سيد على دوامى شهيدى كه در 21 ماه مبارك رمضان سال 1346 به دنيا آمد و در سن 21 سالگى در 21 رمضان سال 1367 مصادف با 18 ارديبهشت67 به شهادت رسيد.
شهيدى كه سردار 21 لقب گرفت
نويد شاهد مازندران: سيدعلى دوامى فرزند سيدابراهيم در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان در سال 1346 (شمسى) از مادرى به نام فاطمه نيك دوست در سارى به دنيا آمد. در خردسالى والدينش از هم جدا شدند و او تحت سرپرستى مادرش قرار گرفت. پس از مدتى به همراه مادر به تهران نقل مكان كرد و از آنجا به كردستان رفت. او كه تنها پسر خانواده بود بسيار كنجكاو و بازيگوش بود و در دبستان و مدرسه دوستانش را اذيت مى كرد. در منزل جلو تلويزيون مى ايستاد و مانع از تماشاى ديگران مى شد؛ سوسك مرده را روى دوستان مى انداخت يا به ديگران آب مى پاشيد. به فوتبال و دوچرخه سوارى علاقه بسيار داشت . دوره ابتدايى را در سالهاى 59- 1354 در مدرسه ملى در تهران گذراند و وضعيت تحصيلى خوبى داشت . در آن ايام اغلب تلويزيون تماشا مى كرد يا به بازى مى پرداخت و در مواقعى كه تمايل داشت مطالعه مى كرد و در برابر اصرار خانواده تسليم نمى شد. دوست داشت در آينده پليس شود . با شروع انقلاب اسلامى با وجود اينكه سن چندانى نداشت به همراه مادرش در راهپيماييها و تظاهرات عليه رژيم شاه شركت مى كرد. در همين دوران به شهرستان سارى نقل مكان كردند و دوره راهنمايى را در سالهاى 1363-1360 در مدرسه فردوس سارى گذراند.

بر اثر ارتباط مستمر با دايى اش محمود نيك دوست كه بعدها به شهادت رسيد داشت. از نظر شخصيتى متحول كردند شد.  حضور در جبهه نيز تحول روحى زيادى در او ايجاد كرد. در اين دوره به مسجد مى رفت و نماز مى خواند و گاهى نوحه سرايى مى كرد. به مطالعه كتابهاى مذهبى خصوصاً كتابهاى استاد مطهرى علاقه زيادى داشت . به ديگران كمك مى كرد و گاهى لباس نو خود را به ديگران مى بخشيد. نسبت به بدحجابى حساسيت زيادى داشت و در مقا بل آن به شدت موضعگيرى مى كرد. اگر خواهرش چادر به سر نمى كرد به همراه او از خانه خارج نمى شد. پس از پايان سال سوم راهنمايى به خاطر اعزام به جبهه ترك تحصيل كرد و به عضويت پايگاه مقاومت بسيج حضرت ابوالفضل (ع) درآمد.

معتقد بود بايد به جبهه رفت و از كشور دفاع كرد. مى گفت: «اگر زمان امام حسين (ع) بود حتماً به يارى امام مى شتافتم». با چنين تفكرى بود كه در سال 1362 در سن شانزده سالگى به جبهه هاى نبرد اعزام شد. اولين بار در 16 بهمن 1362 به صورت بسيجى به جبهه رفت و در گردان امام حسين (ع) از لشكر 25 كربلا حضور داشت . در عمليات والفجر 6 در منطقه دهلران شركت جست. پس از بازگشت به سارى در تاريخ 7 مهر 1363 به منطقه مريوان اعزام شد و تا 12 فروردين 1364 به عنوان مسئول تيم گشت در منطقه مريوان به كار پرداخت . پس از آن در 15 تير 1364 به منطقه جنوب اعزام شد و در واحد اطلاعات و عمليات لشكر 25 كربلا مشغول به فعاليت شد.

حضور و فعاليت گسترده سيدعلى در جبهه سبب شد كه على رغم جوانى جانشينى مسئول محور 1 لشكر را تا 28 تير 1365 به عهده بگيرد . پس از 15 مرداد 1365 به گردان مسلم بن عقيل رفت و مسئوليت گروهان دوم آن گردان را برعهده گرفت . در جريان عملياتهاى مختلف شركت كرد و در عمليات كربلاى 5 مجروح شد. در 21 فروردين 1366 به عنوان معاون فرمانده گردان مسلم بن عقيل فرماندهى رزمندگان اسلام را عهد ه دار شد. در 7 بهمن 1366 به عضويت رسمى سپاه درآمد و مدتى نيز در شهر سارى به عنوان نيروى پرسنلى سپاه حضور داشت اما نتوانست حضور در شهر را تحمل كند و بار ديگر به جبهه رفت . در 24 بهمن 1366 على رغم آن كه بيست سال بيشتر نداشت فرماندهى گردان مسلم بن عقيل(ع) را به عهده گرفت و تا 17 ارديبهشت 1367 بار اين مسئوليت را بر دوش مى كشيد. در مدت حضور در جبهه چندين بار مجروح شد از جمله در منطقه عملياتى فاو بر اثر اصابت تركش از ناحيه پاى راست و در عمليات كربلاى 5 در منطقه شلمچه از ناحيه پاى چپ و اصابت گلوله مجروح شد. وقتى به سارى برگشت لباس سفيد پوشيده بود و اطرافيان گمان كردند كه از موضوع شهادت دايى اش بى خبر است ولى گفت از همه چيز خبر دارد و عمداً لباس سفيد پوشيده است چرا كه شهيدان زنده هستند . با وجود داشتن سمتهاى مختلف در جبهه به خانواده سفارش مى كرد كه نگويند در جبهه حضور دارد و مى گفت در جبهه كفش رزمندگان را واكس مى زنم و يا جارو مى كنم.

سردار عليجان ميرشكار - يكى از همرزمانش - نقل مى كند:« طبق معمول زيارت عاشورا را برگزار كرديم و پس از آن دوامى نماز زيارت را بجا آورد و براى مدت طولانى به سجده رفت . پس از رفتن او ديدم سجاده از اشكهايش خيس شده است.»

خانم نيك دوست - مادر سيدعلى - نيز مى گويد:
 «گاهى اوقات بعضى از افراد براى من گليم و گلدان و يا چيزهاى ديگر مى آوردند. وقتى علت را سؤال مى كردم، مى گفتند: «مشكل داشتيم توسل به جد سيدعلى كرديم و مشكل ما حل شد.» 
مادرش ادامه مى دهد:
بسيار سخاوتمند بود. روزى وقتى به مسجد براى اقامه نماز مى رفت در برگشت ديدم لباس تازه او عوض شده است. زمانى كه سبب را جويا شدم، گفت: «به كسى داده ام». در برگزارى مراسم ترحيم و سالگرد شهدا شركت فعال داشت. گاهى اوقات به خانواده شهدا سركشى مى كرد.

دوامى سمتهاى مختلفى از جمله فرمانده گروهان، معاون فرمانده گردان، جانشين فرمانده گردان، جانشين مسئول محور 1 لشكر 25 كر بلا را بر عهده داشت. پس از مدتى به فرماندهى گردان حضرت مسلم بن عقيل منصوب شد.

مادرش مى گويد:« در آخرين ديدارهايش هميشه مى گفت: 
«مادرم بايد بدانيد كه على با كاليبر 60 شهيد مى شود.»

آخرين بار در سال 1367 همزمان با ماه مبارك رمضان به جبهه اعزام شد. قبل از رفتن به مادرش كه عازم زيارت اما م رضا(ع) بود سفارش خريد عبا داد.

سيدعلى در شب 21 ماه رمضان سال 1367 شمسى، شال سبزى به كمر بست و به همرزمانش گفت، امشب، شب آخرى است كه در اين دنيا هستم. روز بعد همزمان با روز 21 ماه رمضان مصادف با هجدهم ارديبهشت 1367 در سالروز تولدش در اثر اصابت گلوله كاليبر 60 در منطقه شلمچه به شهادت رسيد. پيكر او را پس از انتقال در آرامگاه ملامجدالدين شهرستان سارى به خاك سپردند.


انتهاى پيام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده