دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۴۴
شهادت خانوادگی، آرزویی بود که بارها از خدا طلب کرده بود و این خاطرات صبر و قرار را به من برگرداند تا به عنوان مادر شهید شرمنده ی دخترم نشوم.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی به نقل از راه ساجده :

آرزوی شهادت خانوادگی

شهید گلدسته محمدیان، همراه همسر و دخترش سمیه در بمباران شهر دزفول به شهادت رسیدند، اولین شهید خراسان شمالی، اهل شیروان بود.

او رزمنده ای در میدان جنگ نبود، معلمی دلسوز، همسری مهربان و مادری فداکار بود که از زندگی امن خود، چشم پوشید تا بگوید از هر شهر و دیاری که باشیم همه اهل یک سرزمین هستیم و اهل یک جا و یک دل.

خاطره ای از مادر شهید در زمان شهادت: هر وقت دزفول بمباران می شد، گلدساه دخترم  باتوجه به حسن وظیفه شناسی اش و نگرانی ما سعی می کرد خبر سلامتی خود و خانواده اش را به ما بدهد.

یک روز خبر بمباران دزفول به گوش ما رسید، خبری از تماس گلی نشد. ترس و دلهره ی زیادی وجود را فرا گرفته بود و نفس هایم به شماره افتاده بود و هراسناک، منتظر بودم تا تلفن بزند.

پسرم را به مخابرات فرستادم تا با او تماس بگیرد ولی هر چه تلاش کرده بود، موفق نشده بود و این بی خبری بیشتر آزارم میداد.

شب قبل خواب عجیبی دیده بودم، این موضوع نگرانی ما را بیشتر می کرد. ناگهان پدر و مادر حیدر به منطل ما آمدند و گفتند حیدر زخمی شده است و گلدسته  و دخترش در سلامت هستند، من می دانستم اگر گلی سالم باشد طاقت بی خبر گذاشتن ما را ندارد حتما به هر نحوی که می شد با ما تماس می گرفت.

راهی دزفول شدیم، مسیری را که همیشه در دو روز می رفتیم یک روزه طی کردیم.

چشمانم جز اشک چیزی نمی دید و نگرانی طاقتم را تمام کرده بود وارد دزفول شدیم و به سمت خانه های سازمان نیروزی هوایی که درداخل پایگاه بود رفتیم.

این بار بی مقدمه و بدون انتظار ما را به سمت خانه های سازمانی راهنمایی کردند در حالی که قبلا فقط با امضای حیدر می توانستیم به داخل برویم.

وقتی به منزل گلی رسیدم همه کس را دیدم جز دخترم و خانواده اش را .

همسایگان و دوستان، مراسم شام غریبان را در منزل گلی برگزار می کردند و فضای خانه، پر از چهره هایی بود که با دخترم آشنا بودند.

نگاه پر از اضطراب و دیگان منتظرم، گوشه گوشه ی خانه را جستجو کرد اما اثری از نور چشمم و همسر و فرزندش نسید.

دنیا در برابرم تاریک شد و صدای گریه ام در صدای گریه ی دیگران محو شد.

وقتی به خود آمدم که همه ی امیدم نا امید شده بود.

مراسم، گویای شهادت افتخار آمیز فرزندانم بود که از شهر و دیار خود به دزفول آمده بودند تا به کشورشان خدمت کنند.

اشک و بغض وجودم را لبریز از داغ مصیبت آنها کرد، آرزو داشتم یکی زا آن ها زنده باشد اما به یاد آرزوی گلی افتادم که همیشه می گفت مادر دوست دارم اگر شهید شوم من و خانواده ام در کنار هم شهید شویم تا قلب شما و مادر حیدر یکی باشد چون اگر حیدر شهید شود با چه رویی صورت مادرش را نگاه کنم.

شهادت خانوادگی، آرزویی بود که بارها از خدا طلب کرده بود و این خاطرات صبر و قرار را به من برگرداند تا به عنوان مادر شهید شرمنده ی دخترم نشوم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده