به مناسبت سالروز «شهادت»
شهید رضا استاد ، فرزند محمد ، در روز 26 آبان ماه سال 1350 هجری شمسی در شهر ری و در مجاورت تربت پاک حضرت سید الکریم عبدالعظیم الحسنی در خانواده ای مذهبی و مسلمان رضا به دنیا آمد .
نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»

نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید رضا استاد ، فرزند محمد ، در روز 26 آبان ماه سال 1350 هجری شمسی در شهر ری و در مجاورت تربت پاک حضرت سید الکریم عبدالعظیم الحسنی در خانواده ای مذهبی و مسلمان رضا به دنیا آمد .

پدری داشت کارگر و زحمت کش که تمامی تلاش و کوشش خود را برای آسایش و تربیت فرزندانش بخرج می داد تا اینکه بتواند فرزندش را براه و روش و تربیت و اخلاق اسلامی آشنا نماید .

رضا فرزند بزرگ خانواده بود و به همین جهت احساس مسئولیت زیادی در امر امورات خانواده بعهده داشت و هیچ گاه بخوش اجازه نمی داد که از کنار کوچکترین کاری که به سادگی بگذرد و تقریبا در کنار پدر و مادرش تربیت و سرپرستی برادران و خواهرانش را بعهده داشت بخصوص اینکه آنها را در امر درسهای مدرسه شان کمک و یاری می کرد . در سال 1356 بمدرسه پا گذاشت و زندگی نوینی را شروع کرد و از همان اوائل شروع این زندگی جدید خود الفبای انسان شدن را که خداوند متعال از بندگانش انتظار دارد شروع به آموختن کرد .

نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»

در سال 1357 که اوج حوادث و اتفاقات انقلاب اسلامی بود با توجه به سن بسار کمی که داشت تمامی سعی و توان خودش را بکار میگرفت در جهت اینکه خودش را در بثمر رسیدن انقلاب اسلامی شریک نماید و از این قافله نماند . با سن کم و جثه کوچکی که داشت با اینحال در نصب اعلامیه های دیوارهای کوچه و خیابان تلاش می کرد . تا اینکه در 22 بهمن سال 57 انقلاب اسلامی بثمر رسید .

پس از انقلاب از آنجایی که پسران خاله اش از برادران پاسدار کمیته انقلاب اسلامی بودند و از همان بدو تاسیس کمیته در آنجا فعالیت داشتند و رضا با روابط نزدیکی که با آنها داشت هرچند وقت که فرصتی پیش می آمد توسط آنها به کمیته می رفت و رفتن به کمیته یک شور و شعفی در وجود او بوجود می آورد . از همان نوجوانی علاقه فراوانی به حرکات و مانورها و عملیات نظامی داشت حتی قدرت و توان اینکه یک سلاح معمولی را براحتی بردارد نداشت ولی تمامی تلاش و کوشش خودش را میکرد تا بتواند اسلحه بروش هجوی روی سینه اش بگیرد.

در سن 11 سالگی دروان دبستان را سپری کرد و در این مدت رشد فکری زیادی نموده بود و با پا گذاشتن به مرحله تحصیلات راهنمایی فضای بهتری برایش فراهم شده بود تا بیشتر خودش را با انقلاب مانوس تر نماید . در اردوهایی که از طرف مربیان مدرسه راهنمایی ترتیب داده میشد با علاقه بسیار بسیار زیاد شرکت ی کرد این حرکت را در دوران فعالیت دبیرستان نیز ادامه میداد و به موازات اینها در بسیج یک شهرک دولت آباد مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام نیز عضویت پیدا کرده بود و فعالیتهای خودش را ادامه می داد .

او فرد متعهد ی بود نسبت به خانواده و زندگی خصوصی خود . انقلاب ، بسیح و با توجه به فعالیتهایی که در بسیج و خانه داشت در شنگر مدرسه نیز فرد فعالی بود و در اکثر سالهای مدرسه اش با معدل خوبی قبلو می شد بارها مشاهده شده بود که با همشاگردیهایش که در بعضی از درسهایش کمی شعیف بودند کار میکرد و حتی این کار را در هنگامی که در پایگاه بسیج فعالیت میکرد از اوقات فراغت و استراحتش استفاده کرده دیگر برادارن را در مسائل درسی کمک میکرد و از این کار هیچ دریغ نمی ورزید و این کارها باعث گردیده بود که اثر دوستانش چه آنهایی که در سنگر مدرسه بودند و چه آنهایی که در محله شان و پایگاه خلاصه تمامی عزیرانی که نسبت به او ارادت داشتند و او به گرمی و محبت فراوان یاد می کنند و یادش را گرامی می دارند .

نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»

این صفا و صمیمیت را همانطور که در خارج از محیط خانواده داشت در داخل خانه و خانواده نیز داشت کمک به مادر در امر خانه یکی از فعالیتهایش بود حتی در ایامی که تعطیلات تابستان بیکار نشست و کاری دست و پا میکرد و مشغول می شد . هر چند در آمد و مزد کمی دریافت میکرد ولی ارزش کاری که میکرد نشان دهنده ، صفا و صمیمیت و احساس مسئولیت کردن او بود .

تمامی در و دیوار منزل گواهی از حضور او در منزل را میدهند و هوز بوی او از تمامی جای جای آن به مشام می رسد خاطراتش همیشه زبانزد پدر و مادر و برادران و خواهرش و تمامی اقوام و فامیل ها و خویشان و دوستان است .

فراموش می شود ایامی که دلاوران کفر ستیز از نواحی پایگاههای سپاه عازم جبهه میشدند همواره حسرت این را میخورد که ای کاش منهم در جمع عزیزان می بودم و این آرزو همیشه روی سینه اش سنگینی میکرد و آه حسرت می کشید . نمونه ، گویای این آرزو دست نویس است که از لابلای دست نوشتهایش بدست آمده که آنرا بطور کامل برایتان بیان می کنیم .

باری او برای رسیدن به آن محیط پاک و با صفا که ارواح طیبه شهدا و یاد حماسه ها و ایثارها و از خودگذشتگی ها در تمامی وجب به وجب جبهه ها طنین فکنده و بوی عطر خوش آنها ... هر عاشقی میرسید و کوشش کرد و بارها و بارها واسطه هایی تراشیده تا اینکه بنواندیدی را که در سر راهش بود برداشته تا به آنچه که در دلش بود برسد و بالاخره این توفیق در روز سه شنبه دهم آذر ماه 1366 نصیب او گشت و اولین قدم خود را برای پیوستن به دیگر یاران حسین زمان خمینی بت شکن به پادگان گذاشت برای گذرانیدن آموزشهای اولیه .

آموزش را با استعداد فراوانی که همراه بود با عشق در جبهه با علاقه و اشتیاق خاص شروع کرد و به فراگیری فنون نظامی می پرداخت بطوری که تمامی مربیان دروه آموزشی از ایشان رضایت داشتند .

در پادگان آموزشی از اذان صیح که از خواب برمی خواست تا هنگامی که شب فرا می رسید روزهای پر تلاش را می گذراند و در امر فراگرفتن آموش نظامی تلاش می کرد و بعد از اینکه ساعت خاموشی اعلام میشد و هنگامی که دیگر عزیزان همرزمش به استراحت می پرداختند و بخواب می رفتند او سنگر مدرسه را فراموش نکرده و کتب درسی اش را که به همراهش برده بود در آن سکوت شبانه مطالعه می کرد و با این حرکتش در جبهه همزمان کوشش می کرد که این استعداد را نیز بعداز پایان دوره آموزش در جبهه ها نیز ادامه داده بود . تعدادی از درسهایش را نیز با موفقیت امتحان داده بود . بهر حال او در روز جمعه بیست و پنجم دی ماه 1366 دوره ، آموزش را بپایان برد و از اینکه خود را در آستانه پیوستن به دیگر هم رزمانش در جبهه های نبرد حق علیه باطل می دید در پوست نمی گنجید.

نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»

پس از گذشت دو روز مرخضی در روز یکشنبه 27 دی ماه برای اعزام به پایگاه شهر ری رفت . در آنجا برادران تخریب سنگر حضرت سید الشهداء علیه السلام ابراز داشتند که به مدد و کمک و یاری تعدادی از برادران اعزامی احتیاج دارند و او بدون هیچ تردیدی به آنها لبیک گفت و از همان موقع در گردان تخریب سنگر شروع به فعالیت کرد و سریعا به جبهه های جنوب اعزام گردید و از همان روزهای نخست در آموزشهای مربوطه شرکت جست و اطلاعات لازم را بدست آورد .

بنا به گفته یکی از دوستانش یک روز قرار بود تعدادی از آنها را انتخاب نمایند تا برای شرکت در ادامه عملیات کربلای 10 اعزام نمایند ، تعدادی از اسامی برادران را قرائت کردند که نام من جزو آنها بود ولی نام او نبود و از این بابت بسیار متاثر و غمگین گشت و گفت ای کاش منهم چون تو این توفیق را می یافتم . بهر حال حرکت کردیم که بعدا فهمیدم او نیز با دیگر برادران پس از مدت کوتاهی به طرف منطقه حلبچه حرکت کرده اند .

و سرانجام رضا در اثر بمبارانی که توسط هواپیماهای متجاوز رعاقی صورت گرفت در بیاره عراق منطقه عملیاتی بیت المقدس 4 در غروب روز دوشنبه 13 فروردین ماه سال 1367 که برابر بود با شب پانزدهم شعبان و دیدار با سعادت ذخیره ، خداوند حضرت بقیه ا.... اعظم بدیدار آقایش و مولایش حضرت اباعبدا... الحسین شتافت و شهد شیرین و گوارای شهادت را عاشقانه نوشید و خلعت زیبای شهادت را بتن نمود و بدیدار معشوق شتافت و به آنچه که در باطن خویش پرورش می داد در مدت زمان خیلی کوتاه رسید .

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد انشاءا...

این طایفه از تبار عشقند همه/ جان سوخته از شرار عشقند همه

دیباچه عمرشان به خون رنگین است/ زنهار که پاسدار عشقند همه

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده