شهید عبدالعلی هاشمی نسب در یکم خرداد ماه 1359 در غرب کشور در کردستان به شهادت رسید.
مروری بر زندگی شهید «مفقودالاثر» عبدالعلی هاشمی نسب

نوید شاهد: شهید عبدالعلی هاشمی نسب فرزند شکرالله، در تاريخ 1339/10/01 در روستای دستجه، یکی از روستاهای شهرستان فسا پا به عرصه هستی نهاد. او در خانواده ای باتقوا و مذهبي بزرگ شد. در دامان پدری زحمتکش که با شغل کشاورزی امرار معاش می نمود و مادری مهربان و دلسوز پرورش یافت. در سن 6 سالگی به دبستان راه یافت و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند او برای ادامه تحصیل به دلیل نبود مدرسه در روستا راهی شهر فسا شد و در آن جا دوران راهنمایی و دبیرستان را ادامه داد و موفق شد تا دیپلم خود را اخذ نماید.

اين شهید گرامي، با تقوا و مؤمن بود و به پدرش در شغل کشاورزی کمک می کرد، همیشه نمازش را اول وقت به جا می آورد و به دیگران هم سفارش می کرد که نمازشان را به موقع بخوانند، بیشتر اوقات خود را صرف خدمت به مردم می کرد و در مراسم های مذهبی شرکت داشت.

در زمان انقلاب در تظاهرات ها شرکت داشت و تنفر خود را علیه رژیم شاه نشان می داد، بسیار قاطع و انقلابی بود، به امام ارادت خاصی داشت و دستورات امام را در دستور کار خود قرار داده بود و طبق فرمان امام جلو می رفت. او در جبهه، با تمام توان خود، در مقابل مزدوران عراقی مقابله کرد، عاشق شهادت بود و از چنین مرگی هراس نداشت. در موقع برخورد با ضعفا و مستمندان، آنها را ياري و استمداد می نمود. پس از گرفتن دیپلم، به خدمت سربازی رفت و از این راه توانست به جبهه راه یابد، او در یکی از عملیات ها در غرب کشور، در کردستان، در تاريخ 1359/03/01 شهید شد و پیکر آن شهید معزز توسط حزب دموکرات در روستایي در کردستان دفن گردید و هم چنان مفقودالاثر می باشد.

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان يكي از اهالي روستا:

دوست صمیمی این شهيد بزرگوار، پسرخاله اش شهید محمدجواد سلیمان زاده بود. آنها مثل دو برادر، و زبانزد خاص و عام بودند. یادم هست در یکی از روزها که علف های هرز را از زمین بیرون می آوردیم و از صبح خیلی زود شروع به کار کرده بودیم خسته شدیم و حتی برای ناهار هم به خانه نرفتیم.

ساعت سه بعد از ظهر بود که دو نفر دوچرخه سوار آمدند، پسرخاله ام بود و دوستش که لبخند زیبایی به لب داشت و او شهید عبدالعلی بود، فردی بسيار مهربان و آن قدر با ما شوخی کرد که تا پایان کار احساس هیچ گونه خستگی نکردیم، آنها تا نزدیکی غروب به ما کمک کردند.

مدتی بود که عبدالعلي را در روستا نمی دیدم از پسر خاله اش، محمدجواد پرسیدم که گفت: به فرمان امام برای دفاع از میهن اسلامی به کردستان رفته است. چند روزی گذشت خبر شهادت عبدالعلی را شنیدم.

پسرخاله اش که تحمل دوری عبدالعلی را نداشت بعد از خدمت سربازی اش گفت: باید بروم و نمی توانم بمانم، به جبهه رفت و بعد از مدتی به شهادت رسید و به دیدار دوستش شتافت.



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده