مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حجت الله اختری
گفت ، مامان جان خدا بهت یه صبری بده و اگر من شهید شدم ، گریه نکن . اگر شهید شدم لباس نو بپوش و چادرنو سرت کن . روزی هم که شهید نشده بود یه چند تا عکس برام آورد گفت ، اینها رو یادگاری بگیرازمن . بهش گفتم ، مادرجان این کارها چیه ؟ گفت ، مادرجان اینها رو نگه دار .

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حجت الله اختری

درخدمت خانواده شهید حجت الله اختری هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- خودتون رومعرفی کنید ونسبتتون رو باشهید بفرمایید ؟

بنده ابوالفضل اختری هستم ، پدرشهید حجت الله اختری .

- آقای اختری ما ازاستان سمنان اومدیم خدمت شما که درمورد شهیدتون حرف بزنیم . اینها قراره درتاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه ، لطفا به ما کمک کنید ؟

اسم شهید روکی انتخاب کرد ؟

خودم اسمش رو انتخاب کردم .

- قبل ازتولدش خواب دیده بودین ؟

نه ، فقط قبل ازتولدش تو ذهنمون بود که اسمش رو حجت الله بگذاریم .

- زمانی که تشکیل خانواده دادین ، شغل شما چی بود ؟

من کارآزاد داشتم و رو ماشین تعلیم کارمیکردم . بعد ها کارم درست شد ورفتم شرکت نفت .

- شما سواد هم دارید ؟

تا پنجم ابتدایی سواد دارم .

- زمانی که تشکیل زندگی دادین ، همین شاهرود زندگی میکردین ؟

بله ، شاهرودی هستیم .

- زمانی که خدا حجت الله رو به شما داد کی تو گوش حجت الله اذان گفت ؟

حاج آقا تاشی رو خدا رحمتش کنه بردمش مسجد قرآن و اونجا تو گوشش اذان گفت .

- خیلی ازپدرشهداء میگویند شهیدمون لحظه ی اذان به دنیا اومد ، یادتون هست شهید چه زمانی متولد شد ؟

پانزدهم شعبان به دنیا اومد . تولد صاحب الزمان (عج) بود .

- ازاولین روزهایی که شیرین زبونی میکرده وراه افتاده بود یادتون هست ؟

پدرخانمم عموم بود ، وحجت الله خیلی بهش وابسته بود .

باایشون همه جا میرفت و همراهش بود . وقتی هم زمان مدرسه اش شد ، مدرسه اش همین کوچه پایینی بود . تا ششم ابتدایی همون جا بود ، وقتی یه مقداربزرگترشد ، رفت دنبال کارو عاشق نقاشی بود .

- تا چه مقطعی درس خوند ؟

دیپلم داشت .

- یعنی نقاشی رو حرفه ای دنبال میکرد ؟

بله ، علاقه داشت به نقاشی ساختمان . بعد هم دوران سربازی اش شد وبسیجی بود . وقتی اسمش برای سربازی دراومد بیست وچهارماه خدمت کرد ، چهارماه هم اضافه خدمت کرد .

- زمانی که حجت الله میخواست بره راهنمایی جریانات انقلاب شکل گرفت ، درسته ؟

شهید تو تظاهرات هم شرکت میکرد .

- ازخانواده تون هم کسی میرفت ؟

همه ی خانواده میرفتند .

- حجت الله فرزند اول شما بود ، کی درمورد انقلاب بیشتر راهنمایی اش میکرد ؟

هم خودم میبردمش وهم ازطریق مدرسه میرفت . چون من خودم هم یه مدت تو بسیج بودم .

- حاج آقا بسیج که بعد ازانقلاب شکل گرفت ، اون موقع افرادی بودند که به صورت پنهانی سخنرانی میکردند و مردم وبیدار میکردند . وقتی کم کم دیگه تظاهرات ها علنی شد ، شهید و کی دراین زمینه بیدارمیکرد ؟

خودش میرفت مسجد ودراین برنامه ها شرکت میکرد .

- هیچ وقت پیش اومد که با اعلامیه یا نواربیاد خونه ؟

آره ، عکس های امام ومیاورد و به بچه ها ی کوچکترمعرفی میکرد ومیگفت ، که این امام خمینی (ره) هست .

- زمانی که خود شما هم توی تظاهرات شرکت میکردین ، تو شهرستان شاهرود به موردی برخورد نکردین که مثلا به کسی شلیک بشه ؟

توخیابان ایستگاه کنارسینما بودیم که تیراندازی شد . دو تا ازبچه ها زخمی شدند ولی شهید نشدند ، ولی بسطام دونفرشهید شدند .

- اسم شهداء خاطرتون هست ؟

نه ، یادم نیست .

- شهید میرغفوریان واحسان فرهم بودند ؟

بله .

- زمانی که سینمای شاهرود رو آتش زدند خاطرتون هست ؟

نه ، چیزی یادم نیست .

- ابتدای انقلاب جوان ها تو پایگاه ها نگهبانی میدادند . چون ابتدای شکل گیری انقلاب جامه دچارهرج ومرج شده بود . آیا شهید حجت الله هم به این پایگاه ها رفت وآمد داشت ؟

بله ، تو بسیج مسجد قرآن شبها کشیک میداد ومن خودم هم سال 57 بود که رفتم اداره وازطریق اداره برخورد داشتم .

- پس اززمان انقلاب وارد اداره شده بودین ؟

بله ، تو شرکت نفت درقسمت خط لوله بودم .

- با توجه به اینکه رفتین شرکت نفت وکارآزاد نداشتین ، باید سرساعت میرفتین ومی آمدین درسته ؟

بله .

- اون موقع که طی جریانات انقلاب تلوزیون هم نداشتین ، درسته ؟

هنوز انقلاب نشده بود .

- فرمودین سال 57 بود ، درسته ؟

بله ، هنوز انقلاب نبود و تازه داشت شکل میگرفت . من یه مامورت رفتم تهران وجلوی دانشگاه تهران گیرکردیم . اون موقع ماشین های ادارت رو هم آتش میزدند ، من هم با وانت بودم . رفتم ماشین اداره رو تو یه ساختمون قایم کردم که آتش نزنند .

- خودتون هم تو اون تظاهرات بودین ؟

با یکی دو تا ازهمکارانم شرکت کردیم .

- اون زمان که تلفن ورسانه نبود . وقتی میرفتین اداره اخبارواطلاعات درزمینه انقلاب به شما میرسید که شما بازاینها رو انتقال بدین ؟

بله ، مثلا بچه ها که دورهم صحبت میکردند یا میرفتیم مسجد . ما ازاونجا اطلاعات ومیگرفتیم ، که مثلا تو تهران وقم وتبریز فلان اتفاق افتاده . من میومدم این ها رو برای بچه ها تعریف میکردم .

- وقتی امام خمینی (ره) وارد تهران شدند ، شما یا کسی ازخانواده تون هم رفت پیشواز ؟

شهید که اون زمان هنوز سنی نداشت ومن هم کارمند بودم وبهم مرخصی نمیدادند .

ولی بعدا که ایشون رفت قم ، با آیت الله طاهری که امام جمعه شاهرود بود رفتیم . آقا رفته بود رو پشت بوم وبا مردم صحبت میکرد . من با چند تا ازسپاهی ها دوست بودم که اومده بودند اینجا وبا مرحوم آقای اشرفی رفتیم مشهد . چند روزی هم درخدمت اونها بودیم ، وقتی رفتیم قم سپاهی ها جلوی دربودند وما ازآقای طاهری زودتررفتیم خدمت آقا . خدا رحمتش کنه ، آقا سید احمد پشت درایستاده بود وامام (ره) هم ازپله ها داشت میومد پایین که بعد امام جمعه هم آمد داخل .

- پس دیدارخیلی نزدیکی با امام (ره) داشتین ؟

بله .

- زمانی که انقلاب نوپا بود ، امام خمینی (ره) دستوردادند که جوان ها درغالب نیروهای جهادی به مناطق مرحوم بروند وبه اونها کمک کنند ، شهید هم دراین برنامه ها حضورداشت ؟

من خودم هم تو جهاد یه مدت پنج شنبه وجمعه ها میرفتم و برای گندم تراشی وبنایی میبردمشون .

- درمقابلش هیچ وجهی دریافت نمیکردین ؟

نه ، اصلا وجهی دریافت نمیشد .

- زمانی که قائله ی گنبد پیش اومد ، کسی ازخانواده ی شما هم حضورداشت ؟

برادرهام درگنبد حضورداشتند ولی من سرکار بودم ونرفتم .

- طی این دوران مجروح هم شدند ؟

نه .

- براتون درمورد قائله ی گنبد تعریفی هم کردند ؟

درمورد تظاهرات ها وکارهایی که ترکمن ها انجام میدادند توضیح میدادند .

- زمانی که جنگ شروع شد هنوز رزمنده ها سازماندهی نبودند . ابتدا به گیلان غرب میرفتند وبعد اعزام به جنوب میشدند ، شهید اولین بارکجا رفت ؟

تیرماه سال 64 ، اول ازاینجا رفتند نوشهر گرگان . سه ماه که اونجا بودند بعد رفتند جبهه .

- دوران آموزشی شهید کجا بود ؟

تهران بود .

- بعد ازگرگان کجا رفت ؟

رفتن جبهه ومدتی ماند . هرسه یا چهارماه میومد خونه ، دوشب موند وبازرفت .

- ایشون سربازبود ، درسته ؟

بله .

- تو این مدت هیچ وقت ازشهید نپرسیدی اونجا داری چیکارمیکنی ؟

راننده توپ های 106 بود . میگفت ، یه وقتهایی پیاده هستیم و یه وقتهایی سواره .

- هیچ وقت ازنیروهای جهادی نشده بود ؟

نه ، چون سرباز بود .

- خیلی ازسربازها برای تامین جاده میرفتند ، شهید هم رفته بود ؟

چرا، گاهی اوقات برای تامین جاده هم میرفت .

- غرب کشورهم رفت ؟

دهلران بود ، منطقه شهادتش هم زید عراق بود .

- زمانی که ایشون رفت وآمد میکرد ، هیچ خاطره ای ازش ندارین ؟ بهش سفارشی نمیکردین ؟

چرا بهش میگفتم ، مواظب خودت باش . ولی میگفت ، بابا جان جنگ که مواظبت نمیخاد . وقتی حمله هست باید حمله کنی .

- پس علاوه براینکه به عنوان سرباز رفته بود ، به جبهه علاقه هم داشت ؟

آره خیلی مایل بود بره .

- زمانی که خبرشهادتش رو دادند کی به شما خبرداد ؟ نحوه ی شهادتش شهید رو براتون نگفتند ؟

من خودم ماموریت بودم ، یه مهندس داشتیم به اسم آقای نوروزی که برای سبزواربود . ایشون اومد پیش من وگفت ، بریم شاهرود .

پرسیدیم ، چرا ؟

جوابی نداد وفقط گفت ، بریم .

اومدم خونه دیدم حاج خانم ناراحته و گفت ، خبرشهادت بچه مون و دادند . حدود بیست وپنج روز منتظربودیم تا پیکر شهید وآوردند .

- من خیلی معذرت میخام که باعث تاثرشما میشم . اینها قراره درتاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه .

زمانی که خبرشهادتش ودادند ، قبلش خواب ندیده بودین ؟

شب آخری که میخواست بره ، خودم بردمش ترمینال ووقتی رسوندمش اونجا ... (گریه )

- اولین آموزه های مذهبی روشما به شهید دادین ؟

من ومادرش باهم بودیم .

- ممنون پدرجان که به سوالات ما پاسخ دادین ، بقیه ی سوالات وازمادرشهید میپرسیم . به عنوان پدرشهید ازمردم ومسئولین چه درخواستی دارید ؟

الان بغض گلوم وگرفته ونمیتونم حرف بزنم .

- فرمودین روزی که خبرشهادت روبه شما دادند ، شما ماموریت بودین . درمورد اون روز بیشتربرامون توضیح بدین ؟

یه مهندس داشتیم به نام آقای نوروزی . ایشون گفت ، امروز کاروتعطیل کنیم که قراره بریم شاهرود . روزی هم که بچه ام وبرده ترمینال خودش گفت ، بابا لباس بخر .

22/4 شهید شد و25/4/67 خدمتش تمام شد .

- بعد ازشهادتش هیچ وقت خواب شهید روندیدن ؟

خوابشو میدیدم ولی الان یادم نمیاد .

- خاطره ای ازشهید یادتون نیومد ؟

همون شب که بردمش ترمینال گفت ، بابا برا خودت لباس بخر . یه مقدارشیرینی هم براش گرفته بودم که برد .

- با توجه به اینکه شهید روز نیمه شعبان متولد شد ، الان براش تو این روز مراسم نمی گیرید ؟

بله ، مادرش خانم ها رو دعوت میکنه تو مکتب سکینه خاتون و براش مراسم یادبود میگیریم .

- تو مراسم محرم و مراسم های مذهبی مداحی هم میکرد ؟

خادم بود ، همیشه تو مسجد مدرسه قلعه چایی میداد .

- خاطره ای ازشهید یادتون هست ؟

نه ، دیگه یادم نمیاد .

- ممنونم پدرجان که وقتتون رو به ما دادین .

خواهش میکنم .

******************************************

درخدمت خانواده بزرگوارشهید حجت الله اختری هستیم .

- سلام علیکم

علیک سلام .

- خوب هستین مادرجان ؟

الحمدالله .

- خودتون رومعرفی کنید ونسبتتون روباشهید بفرمایید ؟

بنده معصومه اختری هستم ، مادرشهید حجت الله اختری .

- مادرجان ما یه تعدادی ازسوالاتمون وازپدرشهید پرسیدیم و متاسفانه برای آخرین سوال ، ایشون حالشون بد شد و بغض گلوشون وگرفت . ما ادامه ی سوالات روازشما میپرسیم .

بفرمایید .

- پدرشهید فرمودن اسم حجت الله روبرای این منظورانتخاب کردین که ایشون درنیمه شعبان متولد شدند ، درسته ؟

بله .

- اولین بارکی تو گوش شهید اذان گفت ؟ واینکه قبل ازتولد شهید خواب ندیدین ؟

چرا خواب دیدم ، یکی بهم گفت اگر فرزندت پسربود اسمش وحجت الله بگذار .

- زمانی که شهید اصطلاحا دست چپ وراستش وشناخت و بزرگترشد ، هیچ وقت بیمارنشد که براش نذرونیازی بکنید . با توجه به اینکه اون زمان دکترودرمان هم نبود ؟

الحمدالله مریض که نشد ولی خیلی زرنگ وفعال بود . علاقه داشت دائم تو کارهای انقلابی باشه و وقتی هم که حدود یک سال تو بسیج بود وبعد رفت دهلران ، مدتی بعد به نوشهررفت وبعد هم به شهادت رسید . شبی که شهید شد من خواب دیدم ، تو حرم امام رضا (ع) هستم . گفتم ، این جمعیت برای چی هست ؟

گفتن ، حجت الله اختری آزاد شده . و تعبیرش این بود که جنازه ی فرزندم آزاد شده بود ، چون جنازه اش دست عراقی ها بود .

- مادرجان کی اینها رو برای شما تعریف کرد ؟

من بعدا فهمیدم که آزاد شده . بیست ودو روز بعد به ما اطلاع دادند . اما من خودم فهمیدم .

- اسم مدرسه ای که شهید درس میخوند ، خاطرتون هست ؟

مدرسه دهخدا بود وبعد هم رفت قدس . دبیرستانش هم شریعتی بود .

- پدرشهید فرمودند تا کلاس یازده درس خونده ، درسته ؟

بله ، تا دوازده خوند وبعدش میخاست بره دانشگاه . گفت ، برم خدمت کنم وبیام بعد ادامه تحصیل بدم .

من خیلی گریه کردم و گفتم ، نرو ولی قبول نکرد . عرض کردم که بچه ی خیلی فعالی بود .

برادرم خودش ارتشی بود وموقع رفتنش تو سمنان ازماشین پیاده اش کرده بود ولی گفته بود ، دایی این کارونکن من میخام برم ، دوست دارم اول برم خدمت بعد برم دانشگاه .

- پدرشهید فرمودن تا زمان جبهه ، ایشون حرفه ای نقاشی رودنبال میکردند درسته ؟

داغ به این بزرگی رو دلم مونده وخیلی چیزها رو فراموش کردم دخترم .

- قبل ازاینکه بره خدمت ، بهش نگفته بودین که کسی وبراش درنظردارید ؟

چرا ، بهش گفتم ، حالا که داری میری بزاریکی وبرات نشون کنم . گفت ، بزاربرگردم بعدا این کاروبکن . درسش هم خیلی خوب بود ، وهرسال قبول میشد ولی تو کارهای بسیج و جبهه خیلی فعال بود .

بهش میگفتم ، تو بری جبهه من چیکارکنم ؟

گفت ، مامان جان خدا بهت یه صبری بده و اگر من شهید شدم ، گریه نکن . اگر شهید شدم لباس نو بپوش و چادرنو سرت کن . روزی هم که شهید نشده بود یه چند تا عکس برام آورد گفت ، اینها رو یادگاری بگیرازمن . بهش گفتم ، مادرجان این کارها چیه ؟

گفت ، مادرجان اینها رو نگه دار .

- پس توضیحی نداد که ممکن هست من شهید بشم ؟

نه ، چون مادرها حساس هستند .

- زمانی که به جبهه رفت وآمد میکرد ، به شما نگفت چه کاری انجام می داد ؟

نه ، برای من تعریف نمیکرد که ناراحت نشم .

- به من گفتن شهید به خاطر عوامل شیمیایی شهید شده ، درسته ؟

بله ، همین طوره .

- بعد ازاینکه خبرشهادت شهید روبراتون آوردند ، بیست وپنج روز طول کشید ؟

پدرش هم ماموریت بود وبه ایشون اطلاع دادن واومدن شاهرود . من رفته بودم خونه همسایه مون که متوجه شدم دارن حجله میزنن . دخترم تازه دازدواج کرده بود ، دامادم اومد به من گفت ، نمیخاد بری خونه .

کم کم بهمون گفتن ، پسرتون شهید شده ناراحت نباشین . ما هم درجوابش گفتیم ، یه هدیه ی ناقابل داشتیم درراه خدا دادیم اشکالی نداره .

- پس خیلی صبوربودین ؟

بله ، ولی خیلی هم سخت بود .

- شهید وصیت نامه هم داشت ؟

بله ، دست برادرش بوده وفکر میکنم داده به بنیاد شهید .

- توی وصیت نامه اش سفارشی به شما وپدرش نکرده بود ؟

همیشه به دایی اش سفارش میکردی که وقتی شهید شدم مراقب مادرم باش . بهش دلداری بدین ونگذارین ناراحت بشه و عصبی باشه .

- پدرشهید فرمودند بعد ازخدمتش هم شهید اقدام به رفتن به جبهه کرده ، درسته ؟

بله ، درسته .

- باردوم هم که رفت ، روی تانک بود ؟

بله ، روی تانک بود . یه بارزنگ زد وگفت ، مامان چهارمیلیون پول برام بفرست که تانک وبدون آب روشن کرده وهزینه داره . دوستاش میگن بیابریم به ما ارتباطی نداره . پسرم هم میگم ، اگه شما برید ومن هم برم کی این ماجرا رو گردن بگیره .

- توی چهارماه آخرش روی توپ های 106 بوده که به شهادت میرسه ؟

بله .

- روزنیمه شعبان یاد شهید هم میافتین ؟

بله ، همیشه تو اون تاریخ یادش میافتم .

- ازاینکه فرزندتون به شهادت رسیده ، پشیمون نیستین ؟

پشیمونی ندارم ، اگه همه ی مادرها جلوی فرزندشون وبگیرند کی میخاست ازناموسمون دفاع کنه .

- ازخصوصیات رفتار شهید بفرمایید ؟

خیلی اخلاقش خوب بود .

- بعد ازشهادتش خواب شهید هم دیدین ؟

خواب دیدم که میگفت ، اینقدرگریه نکن . من جام خیلی خوبه ، تو بچه ات و درراه اسلام هدیه دادی .

خواب دیدم سرکوچه ایستاده و میگه مواظب پدرم باش و انقدرگریه نکن .

- پس شما به این جمله رسیدین که شهدا زنده اند و نزد خداوند روزی میخوردند ؟

بله ، دخترم واگر ناراضی بودم کشورماهم مثل بقیه کشورها و مثل عراق و بقیه جاها بود .

- مادرجان خاطره ی دیگه ای هم دارید ؟

نه .

- به عنوان مادرشهید ازمردم ومسئولین چه انتظاری دارید ؟

من ازهیچ کس گلایه ای ندارم ، دخترم .

- متشکرم ، مادرجان .

قربونت برم ، دخترم .


**********************************
اختري، حجت‌الله: دوم آبان 1345، در شهرستان شاهرود ديده به جهان گشود. پدرش ابوالفضل، راننده شرکت نفت بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و يكم تير 1367، در زبیدات عراق بر اثر مصدوميت شيميايي به شهادت رسيد. پيكرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاك سپردند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده