سه‌شنبه, ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۲۸
من در خواب ديدم آقاي دکتر بهشتي با يک لباس سفيد و عمام هاي سبز پيش من آمد و به من اسلحه داد و گفت اين اسلحه را بگير و پيشروي کن. بعد گفت اگر شهيد شدم دوست دارم آقاي دکتر بهشتي بر جنازه من نماز بخواند...

کرامات شهیدان؛(74) الهام شبانه


نوید شاهد، در ماه هاي نخست پيروزي در آشوب هاي ضد انقلاب در کردستان چند تن از دوستان ما به شهادت رسيدند. يکي از آنها که اکبر نام داشت و  از جسد او فقط دستش باقي مانده بود، قبل از شهادت به من گفت فلاني من در خواب ديدم آقاي دکتر بهشتي با يک لباس سفيد و عمام هاي سبز پيش من آمد و به من اسلحه داد و گفت اين اسلحه را بگير و پيشروي کن. بعد گفت اگر شهيد شدم دوست دارم آقاي دکتر بهشتي بر جنازه من نماز بخواند. ايشان خيلي به آقاي دکتر علاقه داشت و هر جا آقاي بهشتي براي سخنراني مي رفت در آن جا حضور داشت و آقاي بهشتي هم او را مي شناخت. روزي که جسد اين چند شهيد را براي تشييع به بهشت زهرا برده بوديم و من روي ماشين شعار مي دادم به من گفتند آقاي دکتر بهشتي با تو کار دارد. خدمتشان رسيدم و از حضورشان در اين مراسم تعجب کردم و پرسيدم آقا شما چطوري اينجا آمديد؟ و ادامه دادم اتفاقاً دعا مي کرديم شما هم تشريف بياوريد چون يکي از شهدا که از او يک دست بيشتر باقي نمانده است وصيت کرده جنابعالي بر جنازه او نماز بخوانيد. ايشان گفت من ديشب که منزل بودم همين طوري به من الهام شد که فردا به بهشت زهرا بيايم. پرسيدم آقا از کجا به شما الهام شد؟
فرمود حالا شما زياد سؤال نکن! بعد گفت جنازه شهيدي که اين وصيت را کرده کجاست؟ مردم همه دور و برشان جمع شده بودند. تابوت آن شهيد و بقيه شهدا را آورديم. شهيد بهشتي اصرار داشت تابوت ها زمين باشند تا وي بر همه آنها نماز بخواند. وقتي بر آنها نماز خواند و جسدها را به غسالخانه برديم مجدداً پرسيد آن شهيد کجاست؟ گفتيم داخل شهداست، فرمود صبر مي کنم تا او را بياوريد. وقتي آن را ديد خيلي متأثر شد و بعد از دفن تشريف برد و رفت.

راوی: جواد ملاحیدر
منبع: کرامات شهیدان لحظه های آسمانی(جلد دوم)غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده