خاطره
بعداً علیرضا برایم تعریف کرد که شب قبل از حمله ی عراق خوابی دیده بود می گفت : " در خواب دیدم می خواهم شما را با خودم به مسافرت ببرم ؛ اما برادرانت مخالفت می کردند ...

نوید شاهد ایلام
 
تعبیر خواب

21 تیرماه 67 ارتش بعث عراق تهاجم سنگین و حمله ی گسترده ای را در منطقه ی عملیاتی دهلران آغاز کرد ، خطوط دفاعی ما یکی پس از دیگری شکسته می شد. چند نفر پاسدار بودیم به همراه چند سرباز و بسیجی که به شدت از حمله ی عراق و پیش روی ارتش بعث نگران بودیم .
حدوداً ساعت 3 بعد از ظهر همان روز ، علیرضا بازدار ، جانشین فرمانده سپاه دهلران ، برای آگاهی از وضعیت منطقه از من خواست با موتور سیکلتی که تحویلم بود به موسیان (بخشی از شهرستان دهلران که در ایام دفاع مقدس به وسیله نیروهای بعثی اشغال شد) برویم . در خواستش بیش تر به خاطر استفاده از موتور سیکلت بود که به راحتی می شد به منطقه رفت و آمد داشت.
بازدار رانندگی می کرد و من ترک موتور نشسته بودم. از دهلران خارج شدیم ، به نزدیک بارگاه امام زاده سید اکبر (ع) رسیده بودیم که متوجه شدیم یک ستون بزرگ زرهی ، تانک و نفربر ، در فاصله ای نه چندان دور ، روی جاده ، درست روبه روی ما به سمت دهلران در حرکتند. بازدار گفت: " صبر می کنیم تا جلو بیایند ، نیروهای خودی اند ، از آن ها خبر می گیریم اصلاً بپرسیم برای چه عقب نشینی می کنند؟"
ستون زرهی نزدیک تر شده بود ، خوب که نگاه کردم و دقیق شدم دیدم رنگ لباس هایشان با لباس های ما فرق دارد ، دو رنگ و به اصطلاح پلنگی بود. گفتم : علیرضا ! این ها عراقی اند.
در حرف من تردید داشت ، حق هم داشت شک کند ، خط مقدم نیروهای ما در نزدیکی منطقه ی "زبیدات " و شهرک "طیب" عراق بود و حدوداً 35 کیلومتر تا دهلران فاصله داشت. قابل تصور نبود که دشمن ، یک روزه 35 کیلومتر پیش روی کند ، تازه لشکر بزرگ ارتش خودمان که به وسیله ی چند گردان دیگر هم تقویت می شد چه طوری اجازه ی این همه پیش روی را به نیروهای عراق داده بود؟ غرق در این افکار و شک و تردید بودیم که ما را زیر گلوله های دوشکا گرفتند دیگر مطمئن شدیم که این ستون مجهز نظامی متعلق به ارتش عراق است.
خیلی راحت می توانستند ما را بکشند ، اما جان سالم به در بردیم . بعداً علیرضا برایم تعریف کرد که شب قبل از حمله ی عراق خوابی دیده بود می گفت : " در خواب دیدم می خواهم شما را با خودم به مسافرت ببرم ؛ اما برادرانت مخالفت می کردند و اجازه نمی دادند می گفتند : نمی گذاریم برادرمان را همراه خودت ببری، البته با شک و تردید مخالفت شان را ابراز می کردند، از من اصرار و از آنان انکار که از خواب بیدار شدم ." بازدار می گفت : "شاید اگر مخالفت برادرانت نبود ، خوابم جور دیگری تعبیر می شد و الان سرنوشت دیگری داشتیم ."
بعد از این برخورد و آگاهی از قصد دشمن ، سریعاً به دهلران برگشتیم ، کلیه ی نیروهای سپاه را مطلع کردیم ، دهلران را پیاده و سواره به سمت شمال شهر یا همان چشمه های آب گرم که بر شهر مسلط است ترک کردیم . ارتش عراق کم کم وارد شهر شد و دهلران به تصرف دشمن در آمد. و در نهایت به کمک نیروهای خودی از تصرف دشمن خارج شد.

روای : علی امان پور - خاطرات منتخب دومین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس در استان ایلام از کتاب ملکوت و کلمات

مروری بر زندگینامه  شهید غلام بازدار  فرزند علی محمد در نهمین روز از مهرماه سال 1348 در روستای بیشه دراز از توابع شهرستان دهلران دیده به جهان گشود وی که تا مقطع راهنمایی تحصل نموده بود در آن زمان که کشور عزیزمان مورد تهاجم دشمن بعثی قرار گرفته بود به عنوان پاسدار وارد لشکر حضرت امیر شد و به عنوان جانشین فرمانده گردان در عملیات والفجر 5 در منطقه مرزی چنگوله جانانه دفاع می کرد . سرانجام در  نهمین روز از اسفند ماه 1362بر اثر اصابت گلوله تانک دشمن به درجه رفیع شهادت رسید مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای امامزاده اکبر(س) واقع شده است روحشان شاد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده