شب نگهبان خبر داد که از دره ی رو به رو سر وصدا می آید. کاکا علی آمد لب پرتگاه ایستاد. صدای جابه جا شدن عراقی ها،با ستونی از اسب و قاطر، به گوش می رسید.دستور داد که مسئول خمپاره انداز را صدا بزنند تا یک گلوله منور شلیک کند.
معجزه ی خدا / خاطره ای از شهید عبدالعلی ناظم پور

نوید شاهد فارس:
شهید عبدالعلی ناظم پور در هجدهم دی ماه 1340 در جهرم دیده به جهان گشود. تحصیلات را تا مقطع دیپلم در جهرم گذراند و در حالی که 17 ماه و شش روز از ازدواجش می گذشت در چهارم بهمن ماه سال 65 در عملیات کربلای 5 (شلمچه) به شهادت رسید.


«معجزه ی خدا»
در منطقه ی پنجوین مستقر بودند. شب نگهبان خبر داد که از دره ی رو به رو سر وصدا می آید. کاکا علی آمد لب پرتگاه ایستاد. صدای جابه جا شدن عراقی ها،با ستونی از اسب و قاطر، به گوش می رسید.دستور داد که مسئول خمپاره انداز را صدا بزنند تا یک گلوله منور شلیک کند. از خواب بیدارش کردند و او هم آمد و با چشم های پر از خواب ، شانسی یک گلوله توی لوله ی خمپاره انداز انداخت. گلوله شلیک شد، اما هرچه  توی آسمان نگاه کردند و منتظر شدند روشن نشد و پس از چند لحظه از ته دره صدای انفجارش بلند شد. کاکا علی گفت:"برادر! گلوله ی جنگی نزن... گلوله ی منور بزن، میخوام ببینم اون پایین چه خبره..
"مسئول خمپاره" باشه چشمی" گفت و گلوله ی دیگری را توی حلق خمپاره انداز انداخت و گوشهایش را با دست گرفت. گلوله پرتاب شد. چند ثانیه بعد همه به آسمان نگاه می کردند تا منور روشن شود اما نشد. دادِ کاکا علی در آمد و تاکید کرد که:"ببین کاکا! حواست جمع کن... گلوله ی منور بزن، منور، مُ ...نَ...وَر... فهمیدی یا خودم بیام. "مسئول خمپاره، معذرت خواهی کرد و گفت:"خیالت تخت این دفعه دیگه منوره"و گلوله ی سوم هم پرتاب کرد اما آن هم منور نبود و صدای انفجارش از ته دره به گوش رسید. کاکا علی، با ناراحتی گفت:"دست گُلت درد نکنه زحمت کشیدی. بسه دیگه... برو به ادامه ی خوابت برس. چند روزه نخوابیدی کاکام؟"

فردا صبح زود، با سر و صدای کاکا علی بچه ها به سمت او دویدند و دیدند که تا صبح نخوابیده چون احتمال می داده که عراقی ها حمله کنن و حالا هم که هوا روشن شده با دوربین توی دره را نگاه میکند تا ببینه دیشب عراقی ها چه مرگشون بود: "اوهوی بچه ها!... بیایین معجزه ی خدا را ببینین... الله اکبر از کار خدا... نیگا کنید می بینین؟ هر سه تا گلوله ای که دیشب اشتباهی پرتاب شده بود دقیقا خورده وسط ستون عراقیا... ما گلوله ی منور می خواستیم اما خدا گلوله ی جنگی... الله اکبر! "بچه ها دوربین را از کاکاعلی گرفته و توی دره را نگاه کردند. انگشت به دندان شدند. هر سه تا گلوله ی خمپاره ، درست خورده بود وسط ستون عراقی ها که داشتند با اسب و قاطر ، سلاح و مهمات جابه جا می کردند و ستون شان از هم پاشیده بود. کاکاعلی گفت: "حالا می فهمم معنی وَ رَمَیت اذا رمیت...یعنی چه..."


انتهای متن/

منبع: کتاب کاکا علی، نویسنده ایوب پرند آور

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۲
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
جانبازحسن دولت ابادی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۵۵ - ۱۳۹۸/۰۹/۲۲
0
0
سلام علیکم درزمان جنگ ازاین امدادهای غیبی بسیارفراوان بود وهیچ شکی نباید اشت چراکه دست خداواهل البیت ع همیشه همراه رزمندگان بود
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده