شهید فروردین ماه
چهارشنبه, ۰۸ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۴۲
شهید محمد احمدی فرزند علی قلی در سال 1317 در همدان متولد شد و در فروردین ماه سال 1362 در منطقه جنگی شوش براثر اصابت ترکش به پایشان به شهادت رسید.

                          بسم الله الرحمن الرحیم

 

او در سال 1317 در یکی از دهکده­های همدان بخش رزن بنام قروه متولد می­شود و در سن 2 سالگی پدر خود را از دست می­دهد و زندگی خود را با برادر بزرگش که 6 سال داشت تحت مراقبت مادرشان که زنی پاک و نمازخوان بود و همیشه این دو برادر را از کردن کارهای زشت و بازی با بچه­های نااهل منع می­کرد ادامه می­دهند و در سن 7 سالگی به مدرسه می­رود. و تا کلاس چهارم ابتدایی بیشتر نمی­خواند زیرا که هم باید برای خانه کار می­کرد و هم درس می­خواند.

او برای کار پیش برادر بزرگش که در خیاطی با عموی خویش کار می­کرد به انجام کار مشغول شد و تا موقعی که ازدواج کند در خیاطی کار می­کرد بعد از ازدواج به تهران آمد و در تهران نیز به کار خیاطی مشغول بود و یک خانه شریکی با پسر خاله­اش خریداری کردند ولی او در تهران ماندن را دوست نداشت و زندگی خود را توأم با عبادت می­دانست و همیشه در نمازهای جماعت شرکت می­کرد و دوستان و آشنایان را نیز دعوت به این عمل خیر می­نمود و مردم او را یک خیاط بود بنام آیخ می­نامیدند و همه به خوبی و پاکی از او نام می­بردند او خانه را در تهران فروخت که با پول آن در قم برای خود یک خانه بخرد و در دکان خیاطیش یک شاگرد داشت که پول را از او می­گیرد که در قم برای او زمین بخرد ولی آن شاگرد با زرنگی خاص پول را برداشته و از پیش او می­رود و او دوباره در فکر جمع کردن پول برای خرید خانه در قم برمی­آید و یک زمین که در ده داشت و در ایام کودکیش با کوشش و کار و با همت مادرش خریده بود فروخت و خودش یک خانۀ قدیمی در قم خرید و با خانواده خویش به قم آمد و در قم نیز چون مردی بود پاک و باایمان و از لحاظ ایمانی همیشه زبانزد مردم و خانواده خویش بود و او از زدن حرفهای بیخود جداً خودداری می­کرد و فرزندان خویش را هم از این کار مانع می­کرد و خود را با آیۀ شریفه قرن که می­فرماید «الا بذکر الله تطمئن القلوب» قلب خود را به خدا نزدیک می­کرد و همیشه ذکر خدا را می­گفت و در موقع انقلاب نیز با شرکت خود در راهپیمائیها و تظاهرات و تشویق دوستان و آشنایان بر ضد حکومت جبّار بر می­خواند.

چون خانه­اش یک خانه قدیمی بود با فروختن یک قطعه از زمین که از پدرش به ارث رسیده بود خانه را تکمیل نمود و در موقع شروع جنگ تحمیلی عراق علیه اسلام به امر امام امت به بسیج رفته و آموزش نظامی می­بیند و در 22/7/59 به آبادان می­رود و در آنجا با گروه فدائیان اسلام مشغول نبرد با دشمنان می­گردد. و در یکی از حمله­ها ترکشی به پایش اصابت می­کند و چون پسرش می­بیند که نزدیک به چهار ماه است که پدرش هنوز از جبهه برنگشته او نیز به آدان می­رود و وقتی می­بیند پدرش مجروح است می­گوید شما بروید و من جای شما را در اینجا خالی نمی­کنم و او نیز با کمال خوشحالی می­وید حالا که شما آمدید یک نیروی انسانی به ما اضافه شد و من می­توانم به استراحت بروم در تاریخ 1/11/59 جبهه را ترک می­نماید و چون به قم می­آید در بسیج محل به نگهبانی مشغول می­شود و روزها را کار می­کرد و شبها را به عبادت و پاسداری از اسلام می­پرداخت اینطور که گفته می­شود او هیچوقت نماز شبش را ترک نمی­نمود و در چهره او که نگاه می­کردی آثاری از زهد و تقوی پدید می­نمود.

 در فروردین ماه سال یکهزارو سیصدو شصت  که پسرش از جبهه برمی­گردد بر سر رفتن به جبهه با او بحث انجام می­دهد که او به جبهه برود یا پسرش ولی پسرش چون به سن سربازی رسیده بود فرصت را غنمیت شمرده به سربازی می­رود و دوباره او به پاسداری با بسیج و نگهبانی در خیابان امامزاده ابراهیم می­پردازد و همیشه در خانه می­گوید که من باید به جبهه بروم حسرت و ندامت می­خورد که چرا نرفته است ولی دوباره می­رود بسیج و اسم خود را می­نویسد در بهمن ماه سال یکهزارو سیصدو شصت برای بار دوّم به جبهه شوش می­رود و پس از دو ماه در جبهه شوش در حملۀ عملیات فتح المبین در فروردین ماه سال یکهزارو سیصدو شصت و دو  به لقاء الله و معبود خویش می­رود و به این طریق پس از گذرانیدن تمام امتحانات خداوندی با سربلندی و سرافرازی این دنیا را با تمام رنجهایش ترک می­نماید درود خدا و درود تمام بندگان خاص خدا بر شهیدان باد که با ایثار جان خویش نهال این انقلاب را آبیاری کردند.

از سخنانی که به فرزند بزرگش علی می­زد این بود که 1 ـ نمازت را همیشه اوّل وقت و با جماعت بخوان 2 ـ در یاد دادن قرآن به تمام اهل خانواده و خواندن مداوم آن به ایشان توصیه می­کرد.

منبع:اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده