در سالروز عروج شهید « سید ابراهیم حسینی» منتشر می شود؛
این قطعه که باقی است آخرین و کامل ترین حرف هایم می باشد که در طول زندگی و در این اواخر همیشه به دنبال آن بوده ام و امیدوارم در این هدف که همان اسلام عزیز می باشد.
آخرین و کامل ترین کلام شهیدی کامروا

نویدشاهد البرز؛ شهید گرانقدر «سید ابراهیم حسینی» فرزند «سید اسماعیل » می باشد که در روستای « چندار» در سال 1340، چشم به جهان گشود. در سنین کودکی مظلوم و سربزیر بود و همیشه نسبت به خانواده خود علاقه عجیبی نشان می داد.

شهید از سن هفت سالگی شروع به درس خواندن کرد و تحصیل خود را تا اول راهنمایی ادامه داد و بعد از آن کمر همت برای کمک به پدرش بست و به همین دلیل ترک تحصیل کرد و بعد از آن به کار مشغول شد. وی تا زمانی که جریانات انقلاب به وقوع نپیوسته بود در کارخانه مشغول کار و امرار معاش بود.

در اوایل انقلاب اسلامی شوق و ذوق فوق العاده ای برای سرنگون کردن سلطنت پهلوی داشت و با این موج همراه و همگام شد و مبارزات انقلابی خود ار تا پیروزی انقلاب ادامه داد.


بعد از پیروزی انقلاب، شهید «سید ابراهیم حسینی» در سال 59، به خدمت سربازی اعزام گشت بعد از سه ماه آموزشی او را از شاهرود به تهران منتقل کردند و بعد یک ماه از فرمانده خود داوطلبانه خواست که به مدت سه ماه به صورت ماموریت به جبهه ها رود. سه ماه ماموریت او تمام شد و از فرمانده تقاضا کرد که باز هم در جبهه ها بماند چون شوق مجاهدت در وجودش فوران می کرد و غیرت و مردانگی اش به او مجال نشستن و ناظر تهاجم دشمن به خاک کشورش را نمی داد. با اعزام به جبهه لباس رزم و رزمندگی از تن در نیاورد و بعد از خدمت سربازی هم در جبهه حق علیه باطل ماند.  گویی با حال و هوای جبهه و رزمندگان خو گرفته بود و حاضر نبود همرزمانش را تنها بگذارد.

تا اینکه سرانجام بعد از روزهای سخت مجاهدت و دلاوردی در دهم اردیبهشت ماه 1361، در عملیات بیت المقدس در جبهه های جنوب کشور به درجه رفیع شهادت نایل آمد و تربت پاک شهید در گلزار شهدا در جوار «امامزاده عبدالله» در روستای چندار نمادی از ایستادگی در برابر هر خواری و زبونی می باشد.

از شهید «سید ابراهیم حسینی» وصیت نامه ای در دست است که به آخرین و کاملترین سفارش های خود اشاره می کند و خود را در راه رسیدن به هدف که همانا شهادت می باشد کامروا می داند . متن کامل این وصیت نامه را در ادامه مطلب می اوریم:

بسم الله الرحمن الرحیم

آنان که در راه خدا کشته شده اند آنها را مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند و روزی آنها نزد پروردگارشان می باشد.

پدر و مادر مهربانم اکنون که در این راه قدم می گذارم نه برای انتقام بلکه برای خدا و احیاء اسلام و قرآن هر تیری که به سوی دشمن نشانه گیرم به خاطر یگانه پروردگار و هر تیری که به سویم آید برای رضای خدا است.

من آگاهانه این راه را انتخاب نموده و راهی که حسین جد بزرگوارم برای خویشتن انتخاب نمود.

و اما سخنی با مادرم؛

مادر برخود ببال و افتخار کن که یگانه فرزندت در راه خدا داده ای همچون مادر شیر دل و صبور باش و جامه نو بپوش و شادی کن و بر مزارم شیرینی تقسیم کن چون یمن ندارد در شب زفاف و دامادی گریه کردن.

مادرم! خواهرانم را جمع کن و شادی کنید و برای من گریه نکنید و اما خواهرانم که همچون دایه ای مهربان و دلسوز برایم بودید من از شما خجل هستم چون شما بسیار زیاد زحمت برایم کشیده اید. برای من گریه نکنید و جامه نو بپوشید زیرا برادرتان داماد شده دامادی که خلعت دامادی او کفن و حنای عروسیش خون و حجله زناشوئی او نیز و چه عروسی بهتر از اینکه جوانها همچون (قاسم بن الحسن) عروسی کنند.

امیدوارم که برادر خوب برای خواهرانم و فرزندی لایق برای مادر و پدرم باشم.

و اما سخنی با تو ای مادر و پدر؛

پدر و مادر عزیزم؛ به نظرم این قطعه که باقی است آخرین و کامل ترین حرف هایم می باشد که در طول زندگی و در این اواخر همیشه به دنبال آن بوده ام و امیدوارم در این هدف که همان اسلام عزیز می باشد. از دریای بیکران شهادت بهره ای دریابم. به ناچار انسان روزی غنچه ای شکوفا می شود و روزی پژمرده می گردد ولی چه زیباست مرگ کسی باعث پیروزی و از بین بردن کفار و ستمگران باشد.

پدر و مادر من اول از هر چیز از زحمات بیش از حد شما سپاسگزارم و می دانم که چه رنجها به پای من حقیر کشیده اید ولی امیدوارم که جانم را در راه خدا فدا کرده باشم که راه خمینی عزیز می باشد. از شما تمنا دارم که به من ناکام مگوید چون من در نهایت کامم را گرفتم و به بهترین آرزوئی که می خواستم یعنی شهید شدن در راه دین و قرآن و مملکتم را به من داد.

به وقت بردن تابوت من غوغا بپا خیزد

چه سنگین می رود این شهید از بس که آرزو دارد

امام را دعا کنید و مرگ بر آمریکا را فراموش نکنید

نامه ای از شهید به دست خانواده رسیده است که در ثانیه های مانده به آغاز عملیات بیت المقدس نگاشته است متن نامه رادر ادامه مطلب می بینید:

پدر و مادر مهربان دو ساعت بیشتر به حمله نمانده است. شب قبل از همه جدم امام حسین (ع) را خواب دیدم ای کاش می توانستم برای شما تعریف کنم که چه چیزهائی به من گفت: اما وقت ندارم.

مادر جان! دیگر دنیا جلوی چشمانم بد جلوه می کند و تنها آرزو دارم به جهان ابدی بشتابم.

مادر و پدر عزیز هیچگاه مهر و محبتهای شما را فراموش نخواهم کرد. بر سر مزار گریه نکنید چون من شهید می شوم و افتخار کن که چنین فرزندی داشتی.

درود بر شهیدان همیشه زنده.

مادر جان! از شما تقاضا می کنم این قطعه شو بر سر قبرم بنویسید :

به وقت بودن تابوت من غوغا بپا خیزد

چه سنگین می رود این شهید از بس که آرزو دارد



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده