خاطرات آقاي حسين ابراهيم زاده برادر شهيد محمدرضا ابراهيم زاده
دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۴
بعد از شنيدن خبر شهادتم برايم گريه نكنيد، اگرخواستيد گريه كنيد، به مصيبت بزرگ كربلا گريه كنيد كه ما هر چه داريم از كربلا داريم. در مجلسم نیز نقل و خرما پخش كنيد.


روایتی خواندنی از برادر شهید محمدرضا ابراهيم زاده

نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهيد اسلام «محمدرضا ابراهيم زاده» در روستاي «اولنلر» از توابع ماكو در سال 1347 در يك خانواده متدين چشم به جهان گشود. وقتی چهارده سال داشت، به خاطر عشق و علاقه اش به وطن و رهبر عزیزش، به سوي ميدان هاي نبرد با دشمن تجاوزگر روانه شد. با عشق و تمام وجود مبارزه می کند تا اینکه پس از سالها رشادت، نهم اردیبهشت سال 65 در ادامه عمليات افتخارآفرين والفجر 8 در منطقه فاو عراق بر اثر اصابت تركش درجه رفيع شهادت نايل آمد.


بیستم فروردین سال 63 بود که من و محمد رضا، با هم در جبهه هاي حق عليه باطل بوديم. در منطقه جنوب در عمليات والفجر مقدماتي بعد از مدتي، برادرم محمد رضا به گردان بقيه ا... ماكو اعزام شد و بنده به تيپ 110 شهيد بروجردي اصفهان رفتم. 
بنده در عمليات والفجر9 در منطقه سليمانيه در خاك عراق از ناحيه كمر و سر و گردن مجروح شدم. يكي از همسنگرهايم در بيمارستان پيش بنده آمد و گفت: حسين آقا! برادرتان در تيپ به دنبال شما می گشت. ایشان به تعاوني تيپ گفته بود: يكي از دوستان بنده به نام «حسين ابراهيم زاده» در اين تيپ خدمت مي كند، مدتي است كه ايشان را نديده ام. آيا وي در عمليات شركت كرده بود، میدانید الان کجاست؟
 مسؤولين تعاوني هم گفته بودند که وی مجروح شده و در يكي از بيمارستانهاي تهران بستري است. آنجا به مسئولین مي گويد: مجروح، برادرم است. همه همسنگرهاي او شهيد شده اند. نمي دانم چرا او شهيد نمي شود. 
بعد از مدتي استراحت در بيمارستان شهيد لواساني تهران به منزل برگشتم. محمدرضا بعد از چند روز به ديدن من آمد و بعد از احوالپرسي، رودرروي بنده ايستاد و گفت: «آقا من احتمال مي دهم كه شما بعد از چندين سال حضور در جبهه هاي حق عليه باطل، هنوز قلب خود را با خدا خالص نکرده ای». 
گفتم: «چطور! اين چه حرفي است كه شما مي زني». 
گفت: «همه همسنگرهايت شهيد شدند اما چرا تو هميشه مجروح مي شوي». 
گفتم: «قرار نيست كه همه شهيد شوند. ما بايد اول دشمن را بكشيم، بعد شهيد شويم».
محمدرضا چند روزي در منزل ماند. وقتی می خواست به جبهه برگردد، با صمیمیت تمام از من خداحافظي كرد و به بنده گفت: برادر بزرگم! من برمي گردم به جبهه، چون عمليات نزديك است. اميدوارم در زندگيت موفق باشي. اما از تو خواهشي دارم، بايد قول بدهي از پدر و مادر به خوبی مراقبت کنی. پدر و مادرم را اول به خدا و بعد به تو مي سپارم. اميدوارم مرا حلال كني. ديگر برنمي گردم. چون آرزوي ديرينه ام، شهادت در راه حق است. تا زنده هستي سعي كن اسلحه ام را نگهداري و پشتيبان رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام خميني باشي. بعد از شنيدن خبر شهادتم برايم گريه نكنيد، اگرخواستيد گريه كنيد، به مصيبت بزرگ كربلا گريه كنيد كه ما هر چه داريم از كربلا داريم. در مجلسم نیز نقل و خرما پخش كنيد.
براستی که چنین نیز شد و او در ادامه عمليات افتخارآفرين والفجر 8 در منطقه فاو عراق بر اثر اصابت تركش درجه رفيع شهادت نايل آمد.

روایتی خواندنی از برادر شهید محمدرضا ابراهيم زاده

خاطره اي از زبان مادر شهيد: 
محمدرضا چندين سال در جبهه هاي حق عليه باطل با دشمن بعثي عراق جنگيد. وقتی مي گفتم: پسرم مي خواهي چند سال در جبهه بماني. بيا به خانه که پدرت پير شده. 
و او همیشه اینگونه جوابم می داد: مادر منتظر باشيد. انشاءا... بعد از پيروزي جنگ تحميلي شما و پدرم را به زيارت امام حسين(ع) در كربلا مي برم. برايمان دعا كنيد تا جنگ به نفع رزمندگان اسلام تمام شود.
محمدرضا از بچگي عاشق نماز و روزه بود و گاهي از شبها از خواب بيدار مي شدم و مي ديدم كه محمدرضا نماز شب و قرآن تلاوت مي كند و برای ما - پدر و مادرش- دعا مي كند.

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده