چهارشنبه, ۰۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۳۰
اگر می خواهید با خدا صحبت کنید نماز بخوانید آن هم نماز اول وقت باشد مانند لحظه ای که گرسنه هستید و طاقت و تحمل گرسنگی را ندارید اگر مشکلی برای شما پیش می آید با توکل به خدا و خواندن نماز می توان همه گرفتاریها را برطرف نماییم .


نوید شاهد خراسان شمالی :روایاتی مادرانه از شهید (غلامحسن روشنایی)

شهید والا مقام محمد حسین روشنایی فرزند موسی الرضا می باشد وی در یکم خرداد سال 1343 در روستا ریزه از توابع شهرستان فاروج دیده به جهان گشود وی شغل آزاد داشت و تحصیلات راهنمایی خود را با موفقیت به پایان رساند او به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در نهایت در پنجم بهمن 1365 در عملیات کربلا چهار منطقه شلمچه به مقام شهادت رسید.

روایاتی مادرانه از شهید (غلامحسن روشنایی)

انگشتر

یک بار که غلا محسن به مر خصی آمد ه بود انگشتری در دست داشت که به من گفت مادر جان این انگشتر را به عنوان یادگاری نزد خودت نگه دارید گفتم پسر جان این انگشتر را به همسرت بده تا نزد خودش نگهداری نماید غلا محسن گفت نه این هدیه متعلق به مادرم است این هدیه را به من داد وبه منطقه رفت یک بار که به مرخصی آمد واین انگشتر را در دستم دید خوشحال و شادمان بود .

احساس مسئولیت

زمانی که اسم خودش را برای جبهه نوشته بود کمی مخالفت کردیم گفت مگر میشود من در اینجا با خیال راحت باشم بقیه مردم بروند من هم باید احساس مسئولیت کنم اگر قرار باشد کسی به جبهه نرود مملکت از بین می رود.

دفاع از مادر

غلا محسن همیشه طرفدار حق و عدالت بود و دوست نداشت در حق کسی ظلم شود اگر کسی به کسی حرف زوری می زد غلا محسن آنها را توجیه می کر دومی گفت حرف شما اشتباه است و طرفدار حق به جانب بود روزی در داخل روستا فردی که دارای پول و ثروت بود مادرم را تهدید کرد و گفت شما چون از خانواده فقیری هستید هر وقت دلمان خواست گوسفند هایمان را به داخل زمین شما میبریم آن موقع با سن کمی که داشت گفت شما حق ندارید با مادرم این گونه بی احترامی کنید باید هر فردی به حق خودش قانع باشد .

بیشترین نمره قبولی

 یک بار زمانی که غلا محسن به شدت مریض شد آن وقت به مدرسه می رفت وازبیماری خودش خیلی ناراحت بود به خاطر اینکه از بچه های کلاس عقب نماند گریه می کرد که بچه ها نمره 20 می گیرند ومن کمتر از آنها خواهم شد من مطالبی را که معلم به بچه ها کلاس می گفت آنها را ازبچه هایی که یادداشت کرده بودند می گرفتم وبه منزل می آوردم ودر همان حال که مریض بود درسهای خودش را مطالعه کرد و بیشترین نمره قبولی را گرفت .

مادر اشتباه نکردی

 در عالمی که حضور داشتم متوجه شدم ماشینی به در خانه آمد و پیاده شد دیدم غلا محسن است فکر کردم خیالاتی شدم تشنه هم بودم در را باز کردم که غلا محسن گفت مادر اشتباه نکردی خودت در را باز کردی کمی باهم درد ودل کردیم بعد سوار شد ورفت .

سرگرمی همرا با کار ودر آمد

غلا محسن فرزند شجاع و نترس بود به تنهایی سر زمین می رفت ودررفتن آب نهایت تلاش و کوشش را انجام می داد بدون اینکه ترسی داشته باشد حتی این کار کردن را در تاریکی شب تر جیع میداد حتی سعی می کرد از سر گرمی هایی که دارد برای کار ودر آمد خانواده استفاده کند .

پا فشاری

هنگامی که می خواست به جبهه برود به طور کامل با من مشورت کرد و گفت مادر من می خواهم به جبهه بروم انسانهای زیادی از بین می روند ومن باید به جبهه اعزام شوم کمی مخالفت کردم اما با پا فشاری و اصرار فراوان به منطقه رفت.

 روی کدام خاک

 همیشه به خواهرانش می گفت بد و خوب را از هم تشخیص دهید اگر می خواهید حجاب را کنار بگذارید قبل از اینکه بخواهید چادر را کنار بگذارید بدانید فکر کنید کجا نشسته اید روی کدام خاک هستید و دنبال کدام دین هستید بعد چادر خود را کنار بگذارید وبی حجاب شوید .

برطرف کردن گرفتاری ها

 غلا محسن می گفت اگر می خواهید با خدا صحبت کنید نماز بخوانید آن هم نماز اول وقت باشد مانند لحظه ای که گرسنه هستید و طاقت و تحمل گرسنگی را ندارید اگر مشکلی برای شما پیش می آید با توکل به خدا و خواندن نماز می توان همه گرفتاریها را برطرف نماییم .

در جه بالای حضرت علی (ع)

غلا محسن به طور دائم شبانه روز وضو داشت و بیشتر نام زیبای حضرت علی (ع) سر زبانش بود ومی گفت درجه حضرت علی (ع) خیلی بالاست او ولی خدا است .

 مشهد مقدس

 مدتی را در تهران کار می کرد وقتی که به فاروج برگشت مقداری پول برای خودش آورده بود و اصرار شدید داشت که به مشهد مقّدس برویم چون تازه غلا محسن ساخت خانه ای را آغاز کرده بود وبا کمی جمع ؟آوری پول کا رهای ابتدایی را شروع کرده بود من مخالفت کردم و گفتم نمی خواهی خانه ات را درست کنی چرا بیهوده خرج می کنی گفت اگر نیایی من راضی نیستم و اصرار او باعث شد که به زیارت امام رضا (ع) بروم.

 یاد خدا

 3 بار از جبهه به مرخصی آمد بار آخر جدی تر از گذشته شده بود همان لحظه به پدرش گفت من به جبهه می روم شاید هم شهید شوم ولی شما یادت باشد که هیچ وقت ازیاد خدا غافل نشوید نماز بخوانید و روزه بگیرید نام خدا هیچ وقت از یاد نبرید نکند که فریب بخورید.

 مجسم

 همیشه هر کاری را سبک و سنگین می کرد بد و خوب را برای خودش مجسم می کرد و بعد تصمیم می گرفت.   

((به اميد شفاعت شهدا))

منبع : پرونده فرهنگی شهید

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده