شهید غلام خسروی در ششم خرداد ماه 1365 در جبهه طلاییه به شهادت رسید.

نوید شاهد: شهید غلام خسروی فرزند کربلايی فتح الله، در تاريخ 1337/12/15 در روستای خورنگان از توابع شهرستان فسا در خانواده ای با اراده، قوی و مذهبی دیده به جهان گشود و پس از طی دوران کودکی در دبستان اورنگ زادگاهش ثبت نام نمود. بعد از شش سال تحصیل، سه سال در مدرسه ی راهنمایی زاهد شهر مشغول به تحصیل شد و برای ادامه ی تحصيل وارد دبیرستان آیت الله بهشتی شهرستان فسا گرديد. پس از گذشت یک سال به دليل علاقه به خدمت در ارتش ثبت نام كرد و در قسمت نوجوانان ارتش مشغول خدمت شد. شهید خسروي در سن 17 سالگی به تهران اعزام، و پس از امتحان در قسمت نوجوانان قبول، و پس از طی دوره ی دو ساله در تهران، به درجه ی گروهبان دومی نائل، و با تشویق فرماندهان، با رتبه عالی به شیراز منتقل گردید.

حدود چهار سال در شیراز به خدمت در ارتش ایران پرداخت و در جريانات شكل گيري انقلاب اسلامی مخفیانه بر علیه رژیم پهلوی مبارزه می نمود تا این که در روز تسخیر شهربانی شیراز، آشکارا نقش به سزايی ایفا كرد. دو ماه قبل از جنگ تحمیلی به تقاضای خود به تیپ سه لشکر 92 زرهی اهواز منتقل شد.

با شروع جنگ تحمیلی در تپه های الله اکبر و آزاد سازی سوسنگرد، بستان، خرمشهر، هویزه و شکست حصر آبادان فعالیت مؤثري داشت. اين شهيد گرانقدر در عملیات های زیادی چون رمضان، فتح المبین، بیت المقدس و والفجر یک الی هفت شرکت نمود. حتی منزل مسکونی او واقع در دشت آزادگان چندین بار هدف هواپیماهای دشمن قرار گرفت و در آنجا نیز آرامش خاطر نداشت. تا این که بعد از شش سال جانفشاني و ايثار، در نیمه شب 1365/03/06 بر اثر اصابت ترکش به ناحيه سر و شکم در جبهه ی طلايیه، به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای خورنگان به خاک سپرده شد.

ـــــــ « دست نوشته شهید » ـــــــ

* نامه اول شهید (خطاب به برادرش) :

خدمت برادر عزیز و نور چشمم آقای مهدی خسروی سلام.

ضمن عرض سلام، امیدوارم که حالت خوب باشد و ملالی نداشته باشید. همیشه سرافراز و سربلند، بدون حب نفس و غرور، در زیر سایه و توجهات باری تعالی موفق و مؤید باشید و احساس خستگی نکنید، همیشه بر مشکلات غلبه کنید ان شاء الله. چنانچه جویای حال این جانب برادر خودت غلام شده باشی الحمدالله صحیح و سالم هستم و ملالی ندارم به جز نگرانی شما و دور بودن از وجود مبارک برادر عزیزم. نور چشمم دو نامه برایت فرستادم ولی جواب نیامد، یک تلگراف هم دیروز یعنی در تاریخ 1364/12/28 برایت فرستادم، حالا هم این نامه را می نویسم، خیلی نگران شما هستم. مدتی است که از شما اطلاع ندارم، نمی دانم چرا جواب نامه مرا نمی دهی؟ ان شاء الله که به محض رسیدن این نامه، فوراً جواب را بفرستید.

برادرجان! من حالم خوب است یک سری هم به محل رفتم در تاریخ 1364/12/18، و پدر و مادر و خواهران و برادر هم برای شما ناراحت بودند و از شما اطلاعی نداشتند، برای آن ها هم از سلامتی خودت بنویس. در مورد آمدن شما به اهواز هم باز مجدداً من سئوال کردم ولی متأسفانه کسی را نیافتم که حاضر باشد بیاید آن جا. به نظر من اگر همان طوری که در نامه ی قبلی برایت نوشته بودم گزارش کنید موفق خواهید شد.

برادرجان! اگر ان شاء الله حیاتی باشد من از تاریخ 1365/01/07 به بعد به مرخصی خواهم رفت. امیدوارم که در مرخصی سعادتی باشد که شما را ملاقات کنم. برادر عزیزم! می دانم آن جا تنها هستی و تقریباً به شما سخت می گذرد ان شاء الله سختی هم به پایان خواهد رسید ولی من می دانم که شما همیشه در هر جا که باشی روی پای خودت ایستاده ای و به فکر تنهايی و سختی نیستی و موفق هم خواهی بود.

زندگی همین است سختی دارد مشکلات دارد دوری دارد و هزار و یک گرفتاری دیگر، ولی الحمدالله شما با درایت و با ابتکاری که از خود نشان می دهی با هیچ کدام از این مسائل رو به رو نخواهی شد. البته این را هم بدان که شما باید همیشه آماده باشید هرگونه مشکلی كه در زندگی برایت پیش آید بتوانی با آن دست و پنجه نرم کنی و آن را از سر راه خود برداری و آسوده باشید ان شاء الله.

بیش از این شما را زحمت نمی دهم، این نامه را فقط به خاطر این که جواب نامه ی قبلی را ندادی برایت نوشتم تا هر چه سریع تر از سلامتی خودت برایم بنویسی که خیلی نگران شما هستم ان شاء الله که سلامت باشید. حسن، مهران، مسیح و دیگر دوستان همگی صحیح و سالم هستند و به دعاگويی شما مشغولند. برادر عزیزم! حتماً جواب نامه را بفرست که خیلی برایت نگرانم. خداحافظ و به امید دیدار. موفق و مؤید باشید.

ارادتمند، برادرت غلام. 1364/12/29 والسلام.

* نامه دوم شهید (خطاب به برادرش):

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادر گرامی و ارجمند و عزیزم آقای محمد خسروی، نور چشمم سلام. ضمن سلام امیدوارم که حالت خوب باشد و همچون گل های بهاری همیشه شاد و خندان باشید. برادر عزیزم! من از صحرای گرم خوزستان خالصانه با شما صحبت می کنم و از همین جا صدای قدم های محکم تو که در صحرای سیستان و بلوچستان بر می داری را می شنوم و می بینم که با عزمی راسخ و اراده بسیار قوی و با روحیه ای بسیار عالی متکی به خدا و خودت هستی و شخص با ایمان و فهمیده و کاردانی مثل شما، باید هم همین طور باشد.

چنان چه جویای حال این جانب برادر خودت غلام شده باشید الحمدالله خوبم و ناراحتی ندارم. خلاصه برادر جان! الحمدالله شما الان یک فرد مفید برای جامعه هستی و وجودت یک افتخار بزرگ برای ما و من است. افتخار می کنم که عزیزی مثل تو دارم. برادرجان! الان که این نامه را می نویسم از مرخصی آمده ام و در جبهه هستم چند روز قبل که در ولايت بودم یک تلگراف برایت زدم چون خیلی دلم برایت تنگ شده بود و انتظار دیدنت را می کشیدم و می خواستم در مدت مرخصی بیایم پيش شما ولی متأسفانه سعادت یاری نکرد که شما را ملاقات کنم البته در همین مدت که مرخصی بودم سه نامه از شما به دستم رسید. از سلامتی شما با اطلاع شدم و بسیار بسیار خوشحال شدم یک مقدار وسائل از قبیل مقداری قند و چهار حلب روغن و یک بسته چای که فرستاده بودی خودم تحویل گرفتم و تحویل مادرم دادم.

نامه ای که برای خرم نوشته بودی هم رسید. بسیار خوشحال شدم از این که به فکر خرم بودی و یک کاری برایش کردی. البته اگر خودش همت کند و دنبال آن را بگیرد. خلاصه ما همگی حالمان خوب است. برادرجان! خانه های ما در کوی سازمانی هم بمباران هوایی شد ولی به خواست خداوند متعال همگی ما صحیح و سالم هستیم و الان هم فعلاً بچه ها ولایت هستند تا بعد خدا بزرگ است.

در مورد این که نوشته بودی در اهواز یک نفر به جای من پیدا کن مسئله ای نیست به فکرت هستم و هر امری داشته باشید من در خدمت هستم و همان روز که نامه ی شما را خواندم رفتم هنگ فسا و سئوال کردم. گفتند: یک نفر هست که مایل است عوض کند ولی ستوان دوم است باز هم من پیگیری نکردم تا ان شاء الله بتوانم با خودت تماس بگیرم که آیا مایلید فسا بیائید یا خیر؟

خلاصه الان که این نامه را می نویسم انگار که تو رو به رویم نشسته ای و مستقیماً با هم صحبت می کنیم و با شوق بسیار نامه می نویسم، دلم نمی خواهد که نامه را تمام کنم زیرا احساس می کنم که تو در جوار من هستی و آرزو می کنم ای کاش خودم به جای کاغذ نامه می بودم و می توانستم در مدت کوتاهی خودم را به شما برسانم و این رؤیا را به حقیقت تبدیل کنم.

خلاصه برادر عزیزم! با این همه تفاصیل، باز هم حاضر نیستم که شما را زحمت دهم و چشمان شما را برای خواندن نامه خسته کنم. پدر، مادر، خواهر، برادر، خواهرزاده ها و برادرزاده ها همه صحیح و سالم هستند و از دور دست شما را می بوسند قومان و خویشان همگی صحیح و سالم هستند و به دعا گويی شما مشغولند. خداحافظ. به امید دیدار. خدا یار و نگهدار شما.

قربان شما برادرت غلام. 7/11/1364 والسلام.

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان مادر شهيد:

سال ها از بیماری که قسمتی از بدنم فلج شده بود رنج می کشیدم، گاهی اوقات آن قدر دردم زیاد مي شد که نا امید می شدم. بنا به عادتی که داشتم هر عصر پنج شنبه به گلزار شهدا می رفتم تا فاتحه ای برای شهیدم بفرستم. آن روز نرفتم و در خانه ماندم نزدیکی های غروب بود عروسم گفت: مادر! امروز یادت رفت که به گلزار بروی، نگاهی به او انداختم و گفتم 30 سال هر صبح پنج شنبه به گلزار رفتم هر چهارشنبه با شهیدم صحبت کردم و از او خواستم تا شفای مرا از خدا بخواهد جوابم را نداد دیگر بروم چه کنم؟

بعد گفت: روز دوشنبه که سالگردشان است چی؟ نمی خواهی بروی؟ گفتم: نمی دانم.

چند روز بعد از آن خواب دیدم که غلام با چهره ای نورانی مثل همیشه با خنده ای که بر لب داشت به پیشم آمد نگاهی با مهربانی به من انداخت گفت: چرا دیگر به دیدنم نمی آیی؟ حتماً می خواهی حسینيه هم نیایی؟ لبخندی زدم، بعد گفت: هر چه خواست خداوند باشد پیش می آید فکر نکن من تو را فراموش کرده ام آنچه را تو از من خواستی از خداوند برایت خواستم هیج وقت از درگاه خداوند نا امید نشو. در عالم خواب بلند شدم لباس هایم را پوشیدم تا به حسینیه بروم که بیدار شدم. بعد از آن خواب روحیه دیگری گرفتم و خوشحال بودم که غلام مرا فراموش نکرده است.

روحش شاد و راهش پر هرو باد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده