید و احساس نکردین ؟

خوابش و تو مکه دیدم ولی یادم نمیاد .

- به عنوان مادر شهید از مردم و مسئولین چه درخواستی دارید ؟

هیچ درخواستی ندارم .

- از اینکه فرزندتون شهید شده ، پشیمون نشدین ؟

نه ، اگر هم پشیمون میشدم ایشون باز هم میرفت جبهه .

- مادر جان صحبتی ندارید ؟

نه ، خیلی ممنونم .

- ممنونم مادر جان انشاالله خدابهتون عمر باعزت بده .

سلامت باشید .
************************************

اخلاقي، حسن: پنجم بهمن 1343، در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش علي‌اكبر، بازنشسته کارخانه بود و مادرش ساره‌خاتون نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. شانزدهم اسفند 1362، در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت تركش به پيشاني، دست و پا، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهدای امامزاده يحياي زادگاهش واقع است.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده