گفت‌وگوي با مادر شهيد مفقودالجسد اميرسعيد قاسمي
شنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۰۱
ابتداي فيلم صوت امام خامنه‌اي بود مي‌شد كه فرمود:« ايني كه جسد علي‌الظاهر پنهان شده يك شهيد را شما از روش غبار‌ها و خاك‌ها را بر طرف مي‌كنيد و آن را سر دست مي‌گيريد اين معنايش اين است كه به رغم آن كساني كه مي‌خواهند مسئله شهادت را، مسئله شهيد را و مسئله فداكاري را زير غبارها و خاك و خل‌ها پنهان كنند...


کاش پسرم آخرين مفقودي بود كه تفحص مي‌شد


نوید شاهد، فيلم كوتاه بود اما تأثيرگذار. تصاويري كه روايتگر لحظات ديدار مادري با فرزندش پس از 34سال دوري و چشم انتظاري مي‌شد. ابتداي فيلم صوت امام خامنه‌اي بود مي‌شد كه فرمود:« ايني كه جسد علي‌الظاهر پنهان شده يك شهيد را شما از روش غبار‌ها و خاك‌ها را بر طرف مي‌كنيد و آن را سر دست مي‌گيريد اين معنايش اين است كه به رغم آن كساني كه مي‌خواهند مسئله شهادت را، مسئله شهيد را و مسئله فداكاري را زير غبارها و خاك و خل‌ها پنهان كنند شما نمي‌گذاريد اين كار انجام بگيرد.» در ادامه شمسي صحراكار، مادر شهيد اميرسعيد قاسمي را نشان مي‌دهد كه مي‌گويد: دوست داشتم پيكر پسرم آخرين پيكري باشد كه شناسايي شده و باز مي‌گردد اما راضي‌ام به رضاي خدا. صبوري مادر شهيد قاسمي ما را به وجد مي‌آورد و مشتاقمان مي‌كند تا به نوبه خودمان پاي صحبت‌هايش بنشينيم. مادري كه چند روزي بيشتر از آمدن پيكر فرزندش بعد از 34سال چشم انتظاري نمي‌گذرد.

حاج خانم! اميرسعيد فقط 15 سال داشت كه شهيد شد. چطور با آن سن كم به جبهه رفته بود‌؟
من شش پسر داشتم. اميرسعيد متولد 18شهريور ماه 1347بود و در رشته برق هنرستان تحصيل مي‌كرد. خيلي به درس علاقه داشت. رتبه بالايي هم كسب كرده بود. امتحانات هنرستانش را كه داد همراه دوستانش با لشكر 27 محمدرسول الله (ص) راهي جبهه شد. 22اسفند ماه 62 هم كه خبر شهادتش را براي ما آوردند. آن موقع فقط 15 سال داشت.
پسرم از كودكي علاقه زيادي به فنون نظامي داشت. قبل از آغاز جنگ به عضويت بسيج درآمد و بعد هم با دست بردن در شناسنامه و با رضايت كامل من و پدرش راهي شد. علاقه زيادي به جبهه داشت. گاهي تبليغات منفي مي‌شود كه بچه‌ها را با زور به جبهه مي‌فرستادند اين اصلاً درست نيست. بچه‌ها خودشان با عشق مي‌رفتند. اميرسعيد من 15سال داشت، سن كمي نبود،مردي بود براي خودش اما وقتي مي‌آمدند و مي‌گفتند بچه به جبهه فرستادي!من ناراحت مي‌شدم.

ظاهراً خبر شهادتش را در حال و هواي سال نو شنيديد.
نزديك عيد بود. اميرسعيد و پدرش هر دو جبهه بودند. عمويش به خانه آمد. من و بچه‌ها خانه بوديم. برادر همسرم روبه‌روي عكس اميرسعيد و پدرش ايستاد و نگاه به قاب عكس كرد. گفتم اكبر آقا چه خبر؟گفت هيچ. گفتم مي‌دانم خبري آورده‌ايد، از حالت شما مشخص است. گفت داداش زخمي شده است. گفتم نه داداش نيست، پسرم امير چيزي شده است !گفت بله پاي امير تير خورده است.
قبل از اعزام امير، تمام احساسات مادرانه‌ام به من مي‌گفت اين آخرين مرتبه‌اي است كه اميرسعيد را بدرقه مي‌كنم. مي‌دانستم اين بار شهادت نصيبش مي‌شود. قبل از رفتن امير و همسرم به جبهه از همسرم خواستم چند كيلو حبوبات برايم تهيه كند. سفره‌هاي بزرگ مهماني و وسايل پخت و پز مهمان‌ها را دم دست گذاشتم. مي‌دانستم دير يا زود بايد آماده برگزاري مراسم اميرسعيد شوم. وقتي عمويش خبر مجروحيت را داد مي‌دانستم مي‌خواهد من را آماده كند و بگويد اميرم شهيد شده است. به برادر همسرم گفتم، اكبر آقا واقعيت را بگو. من كه مي‌دانم امير شهيد شده است. فقط دوستانش را بياوريد تا نحوه شهادتش را به من بگويند.

چرا اصرار داشتيد از نحوه شهادت پسرتان بدانيد؟
قبل از رفتن اميرسعيد با او اتمام حجت كردم كه مادر شما مبادا به خاطر تمرد از دستور مافوق تير بخوري و بعد بگويند، شهيد شده‌اي. من مي‌دانم نيت شرط است، اصل شهادت با نيت است اما من دوست دارم بجنگي و آنقدر از دشمنانمان بكشي و بعد شهيد شوي. براي همين اصرار داشتم از نحوه شهادتش بدانم.
دوستانش آمدند، ابتدا گريه و بي‌تابي مي‌كردند. گفتم چرا گريه مي‌كنيد؟ فقط بگوييد امير چگونه شهيد شد؟ آنها هم شهادتش را برايم روايت كردند و گفتند اميرسعيد كمك تيربارچي بود. زمان عمليات خيبر پسرم و چهار نفر ديگر از همرزمانش در سنگر بودند و از روبه‌رو يك گلوله توپ به داخل سنگر اصابت مي‌كند هر پنج نفرشان مثل لاله پرپر مي‌شوند. بعد از شنيدن نحوه شهادتش آرامشي گرفتم و گفتم الحمدلله.

خيلي عجيب است كه يك مادر بتواند چنان صبوري در فراق فرزندش نشان بدهد. شما منشأ اين صبر را از چه مي‌دانيد؟
بستگان،عمه‌ها، عمو‌ها و مادربزرگش همه گريه و بي‌تابي مي‌كردند اما من معتقدم كه دست امام زمان (عج) روي سر خانواده شهداست. خداوند به ما صبر داده و مسئله شهادت در جامعه ما خوب جا افتاده است. همانطور كه اين روزها براي خانواده مدافعان حرم جا افتاده است. ما آن زمان براي تسلي خاطر خانواده شهدا به آنها سركشي مي‌كرديم. مثلاً جمعي از محله به خانه ما مي‌آمدند و بعد خود ما هم همراهشان به خانه ديگر مادران شهدا مي‌رفتيم. دلداري‌شان مي‌داديم. اين رفتن‌ها و آمدن‌ها براي روحيه خودم خوب بود.
آن زمان 33 - 32 سال داشتم و خدا را شاكر بودم كه در آن سن و سال مادر شهيد شدم. اين فقط لطف خدا بود.

پيكر اميرسعيد بعد از شهادت مفقود شد؟ از چشم انتظاري‌هايتان بگوييد.
همان زمان كه خبر شهادت را به ما دادند گفتند پيكر شهدا در مجنون مانده است. صدام براي از بين رفتن پيكر شهدا روي آنها آهك ريخته است. راستش من منتظر برگشت پيكر اميرسعيد نبودم. چند روز پيش وقتي از كميته تفحص آمدند و خبر پيدا شدن پيكر امير سعيد را به من دادند، از من پرسيدند شما منتظر آمدن پسرتان بوديد؟ گفتم نه. برگي از درخت بدون اذن خدا بر زمين نمي‌افتد. اگر مشيت الهي به اين تعلق بگيرد كه جسد و نشاني از شهيد برگردد، برمي‌گردد و اگر مشيت الهي بر اين باشد كه چيزي از پسرم نيايد، نمي‌آيد. پس چشم انتظاري و بي‌تابي براي چه؟من راضي بودم به رضاي خدا. يقين دارم و مي‌دانم خانم حضرت ام البنين(س) و حضرت زهرا (س) براي اينها مادري مي‌كنند. همان زمان گفتند كه دشمن در منطقه نفوذ دارد و اگر قرار باشد پيكرشان به عقب آورده شود قطعاً تعدادي از بچه‌ها شهيد مي‌شوند. ما راضي نبوديم به خاطر آمدن پيكر فرزندانمان شهيد بدهيم. الگوي من زنان عاشورايي هستند، زناني چون مادر وهب نصراني كه سر پسر شهيدش را به سمت دشمن پرتاپ كرد و گفت ما آنچه در راه خدا داده‌ايم پس نمي‌گيريم. من اميرسعيد را به خدا هديه كرده بودم و منتظر باز گشت هديه‌ام نبودم. از همه اينها گذشته پسر من مفقودالجسد بود، يعني مي‌دانستم شهيد شده اما پيكر در دست نبود اما بودند خانواده‌هايي كه از وضعيت فرزندانشان بي‌اطلاع بودند و نمي‌دانستند چه عاقبتي نصيب فرزندانشان شده است؟ پسر عموي امير هم مفقودالاثر بود. من هميشه دعا مي‌كردم كه خبري از شهيد آنها شود و از چشم انتظاري در بيايند، بعد نشاني از پسر من پيدا شود. به فرموده امام خامنه‌اي« چه سخت است كه خانواده‌اي مفقودالاثر داشته باشد. خيلي سخت است. خانواده‌اي كه نمي‌دانند جوانشان زنده است يا نه؟!هر لحظه‌ براي آنها مثل شب عمليات است. دائم در حال نگراني هستند.»

به هر ترتيب اميرسعيد بعد از سال‌ها چشم انتظاري برگشت.
بله، راضي‌ام به رضاي خدا. اميرسعيد آمد تا ما را از خواب غفلت بيدار كند. بعد از 34 سال آمد و با آمدنش ما را سر افراز كرد. ما با بزرگي امير بزرگ‌تر شديم. ما مرهون امام خميني هستيم كه جوانان و نوجواناني مثل اميرسعيد در مكتبش تربيت و پرورش پيدا كردند. پسرم عاشق ولايت فقيه بود. پيكرش در حالي تفحص شد كه عكس امام خميني(ره) روي سينه‌اش بود. هميشه عكس امام را روي لباس رزمش مي‌چسباند. فقط شكر خدا كه تا اين لحظه ولايتي هستم و همسر و فرزندانم مدافع ولايت هستند. من از امام زمان (عج) مي‌خواهم با ولايت ما را از دنيا ببرد.
از‌ لحظه ديدار برايمان بگوييد.
دوست داشتم پسرم آخرين شهيد گمنام و مفقودالجسدي باشد كه به خانه‌اش باز مي‌گردد اما خواست خدا بر اين شد و اميرسعيدم بازگشت. اين مشيت الهي است. اولين چيزي كه به شهيدم گفتم اين بود كه پسرم دعا كن كه ما هم شهيد شويم و شهادت در خانه ما موروثي شود.
من وارد اتاقي شدم كه پيكر اميرسعيد بود. براي لحظاتي ابتداي ورودم به اتاق ايستادم و به پيكرش خيره شدم و قد و بالايش را بر انداز كردم. فقط نگاه مي‌كردم و بعد قدم به قدم به سمتش رفتم. پدرش خم شد و پيكر را بوسيد. من هم بوييدم و او را بوسيدم. ديدارمان بعد از 34سال تازه شد. اصلاً فكرش را نمي‌كردم سال 62 راهي‌اش كنم و امروز يعني 34سال بعد به استقبالش بروم. همانجا نشانه‌هايش را برايم آوردند؛ تسبيح و كارت‌شناسايي‌اش را. همه را بوييدم. ميان اشك و آه اطرافيان گفتم اميرسعيد من يقين داشتم كه تو با اين سن كم رزمنده خواهي شد. مي‌دانستم سرباز امام زمانت خواهي شد. پيكرش را به آغوش كشيدم. سبك بود اما آمد. من از همين جا مي‌خواهم به آنهايي كه به چشم انتظاري مادران شهدا پايان مي‌دهند بگويم كه خدا نگهدارشان باشد. به حق زهرا (س) همانطور كه دل مادر و پدر شهدا را شاد نگه مي‌دارند دل خانواده‌هايشان شاد شود و خدا سلامتي را نصيبشان كند. تمام كساني كه سال‌‌ها زحمت مي‌كشند و از ميان تل‌هاي خاك و از دل گل و لاي نشاني از فرزندان شهيد اين مرز و بوم تفحص مي‌آورند را دعا مي‌كنم كه عاقبت بخير شوند. از همه آنها سپاسگزارم.

و سخن پاياني؟
مي‌خواهم از طريق روزنامه «جوان» از مردم و حضور گرم و صميمانه شان قدرداني كنم. خانواده من مديون مردم و مرهون زحمات آنها شدند. همه مراسم و همه برنامه‌ريزي‌ها از معراج شهدا گرفته تا زمان خاكسپاري اميرسعيد با شكوه و دقيق انجام شد. ما كنار نشسته بوديم و صحنه‌گردانان اصلي مردم بودند. همه چيز عالي برگزار شد. پيكر اميرسعيد درقطعه 26 بهشت زهرا (س) در جوار سيد احمد پلارك به خاك سپرده شد.

منبع: روزنامه جوان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده