شهید جاوید محسنی آبان ماه سال 1338 در محله پیرشمس الدین اردبیل به دنیا آمد او همزمان با پایان تحصیلاتش به مبارزان دوران انقلاب پیوست در اصل این دوره بخش درخشان زندگی او به شمار می رود تا اینکه با پیوستن به جهادگران بی سنگر در نخستن ماه های دوران دفاع مقدس یعنی 24 آبانماه 1359 در زمان سقوط سوسنگرد به مقام عالی شهادت رسید.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، آنچه می خوانیم خاطره ای از مقصود برادر شهید جاوید محسنی است که بخشی از  مبارزهای دوران انقلاب شهید را برای ما بازگو می کند:

 پخش نوارهای صوتی امام بیشتر برعهده من و جاوید بود تقریبا روزهای پایانی حکومت طاغوت بود که پاسبانها در کوچه مان کمین کرده بودند که ما را در راه برگشت به خانه توسط آنها دستگیر کنند. غافل از اینکه ما در زیر زمین خانه در گوشه ای مخفی شده بودیم.  هیچ کس نمی توانست داخل یا خارج منزل مان برود خیلی شدید تحت مراقبت بودیم. نیمه های شب ساعت 1 بامداد بود که من وجاوید در زیرزمین خانه متوجه ی یک سایه ی آرام در حیاط شدیم. ناگهان مثل رعد و برق امّا ساکت و بی صدا روحش شاد" شهید جعفر خراسانی" خود را به داخل زیرزمین انداخت وگفت: جاوید و مقصود من مشروب فروشی سرچهار راه را منفجر کردم. هر برادر از از شادی هوا پریدیم وکلی از جعفر را تشویق کردیم.

چند روز بعد پدرم یک روحانی به نام حسن پور را از تهران برای سخنرانی به مسجد اعظم دعوت کرده بود معمولا پدرم حاج احمد هر سال از این کارها می کرد. دعوت از مفتی الشیعه آیت اله مرحوم مشکینی، صبوری، قرائتی، موسوی اردبیلی ، مرّوج و شیخ سعید نیاری وعلّامه جعفری از کارهای او بود.

آن موقع به لطف پدرم و روحانیون مبارز مسجد اعظم کانون نشر انقلاب و اسلام بود. آقای حسن پور در زیرزمین خانه ما ساکن بود. فردایش در مسجد اعظم سخنرانی پرشوری علیه طاغوت انجام داد ولی متاسفانه به دست ساواک دستگیر شد در پی دستگیری او تظاهرات واعتراض های شدیدی در سطح اردبیل آغاز شد. مردم اردبیل یکدست فریاد می زدند:« شاه زنا زاده دی/ خمینی آزاده دی » در این میان چند نفر از دوستانمان را نیز دستگیر کردند. ساواک قصد دستگیری جاوید را هم داشت که او فرار کرد.

من و جعفر خراسانی در کتابخانه مکتب الرضای مسجد اعظم بودیم که ناگهان یک نفر فریاد زد « جاوید فرار کن»  بعد از چند لحظه پاسبانی آمد و گفت: جاوید  کجاست؟ ما هم گفتیم جاوید رفت. دو روز بعد پدرم حاج احمد از مسجد آمد و گفت که فرار کنید قضیه خیلی جدی است. برای من و جاوید چادر مشکی زنانه آوردند. ما چادر را سر کردیم و با دو ماشین که یکی ژیان بود و مال دامادمان حرکت کردیم. پدرم جلوتر از ما پیاده می رفت تا از ایمن بودن راه اطمینان حاصل کند با علامت دادن های او از محله خارج شدیم و به هر زحمت و ترفندی بود فرار کردیم و رفتیم منزل یکی از مأمورین بلند پایه و با سابقه دولت که باطنی پاک و انقلابی داشت. بعدها خبردار شدیم بعد از خروج ما از منزل مأموران مسلحانه به خانه ریخته بودند و خانه را آنقدر جستجو کرده و به هم ریخته بودند. ما بعد از اینکه تا حدودی آب ها از آسیاب افتاد به کمک پدرم دوباره به محل بازگشتیم این بار حضور و نقش جاوید در تظاهرات بویژه چهلم شهدا پر رنگ تر بود.

انتهای پیام./

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده