خاطرات
شب آخري که آن شهید بزرگوار در نزد خانواده اش بود لباس و تمام وسايل خود را از غروب همان شب آماده كرده بود و بعد از صرف شام جوراب هايش را هم پوشيد...

نوید شاهد ایلام
 
(1) - خداحافظي شهيد با اهل خانواده
شهيد ملك احمد نوروزي فرد در هنگام ترك نمودن خانه جهت رفتن به جبهه و محل خدمت مقدس سربازي شادي و شور خاصي داشت يكي از خاطراتي كه در آن شب كه شب آخري که در نزد خانواده اش بود اين است كه آن شهيد بزرگوار كه سن زيادي هم نداشت لباس و تمام وسايل خود را از غروب همان شب آماده كرده بود و بعد از صرف شام جوراب هايش را پوشيد ومن به او گفتم چرا از همين حالا جورابهايت را پوشيده اي صبر كن فردا كه خواستي بروي جورابهايت را بپوش و او در جواب گفت مي ترسم كه از بچه ها و همرزمان م جابمانم و آن شب با همان جورابهاي پايش خوابيد و صبح آماده و خوشحال عازم سفر شد و از يك چيز ناراحت بود و من هم از  او پرسيدم كه از چه چيز ناراحتي مي كنيد.
 گفت: من در طول اين مدت كه به مرخصي آمده ام برادر بزرگم را نديده ام، وقتي آمد سلام مرا به او برسان و خداحافظي كرد و در حالي كه پشت به ما كرد بعداز چند قدم نگاهي عميق به همۀ اعضاي خانواده که او را بدرقه می کردند نمود، گويا مي دانست كه در اين رفتن برگشتي نخواهد بود،بعد از اين كه به محل خدمت رسيد برايمان نامه اي نوشت تا نزديك چهل روز بود كه نامۀ بعدي او نيز به دستمان رسيد و در نامه حال و احوال خودش را برايمان بسيار عالي تعريف كرده بود و نوشته بود كه سه روز ديگر مرخصي مي گيرم و به خانه مي آيم كه دقيقاً بعد از سه روز خبر شهادت او به ما رسيد اين خاطره اي بود كه هميشه و در همه حال برايم تازگي دارد و تمام حركات و برخورد هايش در آن شب آخر هيچ گاه از خيالم نمي رود.
 
(2)-ماجرای مار
  يكي ديگر ازخاطرات كه از سالهاي قبل از خدمت مقدس سربازي و شهادتش دارم این است خانواده شهيد در روستا گله داري مي كردند و بعد از كوچ به كوههاي محل رفتند و در زير سياه چادر بسر مي بردند كه آن شهيد نيز در زير چادر بخواب رفته بود كه صبح هنگام بلند شدن از خواب خود شهيد تعريف كرد كه احساس مي كردم بدنم سنگيني مي كند و بعد از اين كه به زحمت بلند شدم ديدم كه يك مار سفيد رنگ بزرگ و ديمي روي سينه ام خوابيده است
 بعد از جاي خود پريدم و جيق زدم و مادرم را صدا كردم و ما نيز همه جمع شديم و مار را مشاهده كرديم و حتي همسايگان مان كه در كنار ما چادر زده بودند نيز به آنجا آمدند و همه تلاش كردند كه مار را  بكشند ولي آن شهيد به آنها گفت اين مار ديشب كنار من خوابيده و هيچ صدمه اي به من نرسانده و شما حالا چرا مي خواهيد مار را بكشيد بعد مادرش نيز گفت او راست مي گويد و ما بايد خدا را  شكر كنيم كه او صدمه اي نديده و در پايان مار را هم رها كرديم و آن را آزاد گذاشتيم.
 
(3) -گذشت شهید  
يكي ديگر از خاطراتش اين بود كه يكي از بچه هاي همسنگري او به علت مشكلات روحي نمي توانست كه سر پست نگهباني برود و اين شهيد نيز تازه پست نگهباني خودش تمام شده بود و به دوستش گفت عيبي ندارد شما بروید استراحت کنید من به جاي شما هم نگهباني مي دهم و او نيز قبول كرد و بعد او نيز به جاي دوستش سر پست رفت در حین  نگهباني تركش خمپاره به ناحيه سر وي اصابت كرد و وي را به شهادت رسانيد.
 يكي از همسنگرانش در مراسم چهلم آن شهيد به من گفت كه او در تمامي اين روزهايي كه در خدمت او بودیم هیچکس از ایشان  ناراضي نبود بلكه او با همه آنها در همه احوال همدردي مي كرد.

*راوی خاطره - همرزم شهید

مروری بر زندگینامه شهيد ملك احمد نوروزي فرد در سال 1347 در خانواده اي مذهبي و تهيدست ديده به جهان گشود. وي تحصيلات خود را تا پنجم ابتدايي ادامه داد ولي به علت فقر مالي نتوانست كه ادامه تحصيل بدهد و جهت امرار معاش خانواده  اش به كار كشاورزي پرداخت. تا اينكه زمان سربازيش فرا رسيد و شهيد جهت خدمت مقدس سربازي در سپاه ثبت نام نمود و راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد و در چندين عمليات شركت نمود تا اينكه در  دهم اسفندماه 1366در منطقه مهران براثر تركش خمپاره به ناحيۀ سر شربت شهادت را نوشد. روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.
 
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده