نجوای عارفانه و عاشقانه شهید «علی گلزاری» در سالروز شهادت؛
اینجا در گوشه ای از بیکران دشت خوزستان و در زیرآسمان تیره ای که تا بیکران به قندیل ستارگان آذینش بسته اند ودر دل تیره شب غوغایی برپاست.
نوید شاهد کرمان، شهید «علی گلزاري» در بيستم اسفند1333، در شهرستان سيرجان به دنيا آمد. تا پايان‌مقطع كارداني در رشته پرورشي درس خواند. سال1358، ازدواج كرد و صاحب يك پسر و دو دختر شد. دبير آموزش‌وپرورش بود، به‌عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيستم ارديبهشت 1373،  در زادگاهش بر اثر صدمات مواد شيميايي به شهادت رسيد. مزار وی در گلزار شهدای همان شهر واقع است.

نمونه ای از آثار ادبی شهید گلزار که در تجلیل از شهدای گرانقدر انقلاب نوشته است:
دهلیز مخوف دنیا گذرگاه ناپایداری است که انسان به آزمایش کشیده را در آن سفری است گذرا  تا مهیای حیاتی جاودان گردد، در این ظلمتکده چه بسیار انسان هایی که در زوایای تاریک آن به زندان نفس در افتادند. 

پلک های عقل را بر حقیقت ها بستند و دریچه اندیشه را بر تباهی گشودند و افسار علم و عمل را به هوی و هوس سپردند و خویش را در تاریکی کردارشان مدفون ساختند و آن گاه که سفر به پایان رسید، راه گم کرده ای بودند بی توشه راه، لیک چشم تاریخ بینای انبوه صداقت پیشگانی است که تاریکی دنیا را با چراغ شهادت به نور میهمانی کردند و خود برای پرواپیشگان، سراج منیر شدند....

بار خدایا! چگونه می توان تو را شکر نمود که این همه زیبایی را آفریدی. چگونه می توان از عهده سپاس تو برآمد که انسان خاکی را چنان علو و جلال بخشیدی که بر اوج قله ایثار عروج نماید.

اینجا در گوشه ای از بیکران دشت خوزستان و در زیرآسمان تیره ای که تا بیکران به قندیل ستارگان آذینش بسته اند ودر دل تیره شب غوغایی برپاست. اینان کیانند که این چنین در دل بیابان گوشه ای برگزیده اند و به خاک افتاده اند و همدیگر را در آغوش گرفته اند و در گوش هم نجوای برادرانه می کنند و از خویش حلالیت می طلبند.

 این سینه ستبران نستوه اند از کدام تبارند که اینک غرق در لباس رزم و در آخرین لحظات حرکت به سوی آغاز نبردی دشمن سوز صف در صف نشسته‌اند و با همه چیز وداع می گویند. سپس اشکشان در مظلومیت حسین جاری است. 

در دل این بیابان برایش غوغایی برپاست من با فکری پایین و قلمی نارسا چگونه می توانم آنچه می بینم بنویسم.
این شعر نیز در زمان اوج بیماری توسط شهید گلزاری سروده شده
چون شمع بی صدا و صبورانه سوختیم
در شهر آشنا چه غریبانه سوختیم
در مجمری گداخته از سوز و ساز عشق
آتش زدیم هستی و رندانه سوختیم
در سر کتاب و ساغر و پیمانه باختیم
با آه خویش مسجد و میخانه سوختیم
در حسرت ترنم یک ساز آشنا
سوزی بدل نشست و چو پروانه سوختیم
بسیار متاسفم که به عنوان یک معلم، در طول خدمتم نتوانستم آن چه را که می بایست در راه اصلاح و تربیت و تعلیم دانش آموزان این عزیزانی که همیشه از عمق قلب و احساسم دوستشان داشتم، انجام دهم و از این تقصیر معذورم اگر در طول این مدت طولانی موجبات کدورت عزیزی را فراهم کردم.

طلب عفو می کنم و مطمئن هستم که می دانند نظری جز اصلاح و تهذیب و تربیت نبوده است و بر این دوستان عرض می کنم در دنیای بی رحم کنونی که عاطفه های انسانی در پوشش ضخیمی از سیاست بازی ها، دنیا پرستی ها،جاه طلبی ها و توسعه طلب ها سرمداران کفر و ایادی استعمار محبوس گشته، تنها راه زندگی کردن و قوی بودن، تلاش در راه خودکفایی است و این حاصل نمی شود مگر از پشت میزها و نیمکت های مدرسه و به همت تمامی دانش آموزان و تلاش برادران و خواهران سخت کوش و کم توقع معلم...
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده