سردار شهید ابوالفضل مهرابی
هميشه با وضو بود. موقع خوابيدن آخرين آيه سوره كهف را مي خواند قلب را پاك مي كند » : مي گفت او اولين نفري بودكه در سالن نماز خانه حضور مي يافت. پانزده دقيقه قبل از اذان كارها را رها و شروع به تلاوت قرآن مي كرد

نوید شاهد سمنان:

ابوالفضل محرابي، فرزند رمضان 1 و صغري كلانتري، 2 در سوم فروردين 3ماه سال 1341در روستاي محمدآباد شهرستان دامغان به دنيا آمد. 4

رمضان محرابي، پدرش، نقل مي كند: «قبل از تولد او دو فرزند از ما مرده بودند. 5 به همين خاطر متوسل به ابوالفضل العباس(ع)شدم و نذر كردم كه اگر خداوند فرزند پسري به آبروي ابوالفضل العباس(ع) به ما عنايت كرد نامش را ا بوالفضل بگذارم كه در ماه محرم علمي به ياد پرچمدار كربلا برپا كند و ما گوسفندي در مراسم عزاداري امام حسين (ع) قرباني كنيم. طولي نكشيد خداوند او را به ماداد و نام او را ابوالفضل، هم نامقهرمان كربلا، گذاشتيم6«.

فردي ساكت بود. در چهار سالگي همپاي والدينش وضو مي گرفت و به نماز مي ايستاد. 7 از پنج سالگي به مسجد مي رفت. 8

دوره ابتدايي را در مدرسه شهيد قندي (فعلي) در روستاي محمدآباد گذراند.

خانواده ‌ي وي به خاطر مسايل اقتصادي مدتي مجبور به ترك روستاي محمدآباد شدند و به روستاي محمديه نقل مكان كردند و در هشت سالگي ابوالفضل، به روستاي محمدآباد برگشتند. 9

دوران راهنمايي را در مدرسه ار وند رود قديم و د وره دبيرستان را در مدرسه فردوسي شهرستان دامغان گذراند . 10 او در رشته حسابداري و بازرگاني موفق به اخذ ديپلم شد. 11

ابوالفضل در كنار تحصيل به كار مي پرداخت. با علاقه فراوان درسش را مي خواند. در اثر پياده روي از منزل تا مدرسه كفش هايش پاره و پاهايش مصدوم مي شد، اما او با خنده خارها را از پاها خارج مي كرد و مي گفت : مادر، هر كس طاووس خواهد جور هندوستان كشد. ما بايد به حديث پيامبر كه فرمودند: « اُطلُبوا العِلمَ ولَوبِالصِّینِ » عمل كنيم و آن را از ياد نبريم. 12

در ايام تعطيلي مدارس به پدرش در جمع آوري علوفه براي گوسفندان كمك مي كرد. 13

رفتن به مسجد و خواندن نماز جماعتش ترك نمي شد . در مراسم سينه زني و عزاداري امام حسين (ع) شركت مي كرد. كتاب رساله و تفسير قرآن را به خانواده ها و اقوامش مي داد. 14

از افراد بدحجاب بدش مي آمد. 15

در موقع عصبانيت چند بار ذكر لااله الا الله را مي گفت. 16

در برابر مشكلات صبور و بردبار بود . اگر مشكلي براي كسي پيش مي آمد، آنها را راهنمايي مي نمود و در حل مشكلات آنها كوشا بود. 17

اوقات بيكاري به مطالعه كتاب هاي تفسير الميزان و رساله مي پرداخت و يا ورزش مي نمود. 18

قبل از انقلاب با شنيدن پيام امام، با نهضت پرشور اسلامي مردم ايران همراه شد. در بيدار كردن مردم روستاي محل اقامتش پيشقدم بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز به كمك محرومان و مستضعفان شتافت. 19

او مطيع امام و ولايت فقيه بود. مي گفت: ولايت فقيه، حجت و نايب 20«. خداوند بر روي زمين است، ما بايد گوش به فرمان امام باشيم او عضو فداييان اسلام 21 و از ضد انقلابيون بيزار بود. 22

در شناسايي منافقين يكي از فعال ترين افراد بود، و مدتي در كردستان به مبارزه با آنها پرداخت . 23 ب ه خصوص بعد از شهادت آيت الله شهيد بهشتي و يارانش در دستگيري منافقين روز و شب نمي دانست و هميشه آماده نبرد با آنان بود. 24

بعد از مدتي عضو كميته انقلاب اسلامي شد و در گروه مبارزه با مواد مخدر آن نهاد مشغول فعاليت شد. 25

او در راهپيمايي هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، نماز جمعه و نماز جماعت شركت مي كرد. 26

با تشكيل سپاه، عضو اين نهاد شد ، چون علاقه شديدي به سپاه و بچه هاي سپاهي داشت. 27

در سپاه مسئول عمليات و مسئول آموزش بود . 28 مدت شش ماه به عنوان معاون عمليات در پشت جبهه فعاليت مي كرد و مقدمات آموزش نظامي را در اردوگاه چشمه علي براي بسيجيان فراهم مي نمود. با همت او اردوگاه چشمه علي براي تقويت رزمندگان اسلام راه اندازي شد . در آنجا

بسيجيان با اسلحه و ساير موارد رزمي آشنا و بعد به مراكز رزمي اعزام مي شدند. او همواره سخنانش را با كلمه الحمدلله شروع مي كرد و مي گفت : امروز، روز جهاد است و بايد حسين زمان را ياري كنيم 29«.

عليرضا رمضانيان، دوست او، مي گويد :« از همان اوايل كه وارد سپاه شد با اخلاص شروع به فعاليت نمود. انساني باوقار و با نظم بود. روزي در سپاه بودم كه به من مأموريت داد تا به كردستان بروم و چون آمادگي نداشتم گفتم: من نمي توانم به مأموريت بروم. گفت: وقتي انسان وارد سپاه مي شود و لباس مقدس سبزرنگ سپاه را مي پوشد كلمه نمي توانم را بر زبان نمي آورد. برو ان شاءالله موفق مي شوي . آنگاه دستش را با محبت روي شانه هاي من گذاشت30«.

با شروع جنگ تحميلي در تاريخ 20/7/1359 به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت. 31

چون اسلام را در خطر ديد، براي پاسداري از قرآن و اسلام 32 و دفاع از حيثيت و دستاوردهاي انقلاب و به فرمان امام 33 به جبهه رفت.

ابوالفضل در عمليات هاي محرم، فتح المبين، والفجر مقدماتي، پاكسازي جاده بانه و سردشت، خيبر 34 و عمليات بيت المقدس شركت داشت. 35

او ديگران را، حتي پدر و برادرش را براي رفتن به جبهه تشويق مي كرد. 36

محمد محرابي، برادرش، مي گويد :«بعد از عمليات والفجر مقدماتي به روستاي محمدآباد آمد و بچه هاي روستا را جمع كرد و به بيرون از روستا برد. به آنها آموزش هاي مختلف نظامي مي داد كه همه آن آموزش ها هنوز يادم است37«.

او از تاریخ 24/12/59 تا 9/8/1360 به عنوان نیروی عادی از تاریخ 10/8/1360 تا 9/11/1360 به عنوان مسئول دسشته، از تاریخ 10/11/1360 تا 28/5/1361 معاون عملیات، از تاریخ 26/5/1361 تا 25/8/1361 مسئول گروهان، از تاریخ 26/8/1361 تا 25/10/1361 معاون عملیات، از تاریخ 26/10/1361 تا 26/11/1361 فرمانده گردان، از تاریخ23/11/1362 تا 16/12/1362 فرمنانده تیپ و با حفظ مسئولیت، تا تاریخ 29/11/1369 فرمانده گردان بود. 38 او فرماندهي تيپ مستقل سمنان را نيز برعهده داشت.

رمضان محرابي، پدرش، مي گويد:« هر وقت از مسئوليتش سوال مي كرديم، مي گفت : جاروكشم يا كفشدار منطقه . حتي از دوستانش مي پرسيدم، مي گفتند : او راننده است و درس مي خواند . هيچ وقت ازمقامش در جبهه به ما چيزي نمي گفت40«.

او مديري لايق و فرمانده اي جسور بود. 41 در دو جبهه فعاليت مي كرد .

هنگامي كه در خط مقدم حضور داشت ، به عنوان مسئول رزمندگان و زماني كه در پشت جبهه بود به آماده سازي نيروها مي پرداخت. در ارودگاه چشمه علي شهميرزاد و حتي در پادگان 21 حمزه، او يكي از چهره هاي شاخص و نيروهاي فعال جبهه و پشت جبهه بود.

در مأموريت هاي كردستان و جنوب همه فكر و ذكرش جنگ و مقابله با دشمنان اسلام و قرآن بود . در چهره اش معرفت، نور، تقوي، صبر و استقامت نمايان بود. استعداد عجيبي در مسايل نظامي داشت. طراح لايق و فهيمي بود. به خاطر درايت و كارداني اش، بعد از عمليات محرم قرب و منزلت بهتري يافت.

(شهيد مهدي زين العابدين ) كه در آن زمان فرماندهي لشكر 17 علي ابن ابي طالب (ع)را عهده دار بود - او را به عنوان يكي از فرماندهان انتخاب كرد. مسئوليت او پس از آمدن نيروهاي رسمي و مردمي در طرح لبيك يا خميني از قبل سنگين تر شد. 42

سيد محمد حسن مرتضوي، همرزمش، مي گويد:« در مرداد ماه سال 1361 جهت فراگيري فنون نظامي به اردوگاه چشمه علي دامغان رفتيم .

فرمانده گروهان و مربي آموزشي ما ابوالفضل محرابي بود. در هنگام آموزش بسيار سخت گيري مي نمود. سنگين ترين آموزش هاي نظامي را ارايه مي داد.

به نظم در كارها اهميت مي داد. مي گفت: امروز در اين مكان عرق بريزيد تا در مقابل دشمن خون نريزيد. از آن به بعد چه در جبهه و چه در پشت جبهه آموزش يا تمرين سختي داشتيم، هرگز دچار ناراحتي نمي شديم . در

مواقع مختلف جنگ، هر گاه فشار بسياري برما وارد مي شد، به ياد جملات زيباي او مي افتاديم و مشكلات برايمان آسان مي شد43«.

او تحصيلات خود را تا فوق ديپلم نظامي ادامه داد. 44

مهدي كشاورزيان، همرزمش، نقل مي كند :« در يك شب سرد زمستاني مشغول نگهباني بودم و لباس گرم نداشتم . سرماي شديد خيلي اذيتم مي كرد. ناگهان محرابي آمد و گفت: لباس گرم نداري؟ گفتم: نه . بلافاصله لباس هاي گرم و حتي دستكش و كلاه خودش را درآورد و به من داد. به او گفتم: شما سردتا ن نيست؟ گفت : تو مي خواهي جلوي در نگهباني بدهي45«.

سيد محمدشني، دوست و همرزمش، مي گويد :«در اوايل سال 1361 به همراه اين عزيز به كردستان اعزام شديم. او فرماندهي گردان را به عهده داشت. در آغاز ورودمان به مهاباد، فرمانده سپاه آنجا ضمن خير مقدم فرمودند: ما براي آزادسازي اين شهر 700 شهيد تقديم انقلاب كرده ايم ، شما بايد پاسدار خون اين عزيزان باشيد.

ابوالفضل محرابي پس از توجيه نيروها، شش پايگاه درون شهري را قبول كرد و فرمود: ما ضامن امنيت اين خطه از كشور هستيم ، با مردم مهربان باشيد، در شب تيراندازي نكنيد و آسايش مردم را برهم نزنيد تا مردم اميدوار باشند. او هر شب به يكي از پايگاه ها مي آمد و تا صبح در

همان پايگاه مي ماند. در يكي از شب ها ساعت دو نصف شب من نگهبان بودم و او هم حضور داشت كه ناگهان به طرف پاسگاه تيراندازي شد . او با خونسردي و با كنجكاوي محله ها را زير نظر داشت. چون شب بود و حركت ممنوع. صبح زود گفت: به كنار رودخانه برويم ببينيم چه خبر بوده است .

با شهيد، با تاكتيك خاصي كنار رودخانه رسيديم. در آنجا ديديم دو نفر از برادران سپاه را ضد انقلابيون به شهادت رسانده بودند و جنازه هايشان كنار رودخانه افتاده بود. به آمبولانس اطلاع داديم و چون امكان تله شدن جنازه ها بود (آن زمان دشمن بيشتر جنازه ها را تله مي نمود) جنازه ها را با طناب از رودخانه بيرون كشيديم، خوشبختانه جناز ه ها تله نشده بود. در آن

لحظه حساس ابوالفضل محرابي گفت: خدايا، مي شود ما را هم بپذيري؟»

همچنين مي گويد: يك روز پيك او نزد من آمد و گفت : برادر محرابي گفتند: سريع پايگاه را تحويل كسي دهيد و خود را نزد من برسانيد. سريع پايگاه را تحويل يك برادر بسيجي دادم و با پيك عازم شديم. خدمت او كه رسيدم، گفت: برادر بزرگوار نصرالله ميناباشي، ديشب به شهادت رسيده است و دشمن به پايگاه آنها حمله كرده است، شما سريع خود را به آنجا برسانيد و پاسگاه راتحويل بگيريد. من به همراه محرابي به روستاي مورد نظر رسيدم و وارد پايگاه شديم. بچه ها ناراحت و پژمرده بودند واز شهيد شدن فرمانده خود نالان. از ابوالفضل محرابي مي خواستند اجازه بدهد تا قصاص خون شهيد را بگيرند، اما او آنها را به صبر و آرامش دعوت كرد و در خلوت، او به من گفت: برادرشني، مي خواهم يك قولي به من بدهي، قول مي دهي كه اگر در اينجا به شهادت رسيدي ، فرداي قيامت از من شفاعت كني. گفتم: بادمجان بم آفت ندارد. ما لايق شهادت نيستيم. دست بر گردنم انداخت و مرا بوسيد و گفت: تو اين قول را به من بده، من هم قول مي دهم اگر شهيد شدم شفاعت تو را بكنم46«.

در پشت جبهه در روستا و شهر به فعاليت مي پرداخت . در روستا به بچه ها قرآن خواندن و آموزش اسلحه ياد مي داد. از جبهه كه برمي گشت براي خانواده اش از عمليات ها و شجاعت رزمندگان تعريف مي كرد. مي گفت: «درجنگ همه حسين فهميده اند، اصلاً ترس به خود راه نمي دهند47«.

از جبهه كه مي آمد در اولين فرصت به ديدار والدينش مي رفت. 48

آرزوي پيروزي حق بر باطل را داشت و آرزو داشت روزي قدس به دست مسلمانان از دست اسراييل آزاد شود. 49

يك بار در جبهه مجروح شد. 50

صغري كلانتري، مادرش، مي گويد :« به او گفتم : هنوز كه ما زنده هستيم، زن بگير. مي گفت: بچه ها توي جبهه در حال جنگ هستند ، منزن نمي خواهم51«.

در 20 سالگي با خانم معصومه قرباني ازدواج كرد و مدت زندگي مشترك آنها يك سال بود. 52 حاصل اين ازدواج يك فرزند دختر به نام مرضيه (در دامغان متولد29/6/1359 1مي باشد).53

معصومه قرباني، همسرش، مي گويد :« زماني كه خانواده او به خواستگاري من آمدند، بعد از چند روز خودش از پدر و مادر من خواسته بود كه به تنهايي با من صحبت كند. من تنها با او شروع به صحبت كردم .

او ابتدا يك آيه از قرآن را خواند و گفت: اين لباس تن من لباس شهادت است. دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. برنامه زندگي يك پاسدار يا شهادت، اسارت، مجروحيت يا جانباز بودن است. من نظر شما را مي خواهم بدانم، به او گفتم: تا زماني كه توانايي داشته باشم ، از شما پرستاري مي كنم، حتي اگر در آسايشگاه باشيد تا زماني كه خدا بخواهد . او گفت : اگر الگوي زندگي ما حضرت زينب (س) باشد، بايد از ايشان پيروي كنيم ، چون ما پيرو آنها هستيم. او از نظر ايمان و شجاعت زبانزد جوانان روستا 54«. بود و من چون به سپاه علاقه داشتم، به او جواب مثبت دادم

همچنين نقل مي كند :« نزديك زايمان به او گفتم: سعي كن اين چند روز را در خانه بمانيد. ان شاءالله تا چند روز ديگر خداوند به ما فرزندي خواهد داد، من انتظار دارم شما در كنارم باشيد. گفت: كار سپاه در اولويت است. به مأموريت مي روم و اگر خدا بخواهد هنگام زايمان به بيمارستان

مي آيم. بعداز چند روز درد زايمان من شروع شد. من از نبود شوهرم و نيز درد جسمي خود رنج مي بردم. توي اين فكر بودم كه ناگهان در باز شد و آقاي محرابي به خانه آمد و مرا سريع به بيمارستان رساند .او گفت: « اگر خدا بخواهد انسان مي تواند به موقع و سروقت حاضر شود.»55

در سلام كردن پيشي مي گرفت، هميشه كلمه سلام را بر لب داشت. با دوستان بسيار صميمي و برادرانه برخورد مي نمود. او يك انسان مومن و واقعي بود. در دعاهاي كميل، ندبه، توسل و نماز جماعت شركت مي كرد .

نماز خواندن او بسيار عجيب بود، آنچنان نماز مي خواند كه گويي آخرين نماز اوست. در نماز حالات مخصوص داشت، دست ها را به سوي معبود خود دراز مي كرد و خالصانه و مخلصانه از خداوند حاجت مي خواست .

پيوسته ذكر مي گفت. بيشتر شب ها تا ديروقت كار مي كرد و آخر شب قرآن م يخواند و سحر نيز بيدار و مشغول دعا و عبادت مي شد. 56

هميشه با وضو بود. موقع خوابيدن آخرين آيه سوره كهف را مي خواند قلب را پاك مي كند » : مي گفت او اولين نفري بودكه در سالن نماز خانه حضور مي يافت. پانزده دقيقه قبل از اذان كارها را رها و شروع به تلاوت قرآن مي كرد. 58

به نماز شب اهميت خاصي مي داد و آن را هر شب ادا مي كرد. مي گفت: «اين نماز شب است كه به ما نيرو مي بخشد تا در برابر مشكلات مقاوم باشيم. ذكر خداوند صيقل دهنده قلوب گناهكاران است»

در اول هر سخنراني بعد از نام خداوند آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين را مي خواند. در هنگام تلاوت قرآن اشك در چشمانش حلقه مي زد. 59

به خاندان عصمت و طهارت(ع)عشق مي ورزيد و در سالروز شهادتشان نوحه و مرثيه خواني مي كرد. نماز شب به پا مي نمود. 60

عليرضا رمضانيان، همرزمش، مي گويد :«يك روز نماز ظهر را با هم خوانديم. پس از نماز به او گفتم: هر وقت نماز جماعت را به امامت شما مي خوانم، احساس نزديكي بيشتري به خداي متعال دارم. او گفت: در همه حال خداوند ناظر به اعمال انسان هاست، راه رسيدن به معبود، حضور در

جبهه هاست. با نور حقيقي و چشم بصيرت مي توان خداي خويش را ديد.

سپس حديثي به اين مضمون خواند: تعريف كردن از شخص در حضورش مثل بريدن سر اوست61«.

به خانواده اش توصيه مي كرد :« اسلام، قرآن و امام را تنها نگذاريد . حجاب خود را حفظ كنيد. 62 شب جمعه با لباس سياه به مزار شهدا برويد . خيلي سنگين و با وقار رفتار كنيد. چون خانواده شهدا بيشتر بايد مواظب رفتارشان باشند. 63 امر به معروف و نهي از منكر كنيد. حتي اگر به شما بي اعتنايي كردند ،

نماز شب و دعاي كميل و توسل را ترك نكنيد. 64 حجاب را رعايت كنيد، چون 65«. از خون رزمنده اي كه در جبهه م يريزد واجب تر است

رمضان محرابي، پدرش، مي گويد :«آخرين باري كه براي خداحافظي نزد ما آمد، گفت: اگر عمليات شد و شما رفتيد كر بلا، دست ما را هم بگيريد، به جاي ما هم نائب الزياره باشيد66«.

معصومه قرباني، همسرش، نقل مي كند :« روز آخري كه مي خواست به جبهه برود، به روستاي محمدآباد رفتيم. در آنجا نوار سينه زني و عزاداري گذاشت و همزمان با نوار شروع به خواندن كرد. وقتي برگشتيم، به او گفتم: چرا اينكار را كردي؟ ديديد مادرت چقدر ناراحت شد و گريه نمود. او گفت: بايد خودش را آماده كند. تو هم بايد آماده شوي67«.

قبل از رفتن به جبهه از همه حلاليت مي طلبيد . 68 آرزوي شهادت داشت، هميشه مي گفت: «چه خوش است در سنگر بميريم نه در بستر را 69

او در قنوت نمازهايش دعاي «اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِفِی سَبِیلِکَ» قرائت مي كرد. 70

در عمليات خيبر نيروهاي عراقي با آتش سنگين قصد داشتند جزاير مجنون را به تصرف درآورند. با هماهنگي ستاد و قرارگاه ها قرار شد عمليات خيبر به اجرا درآيد وحضرت امام نيز دستور داده بودند كه جزاير مجنون بايد به هر طريق ممكن حفظ شود. با برنامه ريزي جامع، طرح لبيك مطرح شد و نيروهاي زيادي به طرف جبهه حركت كردند. او در آنجا نقش موثري را ايفا كرد.

اواخر سال 1362 فراخوان نيروهاي بسيجي با مانور بزرگ طرح لبيك يا امام، در سراسر كشور به اجرا درآمد و نيروهاي رزمنده بسيجي كشور در قالب گردان هاي تازه نفس از شهرهاي مختلف به سوي جبهه اعزام شدند،

از دامغان به تهران اعزام و تحت امر لشكر 17 عل يبن ابيطالب(ع) به سوي جبهه جنوب 71 رهسپار شد. نيروها در صحراي وسيعي در جاده اهواز به خرمشهر روبه روي مركز انرژي اتمي استقرار يافتند. براي آموزش گردان ها و آمادگي هر چه بيشتر و نيز آشنايي با منطقه هر لحظه دسته اي مي رفت و دسته اي ديگر وارد مي شد. جزاير مجنون در زير باران آتش دشمن به سر

مي برد و رژيم عراق همه توان رزمي اش را به كار گرفته بود تا جزاير را به تصرف خود درآورد.

شهيد زين الدين در جلسه اي فرماندهان گردان ها را جمع كرد و به تشريح وضعيت عملياتي منطقه پرداخت. در جزيره باران آتش برسربچه ها ريخته مي شد. دشمن راه اصلي رسيدن امكانات را بسته بود . ابوالفضل محرابي در ميان بچه ها سخت تلاش مي كرد . به آرپي ج ي زن گلوله

مي رساند، مجروحان را در آن آتش گسترده به بيمارستان مي برد

شهید زين الدين آخرين وضعيت را براي نيروها تشريح كرد و گفت :« بايد با توجه به امكانات محدود ما جزاير را حفظ كنيم . 72 بايد حسين وار بجنگيم و همچون سالار و مولايمان حضرت اباعبدالله حسين(ع) شهيد شويم.»

ابوالفضل محرابي نيز به بچه ها مي گفت :« امروز صحنه كربلا و عاشورا دوباره تكرار مي شود. مگر خون ما رنگين تر از خون امام حسين(ع) و يارانش با سخنان وي نيروها روحيه گرفتند براي حراست و حفاظت از است.«.

دستاوردهاي عمليات خيبر و دفاع از جزاير در ميان بيست گردان رزمي، گردان فتح دامغان براي اعزام به جزيره انتخاب شد . ابوالفضل محرابي با وجود شوق بيش از حد، هدايت نيروها را به عهده گرفت و نيروها را آماده براي دفاع در مقابل تانك هاي عراقي نمود. به دستور مسئول ستاد لشكر علي بن ابي طالب(ع) اسماعيل صادقي (شهيد) به منطقه رفت . 73 او با اولين گروهان سوار كمپرسي شد و به منطقه رفت. نيمه هاي شب، نيروها توسط هاوركرافت به داخل جزيره هدايت شدند . بعد از كمي استراحت به خط مقدم رفتند. او در آنجا نمازي طولاني خواند و بسيار گريه كرد. در منطقه او با بي سيم چي خود سوار بر موتور نيروها را هدايت مي كرد . گلوله هاي آرپي جي را به رزمندگان مي رساند. او در يك لحظه ايستاد تا با بي سيم صحبت كند كه گلوله خمپاره به جلو موتور اصابت كرد. 74

ابوالفضل محرابي در16/12/1362 در جزيره مجنون به علت اصابت تركش خمپاره به سر به شهادت رسيد. 75

صغري كلانتري، مادر شهيد، مي گويد :« درموقع تشييع جنازه او همرزمش به من گفت: شما تنها فرزندي از دست نداده اي بلكه ايران فرزندي را از دست داد76«.

داود كريمي، همرزمش، مي گويد :« با شهادت او بچه هايي كه آنجا بودند، تصميم گرفتند تا آنجايي كه توان دارند ، حتي با شهادتشان آن منطقه اي را كه امام دستور حفظ آن را داده بودند، از آن پشتيباني نمايند و ايستادگي كنند. شهادت او در پشت جبهه نيز باعث شد ديگر همرزمانش

77«. راهي را كه او رفته است، ادامه دهند پيكر مطهر ابوالفضل محرابي بعد از تشييع ، در روستاي محمدآباد شهرستان دامغان به خاك سپرده شد.17

پي نوشت ها

1 - پرونده كارگزيني شاهد - فرم سه برگي، ص 1

2 - همان، ص 3

3 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه

4 - پرونده كارگزيني شاهد - فرم سه برگي

5 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 7

6 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه

7 - محرابي، رمضان، سرگذشت پژوهي ص 5

8 -همان، ص 8

9 - همان، ص 5

10 - همان، ص 7

11 - سرگذشت پژوهي، مشخصات شهيد، ص 1

12 - پرونده فرهنگي شاهد، كتاب خاطرات،

13 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 6

14 - محرابي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 26

15 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 13

16 - همان ص 9

17 - محرابي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 26

18 - همان، ص 25

19 - پرونده فرهنگي شاهد - كتاب خاطرات،

20 - كريمي، داود، سرگذشت پژوهي ص 30

21 - محرابي،محمد، سرگذش تپژوهي، ص 26

22 - همان ص 26

23 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه

24 - شني، سيد محمد - سرگذشت پژوهي، ص 2

25 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه

26 - محرابي،محمد - سرگذشت پژوهي، ص 27

27 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 27

28 - همان، ص 12

29 - پرونده فرهنگي شاهد - كتاب خاطرات،

30 - همان، صص 42 و 41

31 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 2

32 - قرباني، معصومه - سرگذشت پژوهي، ص 18

33 - محرابي،محمد - سرگذشت پژوهي، ص 18

34 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه

35 - پرونده فرهنگي شاهد - كتاب خاطرات،

36 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 12

37 - محرابي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 27

38 - پرونده كارگزيني شاهد - فرم اطلاعات شهيد

39 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد

40 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي ص 12

41 - پرونده فرهنگي شاهد -كتاب خاطرات،

ص 42

42 - همان، ص 44

43 - همان، ص 43

44 - همان، ص 45

45 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه

46 - شني، سيد محمد - سرگذشت پژوهي، صص

1و 2و 3

47 - قرباني، معصومه، سرگذشت پژوهي، ص 18

48 - محرابي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 27

49 - همان، ص 26

50 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد

51 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 11

52 - قرباني، معصومه - سرگذشت پژوهي، ص 15

53 - پرونده كارگزيني شاهد - كپي شناسنامه

54 - قرباني، معصومه - سرگذشت پژوهي، ص 15

55 - شني، سيد محمد - سرگذشت پژوهي، ص 4

56 - همان، ص 1

57 - قرباني، معصومه - سرگذشت پژوهي، ص 7

58 - پرونده فرهنگي شاهد - كتاب خاطرات،

ص 42

59 - همان، ص 46

60 - همان، ص 52

61 - همان، ص 46

62 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 13

63 - قرباني، معصومه - سرگذشت پژوهي ص 13

64 - همان، ص 17

65 - محرابي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 27

66 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 13

67 - قرباني، معصومه - سرگذشت پژوهي، ص 18

68 - پرونده فرهنگي شاهد - كتاب خاطرات، ص 47

69 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 10

70 - كريمي، داوود - سرگذشت پژوهي، ص 31

- پرونده فرهنگي شاهد - كتاب خاطرات، ص 47

72 - همان، ص 48

73 - همان، ص 49

74 - همان، صص 51 و 50

75 - پرونده كارگزيني شاهد - گواهي شهادت

76 - محرابي، رمضان - سرگذشت پژوهي، ص 13

77 - كريمي، داوود - سرگذشت پژوهي، ص 31

78 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 2

منبع: کتاب جاودانه های تاریخ استان سمنان / نشر شاهد / بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده