خاطرات جانباز بهرام سعیدی؛
بچه هایی که در معرض بمب شیمیایی قرار گرفته بودند، با بدن های تاول زده مقابل سنگر ایستاده بودند. همه تاول ها بزرگ بود همان طور که معاون گردان گفته بود به اندازه یک هندوانه بود.
نوید شاهد کرمان، "دعای توسل به نیمه رسیده بود آهنگران نوحه می خواند و بچه ها سینه می زدند که صدای غرش موتور هواپیما شنیده شد آهسته بیرون آمدم بمب ها با صدای غیر عادی منفجر می شدند عجیب بود این بمباران ترکش نداشت و موج انفجار هم ایجاد نکره بود با معاون گردان و بیسیم چی که دنبالم آمده بودند به محل اصابت یکی از بمب ها رفتیم. بمب گودال بزرگی ایجاد کرده بود ، با احتیاط وارد گودال شدم قطعه ای از فلز بمب در تاریکی به دستم آمد هنوز داغ بود بوی نامطبوعی از آن به مشام می رسید.

به معاون گردان که کمی دورتر ایستاده بود گفتم: عجب بمب بدبویی! قطعه را انداختم و پرسیدم کسی زخمی نشده؟! معاون گردان گفت: فکر نمی کنم، بمب ها انفجار چندانی نداشت و ترکش هم نداشت. با هم به سوی محل  تجمع بچه ها برمی گشتیم که احساس سرگیجه کردم و دست بیسم چی را گرفتم و گفتم: نمی دانم چرا یک دفعه حالم دگرگون شد! و ناگهان تعادلم را  از دست دادم و قبل از اینکه به زمین بخورم بیسیم چی زیر بغلم را گرفت.

بوی نامطبوع را همچنان احساس می کردم با کمک بچه ها به سنگرم رفتم یک شیشه کوچک عطر کاشان در سنگر داشتم با عجله شیشه را شکستم و تمام عطر را روی چفیه ریختم و آن را دور بینی و دهانم بستم وکمی که حالم بهتر شد به محل برگزاری دعا برگشتم و تا وقتی دعا تمام شد و آهنگران خداحافظی کرد و رفت خودم را سر پا نگه داشتم و بعد به سنگر آمدم و خوابیدم شاید هم از حال رفتم.

صبح روز بعد معاون گردان سراسیمه وارد سنگر شد و در حالی که مضطرب به نظر می رسید گفت: بهرام! بیا بیرون بعضی از  بچه ها سوخته اند.
هنوز بی حال و بی رمق بود پرسیدم : چطور سوخته اند؟ با آتش یا با آب جوش؟

معاون گردان همچنان با نگرانی جواب داد هیچکدام معلوم نیست با چه سوخته اند فقط تاول های بزرگ به اندازه .....دستهایش را دوراز بدن گرفت و سر انگشتانش را بهم گرفت تا اندازه تاول را نشان دهد و گفت: این قدر به این بزرگی، به اندازه یک هندوانه. با تعجب از زیر پتو بیرون آمدم .به اندازه هندوانه ؟! مگر چه خبر است ؟ باور نکردم احتمال می دادم که معاون گردان بزرگی نمایی می کند تا زودتر از سنگر خارج شوم . ولی وقتی بیرون آمدم متوجه عمق فاجعه شدم .

تاولی که زیر شکم یکی از بچه ها زده بود مرا به یاد سیرآبی گوسفند می انداخت به همان بزرگی و پر از آب . آن رزمنده بی گناه راه که می رفت تاول تکان می خورد و به این طرف وآن طرف متمایل  می شد . وضعیت بسیار اسفناکی بود .

بچه هایی که در معرض  بمب قرار گرفته بودند با بدن های تاول زده مقابل سنگر ایستاده بودند . همه تاول ها بزرگ بود همان طور که معاون گردان گفته بود به اندازه یک هندوانه .همه را روانه بیمارستان کردیم . هنوز نمی دانستیم عراق از بمب های شیمیایی استفاده می کند و وقتی این را فهمیدم خیلی تعجب کردم  چون هیچ تاولی در بدن خودم ندیدم من قطعه ای از بمب را در دست گرفته بودم با وجود این پوست کلفت تر از این حرفها بودم که بمب شیمیایی بتواند مرا از پای درآورد."
منبع: کتاب مردان سحر
برگرفته از خاطرات سردار بهرام سعیدی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده