بعد از شهادتش یک شب به خوابم آمد و گفت : خواهر تو برای چه این قدر گریه و بی تابی می کنی من به آرزوی خودم رسیدم و خیلی هم خوشحالم.
نوید شاهد کرمان، علی نوجوانی عاشق و شیفته انقلاب و رهبری بود وهمیشه  ورد  زبانش این شعر بود:
کربلا کمکم کن که عا شق دیدارتوام    کربلا کمکم کن که خریدار توام 
هرو قت ازمدرسه می آمد این شعر بر زبانش جاری بود  و پدرم همیشه می گفت من عا شق کربلایم و دلم  می خواهد بروم جبهه .
علی هنوز سال سوم راهنمایی را تمام نکرده بود که گفت می خواهم بروم جبهه.  من  به او گفتم  تو ازهمه چیز می ترسی چه طور می خواهی بروی جبهه؟ او گفت: باشه ولی دوست دارم بروم جبهه  و دوست دارم بروم کربلا.
...................

*آن روز در اختیار آباد مراسم تشییع جنازه سه شهید بود، علی بعد از مراسم تشییع جنا زه آمد خانه. ما وگفت: غذایت آماده است یا نه؟ من گفتم: نه هنوز آماده نیست  ولی بیا برایت تخم مرغ بپزم و اوگفت: نه تخم مرغ نمی خواهم می روم خیابان کیک می خورم.
عصرآن روز آمد خداحافظی کرد که  برود جبهه  و بعد از رفتنش پدرم و برادرم رفته بودند دنبالش  و او را برگرداندند. او رفته بود پنهان  شده بود که پدر و برادرش او را نبینند.
فرمانده آنها به پدرم گفته بود علی قدش کوتاه بود و من گفتم : چون قدت کوتاه است نمی توانی بروی جبهه و او گریه کرد و رفت دو بلوک گذاشت  زیر پایش و گفت حالا قدم بلند شده پس بگذارید  بیایم جبهه.
..................

*شب خواب دیدم علی سواربر الاغی است و دارد می رود که ناگهان بر زمین افتاده من به طرف او دوی دم که ببینم چه شده که گفت: حالم خوب است .
صبح که خوابم را برای دیگران تعریف  کردم انها گفتند خبری ازطرف علی و همان  روز خبرشهادت علی  را برایمان آوردند.
البته ان روز صبح من رفتم نزد دوستان علی  که تازه از جبهه برگشته بودند خبری از علی که مدتی بود از او بی خبر بودیم بگیرم دوستانش که می دانستند او شهید شده ولی چیزی به ما نگفتند و گفتند علی حالش خوب است  و من گفتم اگر علی حالش خوب است پس چرا برایمان نامه نداد که دوستانش گفتند  حتما" همین امروزیا فردا نامه اش می رسد که همان روز عصر خبر شهادتش را شنید یم.
..................

تازه علی شهید شده بود که من خیلی بی تابی و گریه  و زاری کردم. یک شب به خوابم آمد و گفت : خواهر تو برای چه این قدر گریه  و بی تابی می کنی من به آرزوی خودم رسیدم و خیلی هم خوشحالم.

راوی: خواهر شهید
به آرزوی خود رسیدم/ شهید علی راوری

شهید علي راوري/يكم‌مهر1350، در روستاي‌اختيارآباد از توابع‌ شهرستان كرمان ديده به‌جهان گشود. تا دوم ‌راهنمايي درس خواند، به ‌عنوان بسيجي ‌در جبهه‌ حضور يافت. بيست‌ و هشتم ‌بهمن1365، در فاو براثر اصابت تركش به سر، صورت و دست، شهيد شد. مزار وي در زادگاهش واقع است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده