خاطراتی از خواهر شهید سید شریف صفوی میر محله
هميشه پشتيبان امام و انقلاب اسلامي باشيد و نگذاريد راه و خون شهيدان هدر رود.
 نویدشاهدگیلان: شهيدان من خواهر يك  رزمنده  به نام سيد شريف صفوي هستم و بزرگترين افتخارم در زندگي اين است كه من را به نام خواهر شهيد مي شناسند كسي كه در راه خدا به شهادت مي رسد تمام زندگي اش از زمان تولد تا شهادت خاطره است . در اينجا  يكي از آخرين خاطره به ياد ماندني برادر شهيدم كه در ذهن من سالهاست كه باقي مانده است را ذكر مي كنم.

 يك روز برادرم قرار بود براي ناهار به خانه بيايد ، غذايي را كه برادرم دوست داشت درست كردم ولي هر چقدر منتظر شدم نيامد يك ساعت ، دو ساعت... بالاخره ديدم نيامد ما غذا خورديم. ساعت سه بعد از ظهر بود كه ديدم برادرم آمد از او پرسيدم كه چرا دير آمدي ؟ گفت رفتم پارك شهدا .كنار قبر شهدا نشستم و خيره شدم به قبر شهيدان يك دفعه ديدم كه چهار ساعت گذشته است يادم آمد كه قرار بود به خانه ي شما بيايم من خيلي از اين رفتار عجيب شريف ناراحت شدم و دلواپس شدم چون خيلي در خودش فرو رفته بود. گفت : خواهر ديشب خواب عجيبي ديدم من فكر مي كنم اين آخرين ديدار من با شما است من به او گفتم : كه اين چه حرفي است كه مي زني چرا مرا نگرانم مي كني .

گفت: من خواب ديدم كه چند تا از دوستان من كه شهيد شده اند در يك جمعي نشسته اند .و به من مي گويند : تو هم بيا به جمع ما براي تو جا نگه داشته ايم اين خواب به من مي گويد كه وقتي من رفتم ديگر بر نمي گردم آن روز برادرم همه ي بچه هايم را بوسيد و با يك حالت خاصي از من خدا حافظي كرد .فرداي آن روز صبح زود به جبهه رفت . البته قرار بود بار ديگر كه بر گشت براي او جشن ازدواج بر پا كنيم .
از وقتي كه رفت همه اش دلم شور مي زد انگار به دلم افتاده بود كه ديگر بر نمي گردد . غروب همان روز بود كه تلفن زنگ زد گوشي را بر داشتم . ديدم كه برادرم است . خيلي خوشحال شدم از طرفي نگران شدم چون چند ساعت بود كه طرف ماسال رفته بود بعد از احوال پرسي گفتم چطور شد كه زنگ زدي .

گفت: من الان در بين راه هستم به سومار مي روم ، زنگ زدم كه كمي با شما حرف بزنم نمي دانم چرا دلم براي شما تنگ شده است . من به او گفتم كه شما چند ساعت است كه رفته ايد. عزيزم سربازي وظيفه ي شما است بايد خدمت بكني نبايد نگران ما باشيد .

گفت : پدر و مادر پير هستند نگران آنها هستم شما هر وقت به آنها سر بزنيد و آنها را تنها نگذاريد.

بعد گفت : هميشه پشتيبان امام و انقلاب اسلامي باشيد و نگذاريد راه و خون شهيدان هدر رود.  ديگر كاري ندارم خدانگهدار با اين حرفها ي برادرم متوجه شدم كه او راه خودرا انتخاب كرده. حتما به هدف خواهد رسيد تا اينكه 15 روز بعد خبر دادند كه برادرم به شهادت رسيده است و به جمع دوستان شهيدش كه در خواب ديده بود پيوست.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده