شهيد سيروس صفري در روز جمعه مورخه 1364/12/2 بعد از خنده و شوخي زياد با برادران و همسنگرانش و بقول همان دوستش آن شب سيروس خيلي خوشحال بود وقتي به ايشان ميگفتيم سيروس چرا اينقدر خوشحال هستي ميگفت چرا خوشحال نباشم .
نویدشاهدگیلان: شهيد سيروس صفري در سال 1344 در يک خانواده مذهبي ديده به جهان گشود وي دوران تحصيلي ابتدائي  تا راهنمائي را در روستاي شيخعلي کلايه بپايان رساند . و براي مدتي نزد برادرش به تهران رفت  مدتي در آنجا مشغول به کار شد.

 او عاشق اين انقلاب بود و مي خواست به طريقي به اين انقلاب اسلامي خدمت کند لذا وارد پايگاه ابوذر در تهران شد  بعد از دوران آموزش چون او عاشق شده بود نتوانست بدون معشوق قرار گيرد  پس به جبهه نور عليه ظلمت راهي شد . وي به مدت دو سال از نيروي داوطلب بسيج در جبهه هاي (خرمشهر-آبادان - اهواز و انديمشک )به مبارزات خويش ادامه داد . بعد براي مدتي به مرخصي آمد  گفت که مي خواهد با نظرات دوستانش در جبهه عضو مشمول سپاه شود پس وارد پادگان ولي عصر در تهران شد . چون او مدت زيادي در لشکر 27 حضرت رسول بود و به تمام منطقه هاي آنجا آشنايي داشت و ضمنا ديگر احتياجي به آموزش هم نداشت .

در اسرع وقت او را به همان لشکر 27 حضرت رسول به انديمشک اعزام کردند  او نزديک دو سال در جبهه بود در اين مدت يکبار به وسيله بمب شيميايي مجروح گرديد و بمدت يک هفته در بيمارستان بستري شد . بعد از مداوا  دوباره راهي جبهه شد و مجددا بعد از چند ماه ديگري از ناحيه پا بوسيله ترکش خمپاره مجروح گرديد  بازهم مدتي بستري گرديد بعد از چند روزي بمرخصي آمد او هميشه در ايام مرخصي از ناحيه پا درد مي کشيد تا اينکه دوباره به جبهه رفت و از آنجا يعني از (لشکرشان) بخاطر حمله والفجر هشت سيروس و چند تن از برادران ديگر را براي آموزش قايقراني مي برد. چون هنوز آموزش ما در بندر انزلي به پايان نرسيده است  او اتفاقا يکي از برادراني که در سنگر مدرسه بود و چون علاقه زيادي داشت اين چند روز  با او باشد  او را با خود به جبهه برد .
در بين راه به دوستش گفت به شما قول ميدهم اگر آنجا(منطقه) احتياجي بمن نداشتند  حتما بر ميگردم و اگر احتياج داشتند و شما هم موافقت کرديد همانجا مي مانم و شما برويد . به قول دوستش بالاخره با سختي زياد وارد منطقه شديم  با آنکه آن شب خيلي خسته بوديم سيروس را ساعت 12 شب بيدار کردند  سيروس آن شب شجاعانه و با پشتکاري قوي تا صبح با قايق موتوري که يکي از بهترين سکا نداران آنجا شناخته شده بود برادران و مهمات ر منطقه فاو ميرساند و از آنجا شهيد مجروح را بمرز  خودمان مي آورد صبح روز بعد با تمام خستگي و بيخوابي دوباره مشغول به کار و تعمير  قايق موتوري شد همانطوري که به دوستش قول داده بود او ماند چون واقعا به او احتياج مبرم داشتند  از دوستش عذر خواهي کرد و اورا به خداي بزرگ سپرد .

فقط موقع خدا حافظي گفت به برادران  و دوستانم سلام برسان و به برادرم بگو که عکسم را چاپ کند . سيروس به قول دوست ديگرش  بعد از 5 روز فعاليت طاقت فرسا  بالاخره روز جمعه مورخه 1364/12/2 بعد از خنده و شوخي زياد با برادران و همسنگرانش  و بقول همان دوستش آن شب سيروس خيلي خوشحال بود وقتي به ايشان ميگفتيم سيروس چرا اينقدر خوشحال هستي  ميگفت چرا خوشحال نباشم .

 اينگار که از همه چيز با خبر بود بالاخره ساعت 8/5 شب موقع گشت بوسيله راکت هواپيمايي مزدوران بعثي در شهر فاو بدرجه رفيع شهادت نائل آمد و جان خود  را تسليم معبود يکتا نمود و روحش  بسوي آسمان به پرواز درآمد . روحش شاد و راهش مستدام باد . وقتيکه انسان ميميرد بهترين دوستانش در بغلش جان ميدهند  ديگر  سر از پاي نمي شناسد و با تمام قدرت به سوي  بعثيان ميشتا بد و غم تمام وجودش را فرا ميگيرد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده