رفتيم پهلوي بچه هاي گردان و عصر آن روز هنوز هوا تاريک نشده بود که هوا طوفاني شده و باد بشدت خاکها را بر سر و روي ما مي زد و ما پيش خودمان مي گفتيم اينها همه ميل خداست چون امشب عمليات است و خدا مي خواهد ديد دشمن را کور کند .
خاطره خودنوشت شهید برات علی کبیری

نوید شاهد فارس :
شهید برات علی کبیری در دوم فروردین سال 1341 در مرودشت دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا مقطع دوم متوسطه در رشته اقتصاد گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 19 آبان ماه 1361 در موسیان عین خوش به شهادت رسید.

(متن خاطره)
بسمه تعالي

بعد از چندين روز انتظار کشيدن و امشب و فردا شب کردن بالاخره روز دوشنبه 10/8/61 فرمانده تيپ براي برادران طي سخنراني که ايراد کرد گفت که امشب حمله است . همه شاد و خوشحال بودند و منتظر ساعت حرکت .

ما همه که اورژانس بوديم تقسيم کردند و هر بي ام پي را به يک گردان دادند و بي ام پي ما سهميه گردان 965 شد . رفتيم پهلوي بچه هاي گردان و عصر آن روز هنوز هوا تاريک نشده بود که هوا طوفاني شده و باد بشدت خاکها را بر سر و روي ما مي زد و ما پيش خودمان مي گفتيم اينها همه ميل خداست چون امشب عمليات است و خدا مي خواهد ديد دشمن را کور کند . بعد از اينکه هوا نسبتا آرام شد و طوفان تمام شد ديديم ابر سياهي سراسر آسمان را فرا گرفته و باران شروع کرد به باريدن و اول نم نم مي باريد ما همه رفتيم داخل بي ام پي نشستيم تا باران نخوريم .
چند دقيقه اي نشستيم ديديم تگرگ بشدت مي بارد و سر و صداي برادران بلند است مثل اينکه چادرهايشان را آب گرفته است. برادر راننده بي ام پي بلند گفت:
- برويم از پشت خاکريز بالا که آب اينجا رو مي گيرد.

درب عقب را باز کرد که برود ديديم آب مي خواهد بياد داخل و سريع درب را بست و از درب بالا بيرون رفته و پشت بي ام پي نشست و روشن کرد و سريع دنده عقب گرفت و به لطف خدا آمد بيرون .

 مقداري جلوتر ايستاد درب را باز کرديم . ديديم جايي که ايستاده بوديم آب گرفته و قسمتهاي ديگر مثل سيل داره آب مي آید و تمام چادرها را آب گرفته. چند دقيقه اي داخل نشستيم بعد که باران تمام شد هوا هم کم کم صاف شد و لحظه اي بعد هواي خيلي خوبي بود و آمديم بيرون رفتيم وضو گرفتيم و نماز خوانديم . شام آن شب هم تخم مرغ بود و چون باران آمده بود و همه جا خيس بود و وسيله هم نداشتيم چند تا کنسرو از برادران امدادگر گرفتيم و خورديم و منتظر بوديم تا دستور حرکت بدهند .

سر شب گروه تبليغات نوحه «اين لشکر حق عازم کربلاست امشب» را پشت بلندگو گذاشته بودند و با شنيدن اين نوحه حال و هواي ديگر پيدا کرده بوديم و دلمان بيشتر شور مي زد براي رفتن . چون خسته بوديم بعد از صرف شام خوابيديم ولي سر و صداي توپ و خمپاره نمي گذاشت بخوابيم و از همان سر شب آتش مي ريختند.
 و گاهي خواب و گاهي بيدار بوديم تا بالاخره صبح شد ساعت 5 بلند شديم . همچنان صداي تير و توپ و خمپاره بگوش مي رسيد و درگيري هنوز ادامه داشت . نماز صبح را خوانديم و من رفتم فرکانس بگيرم و بي سيم را راه بيندازيم ولي فرکانس نداشتند که بدهند وگفتند نمي خواهد و بعد از صرف صبحانه ساعت 8 برادران همه آماده حرکت شدند و با کمپرسي همه را به طرف خط حرکت دادند ما هم با بي ام پي پشت سر آنان حرکت کرديم و آمديم تا رسيديم به پل ديديم خيلي شلوغ است و ماشينها همه ايستاده اند ، پل را آب گرفته بود و نمي شد حرکت کرد بلندگوي تبليغات چندين بار صدا زد :
- کمپرسي هاي حامل نفرات سريع نفرات را پياده کرده و به عقب برگردند .

کمپرسي ها هم سريع با پياده کردن نفرات به عقب برگشتند و برادراني که همراه ما بودند گردان 965 در کنار پل لحظه اي استراحت کردند و منتظر بودند تا راه باز شد و به جلو بروند ما هم بي ام پي را در کناري زده و منتظر باز شدن راه بوديم . خمپاره دور و برمان مي خورد و تانکهاي عراقي شليک مي کردند و مستقيم جاده را مي زدند . لحظات مي گذشت و جاده هنوز باز نشده بود يک هلي کوپتر آمد و تعدادي از مجروحين را از آن طرف آب به اين طرف آورد و رفت . ساعتي بعد برگشت و نيروها را به آن طرف آب انتقال مي داد ما هم چنان منتظر بوديم و خيلي نگران که چرا صبح زود ما را نياوردند تا بتوانيم از آب بگذريم .

کم کم ظهر شد نماز خوانديدم و بعد از ظهر نزديک رودخانه يک خمپاره بين بچه ها خورد و چند نفر زخمي شدند و آمبولانس فورا مجروحين را برد هلي کوپتر همچنان از اين طرف رودخانه به آن طرف نيروها را جابه جا مي کرد آب کمتر شده بود يک طناب از اين طرف رودخانه به آن طرف روي آب کشيده بودند و چند تا از برادران اصفهاني با لباس داخل آب رفته بودند و مقداري مهمات آر پي جي 7 به آن طرف مي بردند. ما هم رفتيم کمکشان آب باز هم کمتر شد و قسمتهايي از پل که زير آب رفته بود پيدا شد و يک گردان از برادران که مي خواستند بروند خط و تعدادي از آنها را هلي کوپتر به آن طرف انتقال داده بودند به ستون يک آمدند و به هر ترتيب از آب گذشتند ، حالا ديگر آب خيلي کم شده بود و پل پيدا بود يک بلدزر آمد و تانکي را که صبح رفته بود و داخل آب روي پل مانده بود بيرون کشيده و راه باز شد .

در اولين فرصت اسرايي را که آن طرف رودخانه بودند به اين طرف آوردند و بعد نوبت ماشينها شد و ما هم مقداري مهمات زديم و رفتيم آن طرف رودخانه . ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود مهمات ها را که آن طرف آب خالي کرديم و سريع رفتيم تا به گردان برسيم . رفتيم جلو و چند تا تانک عراقي که سوخته شده بود و چند تا جسد سوخته شده عراقي هم نزديک يکي از آنها بود مشاهده نموديم و بعد از مقداري اين طرف و آن طرف گشتن بالاخره شب با راهنمايي يکي از برادران به گردان رسيديم و بعد از دو سه ساعتي استراحت برادران به جلو رفتند و ما هم پشت  سر آنها و قرار بود تکي بزنند و برگردند ، رفتيم يک شيار بود به ما گفتند اينجا بمانيد پهلو آمبولانس ها و وقتي ما درگير شديم بيائيد جلو آنها .

به جلو رفتند و ما هم منتظر مانديم آنجا پس از ساعتي ديديم جايي که ما ايستاده ايم شديد دارند مي کوبند و چند تا خمپاره هم نزديک آمبولانس ها و بي ام پي خورد احساس کرديم که اگر تا چند لحظه ديگر بمانيم ممکن است خمپاره روي بي ام پي بخورد و همگي نابود شويم . بالاخره حرکت کرديم رفتيم جلو ديديم برادران دارند مي آيند و چند تا مجروح همراه آنها بود مجروحين را سوار بر بي ام پي کرده و به آمبولانس ها رسانيديم و به عقب برگشتيم و چند تايي ديگر از بردران که مجروح شده بودند با بي ام پي آورديم و آمديم کنار پل و به آمبولانس ها داديم و دوباره برگشتيم.
يکي از برادران گفت:
- بيا برويم جلو يکي از برادران مجروح مانده آنجا
 رفتيم ولي آنجا برادر را نتوانستيم پيدا کنيم و يک نفر از برادران که از تيپ علي بن ابي طالب تنها مانده بود آورديم و وقتي برگشتيم برادران نبودند و نفهميديم کجا هستند همين طور ناراحت بوديم و پهلوي برادر رودکي آمده و گفتيم تماس بگيريد تا بفهميم کجا هستند آن برادر تماس گرفت و گفت که روي بلندترين تپه هستند و قرار شد که همانجا بمانيم و آنها دو نفر بفرستند براي راهنمايي ما،

 آنجا مانديم هوا کم کم روشن مي شد نماز صبح را خوانديم و بعد از اينکه هوا صاف شد برادر رودکي يکي از برادران را با موتور فرستاد تا جاي برادران را پيدا کند و چند دقيقه اي بعد آن برادر آمد و گفت: بيائيد برويم . ساعت حدود 7 صبح بود مقداري مهمات زديم و رفتيم تا به بالاي تپه رسيديم ديديم که چندين ماشين ايفا و تانک داخل جاده هستند و برادران مجروح هم آن بالا. سريع ماشينها را جا به جا کرديم و راه را باز کرده رفتيم بالا مهمات ها را خالي کرديم و مجروحين را سوار بر بي ام پي کرديم .

در بين ماشينها کشته هاي عراقي به چشم مي خورد . برادران گردان هم شاد و خوشحال بودند و تکبير گويان براي ما دست تکان مي دادند . خيلي شادمان بودند ،زيرا که بلندترين تپه را از اشغال متجاوزان بعثي بيرون آورده بودند. مجروحين را سريع به عقب آورديم و در بين راه به آمبولانس ها داديم و برگشتيم مقداري مهمات و آب و غذا برداشتيم و دوباره رفتيم بالاي تپه حالا ديگر اون بالا خيلي شلوغ بود ، آمبولانس ها رسيده بودند و مجروحين و شهدا را به عقب برده بودند و ماشين فرماندهان هم آنجا گشت مي زد و همه روي تپه اي بلند رفته و اين طرف و آن طرف مي گشتند و شاد و خوشحال بودند و خدا را شکر مي کردند که در عمليات پيروز شده اند.

 در آنجا 5 تا تانک بود که رويش نوشته بودند تيپ امام سجاد و چند تا ماشين ايفا و جيپ فرماندهي بر يک جرثقيل همه را به غنيمت گرفته بودند يک تانک هم رفته بود توي دره و نمي شد بالا بياوري . کم کم ظهر شد گفتند که گردان 965 آماده بشود براي حرکت و مي خواستند بروند جلو روي تپه جايي که آزاد شده بود و پدافند کنند و در صورت پاتک دشمن در مقابل آنها بایستند. گردان حرکت کرد و ما هم حرکت کرديم رفتيم تا به آن تپه هاي بلندي که جلو بودند رسيديم .ديديم يک تريلي کمر شکن که يک بلدزر روي آن بود و به طرف عراق در جاده ايستاده با يک جيپ و دو نفر راننده آنها هم کنار جاده افتاده بودند .

 بچه هاي گردان 965 آمدند و بالاي تپه داخل کانال مستقر شدند و ما هم دو بار رفتيم مقداري مهمات آورديم براي برادران و عراقي ها در حدود 2 - 3  کيلومتري بودند و جاده آنها پيدا بود و ماشينهايشان رفت و آمد مي کردند و يک پاسگاه هم در کنار جاده داشتند . شب داخل بي ام پي خوابيدم عراقي ها آنجا را کم و بيش مي کوبيدند . از ساعت 5/3 شروع کردند و آتش سنگيني روي سر ما ريختند و قصد داشتند پاتک بزنند ما هم يک آر پي جي که روز قبل برداشته بوديم برداشتيم و داخل کانال رفتيم نزديک برادران و همچنان دور و بر ما را مي کوبيدند يک خمپاره خورد داخل کانال و چند تا از برادران زخمي شدند و سريع با آمبولانس آنها را بردند . هوا داشت کم کم روشن مي شد و همچنان آتش دشمن سنگين بود و از طرف سمت ما پاتک زده بوديم که با تلفات و ضايعات مجبور به عقب نشيني شده بودند. هوا روشن شد آتش دشمن هم کمتر شد و ما هم آنجا بوديم تا ظهر و بعد از ظهر گفتند به عقب خط برگرديد و آمديم مقر . بعد از ظهر 13/8/61 تپه هايي که نتيچه عمليات در دست عراقي ها بود آزاد شد ، نزديک خط مرزي پيش رفتيم و مقدار زيادي تانک و نفربر و ماشين و سلاح به غنيمت گرفته شد.


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده