خاطرات آقاي حبيب رشيدي و اسماعيل عليزاده
چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۷
شخصيت ايشان، يك شخصيت حماسي بود. همه رفقا او را يك قهرمان، يك طلبه دلير و شجاع، جانباز واقعيت و حقايق مي شناختند.
طلبه شهيد قربانعلي آقاخاني به روایت دوست و رفیق


نوید شاهد آذربایجان غربی: طلبه شهيد «قربانعلي آقاخاني» متولد سال 1347، بخاطر علاقه وافرش به علوم ديني، براي فراگيري درس طلبگي به خوی رفت زمانیکه تنها 16 سالش بود، از طريق بسيج دانش آموزي از حوزه علميه به جبهه ها اعزام شد و در بيست و یکم فروردين ماه سال 1366 در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره دشمن بعثي به فيض شهادت نايل شدند. 

خاطرات آقاي حبيب رشيدي (دوست شهید)
بنده از کودکی شهید را می شناختم. کودکی مهربان و بسیار دوست داشتنی بود. دوره نوجوانی به حوزه علمیه رفت تا وجودش را با یاد و آموزه های الهی تجلی بخشد. 
هم ورزش می کرد تا جسمش را بیارامد، هم با عبادتهایش روحش را صیقل می داد. او ورزشكاری  فداكار، شجاع و دليربود. 
با آغاز جنگ تحمیلی، با عشق راهی جبهه شد.  دوست داشت در راه قرآن خدمت كند و بزرگترين آرزويش شهادت در راه خدا بود. رزمنده اي خستگي ناپذير بود که با شجاعت و به خوبی از عهده تمام کارها بر می آمد.
دائم توصیه می کرد: «بايستي از انقلاب حسيني و ارزشهاي نظام مقدس دفاع کنیم و جانمان را در راه قرآن نثار كنیم.

طلبه شهيد قربانعلي آقاخاني به روایت دوست و رفیق


خاطرات آقاي اسماعيل عليزاده (دوست شهيد) 

از دوران كودكي تا شهادت آن بزرگوار با هم بوديم و با هم بزرگ شديم. «و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا»
شخصيت شهيد آقاخاني يك شخصيت منحصر به فرد بود. عزت نفس آن شهيد هنوز هم، الگوي زندگي اينجانب مي باشد.
ايشان در يك خانواده مذهبي و متدين و انقلابي، پرورش یافته بود و شخصیتی والا داشت. پدرش، بسيجي بود و برادرانش، انقلابي و از فرزندان جبهه و جنگ بودند. قربانعلی هم در همان خط و خطوطی بود كه حضرت امام ترسيم مي كردند. تمام رفتار و برخوردش، نشان از يك مجاهد تمام بود حتي در اوایل انقلاب كه بچه بوديم. عزت و غيرت و جوانمردي و مردانگي از سخنانش مي باريد. انديشه و فكر شهيد آقاخاني، شكستن گردن گردنكشان و مستكبرين بود. و در مقابل ضعفا و فقرا خیلی متواضع بود و نسبت به آنان، خيلي محبت و ادراك داشت.
گاهي اوقات كه با هم صحبت مي كرديم، به قضيه کسانیکه كه به فيض شهادت رسيده بودند، اشاره مي كرد و بدانها غبطه مي خورد. بزرگترين آرزويش شهادت بود كه بالاخره با مجاهدتها و رشادتهایش به آرزویش رسيد و به لقاءا... پيوست. 

قهرمانی به تمام معني بود
او به تمام معني قهرمان بود. با چشمان خود،  شاهد قهرماني ها و اخلاص آن شهيد بزرگوار، در ميدان جنگ و صحنه عمليات ها بودم. طوري در ميدان جنگ عمل مي كرد كه انسان تعجب مي كرد. آنقدر دلیرانه در میدان جنگ می جنگید، گویی کسی در مقابلش نیست. او شجاعی بود که متحیرانه دشمن را از پای می انداخت.
شخصيت ايشان، يك شخصيت حماسي بود. همه رفقا او را يك قهرمان، يك طلبه دلير و شجاع، جانباز واقعيت و حقايق مي شناختند. شخصيت حماسي شهيد آقاخاني، ابعاد ديگر شخصيتش را هم تحت الشعاع قرار داده بود و آنچه مي گفت، دنبال مي كرد و لباس عينيت مي بخشيد. «عاش سعيدا و مات سعيدا»
يادم هست در عملیاتی، بنده زخمی شده بودم و بر روی زمین افتاده بودم. وقتی ايشان بالاي سرم رسيد، گفت: چه خبر فلاني، ‌گفتم: مي بيني که. 
گفت:پاشو برويم جلو. گفتم: تا حالا كجا بودي پسر. 
گفت: دو بار زخمي شدم. اما دیدم، می توانم حركت کنم،‌ پس بايد جلو بروم و بجنگم. این را گفت و رفت.
به یقین می توان گفت، جنگ براي آن بزرگوارها همانند گردنبند الهي بود. در ميدان جنگ، رقص معنوي داشتند. 


قهرمان ورزش فوتبال منطقه بود
كاري را كه به مصلحت مي ديد، انجام می داد. منتظر مدح و ذم ديگران نبود. كارهاي مطلوب را دنبال مي كرد. به احسنت و آفرين ديگران صحه نمي گذاشت. در زمان طلبگي كه قهرمان ورزش فوتبال منطقه ما بود؛ وقتی به ايشان مي گفتم كه برادر خوب نيست شما در ميدان ورزش باشيد، شما یک طلبه هستید. ايشان تبسم مي كردند و مي فرمودند، نه، متأسفانه شما اشتباه مي كنيد. من بايد در كنار جوانان ورزش باشم. بايد در حالي كه در ميدان ورزش هستم، آنها را با مسائل اسلامي آشنا كنم.

كلاه آهني، به حقانيت راهت و كلامت شهادت مي دهد 
موقعي كه بنده در بيمارستان تهران بستري بودم، ايشان با اينكه خودش هم زخمي بود اما يك هفته با جوانمردي تمام پيشم ماند، تا جائي كه در بيمارستان پانسمان آن شهيد بزرگوار را عوض نمي كردند و مي گفتند تو مجروح اين بيمارستان نيستي. برای همین ايشان به مرکز دیگری مي رفتند و به پانسمانهاي زخمشان مي رسيدند. مردي بود به تمام معني و دوستی به معناي واقعي كلمه بود.
 يادم هست خاطره اي را در بيمارستان بعد از عمليات، برايم تعريف كرد، فرمود: من و ابراهيمي و موسوي كه هر سه شهيد شده اند، قبل از عمليات، به نیت شهادت قرآن باز كرديم. سه بار شهادت براي آنها - شهید ابراهیمی و موسوی- آمد. ولي تنها يك بار براي من شهادت آمد و دو بار مجروح شدن آمد. تعریف می کرد: در عمليات همين كه دو بار مجروح شدم، بی اعتنا به زخمهایم، باز هم جلو رفتم تا اینکه برای بار سوم جراحت برداشتم، همان موقع، ‌دراز كشيدم و تبسمي كردم كه انشاءا... شهيد مي شوم، اما ديدم كه شهيد نشدم. 
حالا بنده از طرف آن شهيد عزیز، عرض مي كنم، شهيد آقاخاني چه راست گفتي. به خدا قبل از آن كه زخمهاي عمليات كربلاي 5 بهبود يابد، در عمليات كربلاي هشت با شجاعت واقعي از شربت الهي نوشيدي و كلاه آهني فرق مباركت كه با تير شكافته شده بود، به حقانيت راهت و كلامت شهادت مي دهد. صلوات ا... و رضوانه عليك انشاءا... .

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده