سه‌شنبه, ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۳۸
شاهد اين صحنه حير تانگيز بود با ديدن چشمان باز سيدمهدى كه قبلاً بسته بود و اشكى كه از چشمان او آمد بی اختيار فرياد زد: مهدى زنده است، مهدى زنده است. به رغم فرياد او و ولوله زيادى كه در غسّالخانه پديد آمده بود مادرم در حال و هواى ديگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود. گويى هيچ صدايى از كسى نشنيده است...


کرامات شهیدان؛(20) آيت ادب

نوید شاهد
، برادرم شهيد سيدمهدى اسلامی خواه احترام و علاقه زيادى براى مادرم قائل بود. براى نمونه هيچ وقت ديده نشد در جلوى مادرم پايش را دراز كند. در حضور او دو زانو و مؤدب می نشست و صحبت می كرد.
 به عنوان طلبه به جبهه رفت و در لشكر 16 زرهى قزوين مشغول تبليغ شد. او در عمليات طريق القدس كه  سال 1360  در منطقه عمومى بُستان صورت گرفت، شركت داشت و در تاريخ 30 / 9/ 60 به فيض عظماى شهادت نائل آمد. وقتى پيكر مطهرش را به روستاى «استير » سبزوار آوردند، 15 ساله بودم.
در غسّالخانه، مادرم را آوردند كه با فرزندش وداع كند. وقتى چشم مادرم به جسد سيدمهدى كه در تابوت بود افتاد با چشمان گريان و دلى شكسته و بيانى بغض آلود به او گفت: سيّدعلى(در خانه او را سيّدعلى صدا مى زديم) تا ياد دارم تو هيچ وقت در مقابل من پايت را دراز نمی كردى و تا من نمى نشستم، نمی نشستى.
 حالا چه شده من به پيش تو آمده ام و تو حال ديگرى دارى!؟ تا اين جملات از زبان مادرم بيان شد، اقوام و آشنايانى كه دور جسد برادرم در غسّالخانه بودند از شدت تأثر نگاهى به چهره گريان مادرم و نگاه ديگرى هم به چهره برادر شهيدم انداختند، ناگهان همه مشاهده كردند چشمان سيدمهدى براى چند لحظه باز شد و يك قطره اشک از آنها بر گونه هايش سرازير شد.
 همسر دايى ام كه نزديك مادرم، شاهد اين صحنه حير تانگيز بود با ديدن چشمان باز سيدمهدى كه قبلاً بسته بود و اشكى كه از چشمان او آمد بی اختيار فرياد زد: مهدى زنده است، مهدى زنده است. به رغم فرياد او و ولوله زيادى كه در غسّالخانه پديد آمده بود مادرم در حال و هواى ديگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود. گويى هيچ صدايى از كسى نشنيده است.

کرامات شهیدان؛(20) آيت ادب

وقتى در مصّلی ما را به سر تابوت خواهرزاده همسرم، شهيد سيدمهدى اسلامی خواه بردند من و خواهران و مادرش دور تابوت او جمع شديم و گريه كرديم. مادرش خيلى بى تابى می كرد. من اولين كسى بودم كه در تابوت را گشودم تا مادر چهره فرزندش را ببيند.
 وقتى چشمم به صورت سيدمهدى افتاد، حالتى را در چهره اش احساس كردم كه انگار زنده است. حالت طبيعى داشت. لحظاتى كه مادرش شروع به درد دل كردن با او نمود همه ما شاهد بوديم كه چشمان بسته شده شهيد باز شد.
 وقتى مشاهده كردم جان دوباره به جسد او برگشته به زن هايى كه دور و بر تابوت ايستاده و گريه می كردند گفتم: شما را به خدا اينقدر سر و صدا نكنيد، بياييد ببينيد سيدمهدى زنده است و نمرده است. چون شاهد بودم در آن لحظات باور نكردنى چندبار چشمان او پلك زد و به صورت باز باقى ماند.

___________________________

روحانى شهيد سيدمهدى اسلامی خواه در سال 1336 در روستاى استير سبزوار متولد شد. دو سال داشت كه به كربلاى معلى مشرف شد. پس از تحصيلات ابتدايى در مدارس علميه حجّت چيذر تهران به فراگيرى معارف اسلامی پرداخت و با شهيد والامقام سيدعلى اندرزگو آشنا شد. به دليل فعاليت مبارزاتى، تحت تعقيب ساواك بود، اجباراً به قم مهاجرت كرد و به تبليغ افكار امام در شهرهاى مختلف از جمله سبزوار پرداخت. پس از پيروزى انقلاب در تأسيس جهادسازندگى سبزوار فعاليت نمود. با آغاز جنگ چندبار به جبهه شتافت و در عمليات طريق القدس در مورخه 1360/09/14 در بستان به شهادت رسيد و در روستاى خود به خاك سپرده شد.

راوی: سید باقر اسلامی خواه
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده