وصیت نامه شهيد عبدالرسول بهبودی؛
مادر جان همين الان صداي توپ اطراف ما را به صدا در آورد و بخود گفتم که شايد اين نوشته بدست شما نرسد ولی باز امید به خدا بستم و گفتم تا لحظه اي که نفس دارم ادامه خواهم داد .
این نوشته ها را در زیر آتش توپخانه دشمن می نويسم آن را به دست آیندگان برسانید

نوید شاهد فارس:
  شهيد عبدالرسول بهبودی در یکم مهرماه 1333 در روستای سر ميدان از توابع شهرستان فيروزآباد ديده به جهان گشود.
تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم گذراند.
او به ورزش علاقه زيادی داشت و در رشته های فوتبال - دو و ميدانی - و وزنه برداری زياد فعاليت می کرد چندين بار در مسابقات دو ميدانی مقام قهرمانی و در رشته وزنه برداری مقام سوم را کسب کرد و موفق به کسب يک مدال درجه يک در رشته دو ميدانی و يک مدال درجه 3 در رشته وزنه برداری شد.
پس از دوران سربازی با شرکت در کنکور دانشکده افسری تهران در مهر ماه سال 1356 پذيرفته شد .
با غاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در عمليات بيت المقدس در نوزدهم اردیبهشت سال 1361 در منطقه خونين شهر در حجله گاه خونين به لقاءالله پيوست .

( متن وصیت نامه )
به نام خدا
سلام بر مادر عزيزم سلام بر تو که سالها و ماه ها و روزها و ساعت ها و دقيقه ها و ثانيه ها به پايم زحمت کشيدی و هستی و نيستی خود را بر من نثار کردی
سلام بر تو ای گوهر مقدس که تمام حرف ها و تهمت های افراد خوب و بد اين دنيا را بر خود تحمل نمودی و همچون شمع به پايم سوختی تا اينکه يگانه فرزند دلبند خود را نوری دهي تا بتوانی در آينده از نور آن استفاده نموده و پروانه وار به دور زحمت کشيده خويش جهان را سپری نمایی .

سلام بر تو اي عزيزترين و پر بهاترين کلمه های فرهنگ لغت که تمام جهان فقط به اين کلمه متکی می باشند يعنی مادر . سلام بر تو ای مادر رنجديده که می دانی چه مشکلاتی پشت سر گذاشته ام تا فقط بتوانم دين خود را بر شما ادا نمایم. مادر جان دلم نمی آيد که شما را ناراحت نمايم ولی خب چاره نيست . مادر جان خوب ميدانم که شما چه سختی هايی را کشيده ای و چه مصيبت هايی پشت سر گذاشته ای مثلاً يک پسر خود را در 18 سال پيش از دست دادی و يک دختر در 16 سال پيش و پدرم که در 3 سال پيش از اين جهان چشم فرو بست و داماد عزيز و مهربان خود يعنی فرهاد جاويدان که در 22 بهمن ماه 57 شهيد شد .

 مادر! جان اکنون می دانم که سرپرست دو خانواده به تعداد 10 نفر می باشی و هم پدر و هم مادر اين دو خانواده می باشی و تمام سختی ها بر دوش شما می باشد . مادر جان می دانم سواد هم نداری ولی الحمدالله به همت خدا و محبت پدر مرحوم و شادروان خود و عنايت شما تمام فرزندان خود را با سواد بار آوردی از اين قسمت به بعد از خدای متعال خواهانم که به شما صبر و شکيبايی عنايت نموده و تحمل اين گفته ها را بنمايی .
مادر جان قرار بود که بعد از فارغ التحصيلی به خانه بيايم و بعد از آن به شيراز منتقل شوم که برای همين خاطر سهراب پسر عمه عزيزم هم با من بود ولی خوب چرخ روزگار اين چنين خواست که بعد از اينکه 3 روز در تهران بودم بنابر مأموريتی که بر من با تمام هم رزمان با برادران عزيز محول گرديد تا دشمن مزدور و از خدا بی خبر را بر سر جای خود بنشانيم تا ديگر برادران و خواهران و مادران و پدران با خيال راحت زندگی خود را ادامه دهند .
ما به اهواز رفتيم و الان مدت 17 روز تمام در اين منطقه می باشم و با اميدواری و شجاعت هر چه تمام تر روز را به شب و شب را به صبح سپری می نمايم.

 مادر جان اکنون ممکن است فردا يا پس فردا به خرمشهر به جبهه جنگ اعزام شويم البته ناگفته نماند که در همين منطقه هم تا کنون هزاران اتفاق بوجود آمده البته صلاح خداوند بوده است که تا الان خطری ما را تهديد ننموده است و ديگر نمی نويسم که خط به چه صورت بوده است چون مي دانم زياد ناراحت می شويد .

مادر جان
خواستم در اين لحظات تا آخر از شما طلب رضايت کرده باشم و گفته های خود را بنويسم .

1-من در راه اسلام و وطنم ايران کشته شده ام و بزرگترين افتخار براي شما و ساير اقوام مي باشد که هم چون فرزند با ايمان و با شجاع پرورش نموده اي
2- به همه برادران و خواهرزاده هايم بگوييد که مثل يک مرد بار بيايند تا روح مرا زنده نگه دارند چون هر چه مي خواستم انجام دهم براي  آنها بود .
3- مادر جان همين الان صداي توپ اطراف ما را به صدا در آورد و بخود گفتم که شايد اين نوشته بدست شما نرسد ولی باز امید به خدا بستم و گفتم تا لحظه اي که نفس دارم ادامه خواهم داد .
 4 - به برادران و خوهران بگو تا زماني که زنده هستند قرآن و نماز بخوانند .
 5 - زياد براي من گريه نکنيد و اگر توانستيد قبر من را بغل پدرم به خاک بسپاريد . چون پدرم زياد حق به گردن من دارد و من نتوانستم نه حق آن را و نه حق شما را ادا نمايم
 6- شير خود را بر من حلال کن و اگر گاهي شما ناراحت مي کرده ام من را ببخش چون من نااميد از اين دنيا مي روم ولي با افتخار و در راه خدا و مملکت عزيز ايران .
7- خوب در اينجا از تمام اقوام حلالیت می طلبم و تمام اهالي سرميدان سهراب و کريم و حشمت سلام مي رسانم .
هوا کم کم تاريک می شود بقيه را از خدا عموی داد برای فردا خواهم نوشت
ساعت 54/5 دقيقه روز يکشنبه 20/7/1359 مي باشد .


 اي کسی که اين نوشته های بی ارزش من را می خواني به خدای بزرگ قسم من اين گفته ها و نوشته ها را در زير آتش توپخانه دشمن می نويسم آن را از بين نبريد و آن را تميز نگه داريد و به نسلهاي آينده بسپاريد

 فعلاً از کليه دوستان و برادران و خواننده مقاله خداحافظي نموده چون آتش گلوله شديدتر مي شود و مجبورم مقاله را تمام نمايم تا باشد وقت ديگر . خداحافظ . توجه (اين کاغذ را باز کرده و آن را بخوانيد متشکرم) يکشنبه ساعت 5/22 . 20/7/1359 . والسلام .                          

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده