امیرحسین اسرافیلی یکی از رزمندگان استان زنجان از نخستین بمباران در زنجان خاطرات غم‌انگیزی را روایت میکند.


به گزارش نوید شاهد از زنجان، امیرحسین اسرافیلی یکی از رزمندگان استان زنجان خاطره خود را چنین بازگو می‌کند؛

آن روزها شهر زنجان از نظر وسعت کم بود و جمعیت کمی داشت. به این خاطر و شاید هم به خاطر دوری از مناطق جنگلی، سال‌ها از حملات هوایی دشمن مصون مانده بود. با اینکه این استان در پشتیبانی نیروهای انسانی و کمک‌های مالی برای جبهه‌های جنگ نقش شایسته‌ای ایفا کرده بود، صدا و سیمای استان آن روزها برنامه چندانی نداشت. سیمای استان فقط در روزهای جمعه تا ظهر برنامه داشت و سایر روزها فقط یک‌ساعت اخبار پخش می‌کرد. گاهی نیز برنامه‌های شبکه سراسری قطع می‌شد و بلافاصله بعد از ظاهر شدن آرم صدا و سیما، این صدا پخش می‌شد: «توجه! توجه! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید، نشانه‌ی علامت قرمز یا وضعیت خطر می‌باشد.»

در صدای استان نیز وضع بدین منوال بود. سال‌ها بود که این هشدارها پخش می‌شد ولی مردم توجه چندانی به آن نداشتند و تنها شب‌ها برق شهر قطع می‌شد.

تا اینکه جنگ شهرها آغاز شد و دشمن به مناطق مسکونی حمله کرد. توپ‌های ضد هوایی را در اطراف شهر زنجان مستقر کرده بودند. یکی از آن‌ها روبروی ساختمان شهرداری مرکزی فعلی (سپاه پاسداران سابق) بود. شب‌هایی که اعلام خطر می‌شد و هواپیماهای عراقی از آسمان شهر عبور می‌کردند صدای تیراندازی از اطراف شهر به گوش می‌رسید. شلیک پیاپی گلوله‌های رسام آسمان شهر را روشن می‌کرد. بسیاری از مردم به خاطر ناآگاهی، از رفتن به پناه‌گاه‌ها خودداری می‌کردند. آسمان را تماشا می‌کردند. هواپیماها به صورت یک ستاره کوچک در حال حرکت دیده می‌شدند.

زمستان سال 1363 شهر زنجان برای اولین بار بمباران شد. نیمه‌های شب صدای چندین انفجار مهیب، شهر را به لرزه درآورد. بلافاصله رادیو ترانزیستوری را روشن کردم. گوینده می‌گفت که تهران در وضعیت قرمز به سر می‌برد. گوینده خانمی هم هر از گاهی بر روی صدای سراسری می‌آمد و می‌گفت؛ اصفهان در وضعیت قرمز است و گوینده صدای استان نیز هر از گاهی اعلام می‌کرد که زنجان نیز در وضعیت قرمز به سر می‌برد. می‌گفت: «همشهریان محترم! لطفاً از اشغال تلفن‌های صدا و سیما خودداری فرمایید.» برق شهر قطع بود.

بالأخره صبح همان روز به محل بمباران رفتم. مشخص شد هواپیماهای متجاوز بمباران بی‌هدفی را انجام داده و متواری شده‌اند. مثل اینکه سه تا راکت زده بودند. راکت اول در حیاط منزلی انتهای خیابان سیزده اعتمادیه اصابت کرده بود. خوشبختانه تلفات جانی نداشت و فقط گودالی عمیق در وسط حیاط ساختمان ایجاد کرده و شیشه‌های منازل اطراف نیز شکسته بود. البته دیوارهای سنگ مرمر حیاط فرو ریخته بود. نیروی انتظامی (شهربانی سابق) به همراه نیروهای امدادی در محل حضور داشتند.

راکت دوم چند صد متر آن طرف در باغ «عباس‌خان» (که ساختمان دانشگاه آزاد یا همان مهمان‌سرای اساتید فعلی دانشگاه است) اصابت کرده و باز یک گودال عمیق ایجاد کرده و خاک آن گودال را چند صد متر به اطراف پاشیده بود. راکت سوم؛ در غرب شهرک انصاریه، روبروی باغ قدیم که درختان تبریزی در آن کاشته شده بود و میان ساکنان محله بی‌سیم زنجان به جنگل و کهریز (محل بیرون آمدن آب) شهرت داشت اصابت کرده بود. عده‌ای در آن‌جا به دامداری مشغول بودند که به دامداری «مش شکراللّه» معروف بود. راکت در قسمت خاکی دامداری اصابت کرده بود و آن شب دام‌ها رم کرده و به بیابان گریخته بودند.

***

دو سال از آن زمان گذشت. مقارن ساعت دوازده ونیم ظهر دوم بهمن 1365 در مدرسه راهنمایی شهید «مصطفی خمینی» پشت سینما قدس زنجان، همراه سایر بچه‌ها ایستاده بودیم تا زنگ آخر را بزنند که سر کلاس برویم. دو هواپیما را دیدم که از ارتفاع بسیار پایین از جنوب شهر وارد شدند. چون من و سایر بچه‌ها هواپیمای جنگی ندیده بودیم، همه مشغول تماشا شدیم. ناگهان آن جنگنده‌های متجاوز بمب‌های خود را رها کردند. ما تازه فهمیدیم که عراقی هستند و همه پا به فرار گذاشتیم. هر کدام از بچه‌ها به طرفی می‌دویدند. صدای اذان از گلدسته‌های مسجد رسول اللّه چهارراه انقلاب شنیده می‌شد. معلّمین با تعجّب از دفتر مدرسه به دانش‌آموزان نگاه می‌کردند و هنوز نمی‌دانستند که دانش‌آموزان برای چه پا به فرار گذاشته‌اند. این دومین بمباران مناطق مسکونی شهر زنجان بود.

دودی خاکستری از پشت ساختمان چند طبقه مخابرات (خیابان امام) به هوا خواسته بود. یک منزل مسکونی در آن حوالی هدف قرار گرفته بود. آمبولانس هلال احمر آژیرکشان به طرف چهارراه سعدی می‌رفت. من هم نگران شده و دنبال آن راه افتادم. سایر دانش‌آموزان نیز سردرگم و هراسان بودند.

بازار شایعات گرم بود. تنها چیزی که اکثر مردم می‌گفتند؛ این بود که مدرسه راهنمایی 22 بهمن در میدان دکتر چمران هدف قرار گرفته. همه مردم در حال پرس و جو از یکدیگر بودند. اما در اصل مدرسه دخترانه «بینش» را هدف قرار داده بودند. دانش‌آموزان زیادی به شهادت رسیده بودند. در مدرسه 22 بهمن نیز که هم‌جوار آن مدرسه بود دانش‌آموزانی مجروح و شهید شده بودند. بمب دیگری نزدیک مسجد زینبیه اعظم زنجان کنار حوزه علمیه فعلی خورده و بمب‌هایی هم در خیابان «فدائیان اسلام» و «سرچاه» اصابت کرده بود. تعدادی از همشهریان شهید و مجروح شدند.

سومین بمباران، یک هفته بعد از آن اتفاق افتاد. با بچه‌ها سر کلاس نشسته بودیم. مرحوم «صمد داوودی» مدیر مدرسه‌مان، نزدیک ظهر حدود ساعت یازده و نیم در کلاس‌ها را زد و گفت که به طبقه هم‌کف برویم. دانش‌آموزان فارغ از آن مسئله، مشغول شوخی با یکدیگر بودند که مدیر با بلندگوی دستی از آن‌ها خواست ساکت باشند. وضعیت قرمز بود و احتمال حمله هوایی می‌رفت. ناگهان صدای چندین انفجار پیاپی بلند شد. این دفعه دانش‌آموزان همه با هم به طرف در کلاس‌ها هجوم بردند و در همان حال عده‌ای زیر دست و پا افتادند.

بعد از اینکه وضعیت عادی شد، همه از مدرسه بیرون رفتیم. باز هم خیابان فدائیان اسلام و چند نقطه دیگر شهر مورد اصابت بمب قرار گرفته بود.

از آن روز به بعد، شهر وضعیت جنگی به خود گرفته بود. مردم به احداث پناهگاه و جان‌پناه پرداختند. با اعلام وضعیت قرمز، بیش‌تر مردم به پناهگاه می‌رفتند. عده زیادی هم به روستاهای اطراف پناه بردند. شهر نسبتاً خلوت شده بود. روی شیشه‌ها چسب‌هایی را به صورت ضربدری چسبانده بودند تا یک موقع، به سر و صورتشان نپاشد. بیش-تر راننده‌ها چراغ خودروهای‌شان را به رنگ آبی درآورده بودند تا هنگام شب‌ رویت آنها برای هواپیماها ممکن نباشد. مردم شب‌ها لامپ روشن نمی‌کردند، یا با کارتن دور لامپ‌ها را می‌گرفتند تا نور به بیرون نتابد. خیابان سبزه‌میدان فعلی و چهارراه سعدی به مدت چند ماه بسته شد تا در وسط خیابان پناه‌گاه‌هایی ساخته شود. در مدارس نیز پناه‌گاه‌هایی درست شد که هنوز هم وجود دارند. اما بازار شایعات هم-چنان گرم بود. گاه می‌گفتند امشب یا فردا باز شهر را بمباران می‌کنند و این چیزی بود که بیش‌تر مردم را نگران می‌کرد.

همراه خانواده در شهر ماندیم. مدرسه تعطیل شده و کیف مدرسه‌ام تا مدت‌ها سر کلاس ماند. بعد از چند ماه، دوباره مدارس باز شد. جلوی شیشه‌ها سنگرهایی از گونی‌های شن و ماسه چیده بودند. تعداد کمی از دانش آموزان به مدرسه می‌آمدند. گاهی باد درب مدرسه را می‌کوبید و بچه‌ها به شوخی می‌گفتند: «بمب افتاد

بعضی وقت‌ها هم هواپیماهای متجاوز دیوار صوتی را می‌شکستند که باز مردم خیال می‌کردند بمباران شد. گاهی اوقات وضعیت زرد می‌شد، یعنی اینکه احتمال حمله هوایی می‌رود.

شهر زنجان دو بار دیگر بمباران شد. در هر دو بار هواپیماهای متجاوز عراقی را دیدم. دفعه چهارم، هواپیماها دم ظهر از طرف شمال شرقی زنجان وارد شهر شدند و مناطق مسکونی را بمباران کردند. دفعه پنجم یک فروند هواپیمای متجاوز را مشاهده کردم که از سمت شرق زنجان وارد شهر شد. هواپیما آهسته آمد اما ناگهان چندین چرخ زد. توپ‌های ضد هوایی که روی ساختمان مرتفع مخابرات در چهارراه انقلاب کار گذاشته شده بود، به شدت شلیک می‌کرد. بعدها شنیدم که مسئولان توپ ضدهوایی جان‌فشانی‌های زیادی کرده بودند ولی باز هم دشمن نقشه پلیدش را اجرا کرده بود.

پناهگاه‌هایی به شکل لوله‌های بسیار قطور در خیابان‌ها گذاشته بودند. حتی زیرزمین پاساژها و ساختمان‌های نیمه کاره پناهگاه‌های مردم بودند.

منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده