خاطرات زیبا از شهید سيد محسن حسینی
به جرات مي گويم كه سيد از زمان شهادت خود با خبر بودند تغييرات رفتاري و گفتاري ايشان داد سخن داشت بنده كه ناظر و شاهد رفتار ايشان در منزل بودم كاملا اين موضوع را درك كرده بودم.
نویدشاهدگیلان: مادر مي گويد در عالم خواب سيد بزرگواري سبز پوش را مي بيند كه دفتر بزرگي را در زير بغل دارند و من در كنار چند مادر رزمنده نشسته بودم آقا گفتند كي اسلام را دوست دارد مادر شهيد گفتند: " من فرمودند اگر اسلام را دوست داري بايد خونت را بدهي گفتند: " چشم  بعد آقا گفتند اگر مي خواهي خون را بدهي بايد دفتر را امضاء كني مادر گفتند:  با خودكار امضاء كنم، آقا گفتند نه با انگشت دست امضاء كن با انگشت دست امضاء كرد و امضاء را ديدم بعد كاسه آبي پيش آقا بود كه دو قطره آب يا خون درون آن چكيد بعد گفتند كاسه آب را بخور، دو جرعه از آب را نوشيدند گفتند بس است كاسه را پايين بگذار، بعد گفتند بفرماييد برويد. كه ديگر از خواب بيدار شدند.
خواب عجيبي كه مادر قبل از شهادت سيد محسن حسینی مي بيند
اما خوابي ديگر بعد از شهادت شهيد سيد محسن مي بينند: در عالم خواب اسب سفيد بسيار بلندي را مي بيند به ايشان مي گويند بر اسب سوار شو مي گويد چگونه بر اين اسب بلند سوار شوم كه در حال خود را بر اسب سواره ديدم پرچمي به دستم دادند گفتند برو، رفتم و فضاي خواب مانند فجر سپيده دم رو به روشني مي رفت رفتم تا در محوطه اي رسيدم كه دو حوض بزرگ با آبهاي جاري داشتند.
اسب را در كنار درخت كاج قرار دادم وارد ساختماني شدم سفره هاي غذا پهن بودند اما ظرف هاي غذا همه نيمه كاره بودند و نيم خورده بودند خواستم يكي از غذاها را بخورم گفتند نه اين مال شما نيست ظرف غذايي به من دادند كه سبز بود از آن خوردم اما پدر مرحومم سيد عبداكريم حسيني با نگراني و حسرت مرا نگاه مي كردند.

مادر شهيدشدند كه در آسايش باشند در حالي كه دوستان همرزمش در سنگرهاي جنگ در خاك و خون باشند لذا هميشه در روزه بودند گاها با همان حالت روزه به جبهه مي رفتند كمتر ديده مي شد كه تمام مرخصي را در منزل باشند زودتر از موعد براي جبهه حركت مي كردند از خصوصيات اخلاقي او اين بود كه بسيار كم صحبت مي كردند كمتر مي خنديدند بيشتر لبخند مي زدند بسيار رازدار و مخلص بودند هرگز از كار و فعاليت شان در بيرون تعريف نمي كردند بعدا از دوستان و آشنايان مي شنيديم.

بار دوم يا سومي كه به جبهه رفتند زخمي شدند بيست روز در يكي از بيمارستانهاي مشهد بستري بودند بدون اينكه خانواده خبر داشته باشند بعد از مرخصي از بيمارستان به منزل مي آيند و جريان زخمي شدنشان را براي خانواده تعريف مي كنند چند روزي در منزل استراحت كرده و هنوز زخمها كاملا خوب نشده بود كه راهي جبهه مي شوند همانطور كه همرزمانش تعريف مي كردند كه او را بارها دورتر از چادر در خلوت مشغول عبادت و راز و نياز ديده اند از تظاهر و ريا پرهيز مي كردند مهمترين خاطره كه از ايشان به ياد دارم وداع و ديدار آخر با خانواده است كه هرگز فراموش نمي كنم در آخرين مرخصي كه به منزل آمدند تغييرات زيادي در آثار وجودي ايشان نمايان بود، قدبرافراشته چهره نوراني صميمي تر و مهربانتر از هميشه بود اين دفعه از تمام پانزده روز مرخصي استفاده كردند كمتر در روزه بودند گويي ديدار، ديدار آخرين است انگار سعي دارند كه خانواده سير او را ببينند در بيشتر اوقات نگاه خيره به مادر داشتند.
خواب عجيبي كه مادر قبل از شهادت سيد محسن حسینی مي بيندخواب عجيبي كه مادر قبل از شهادت سيد محسن حسینی مي بيند
به جرات مي گويم كه سيد از زمان شهادت خود با خبر بودند تغييرات رفتاري و گفتاري ايشان داد سخن داشت بنده كه ناظر و شاهد رفتار ايشان در منزل بودم كاملا اين موضوع را درك كرده بودم.
به هر جهت ايام مرخصي بسر آمد و دوباره ايشان عزم ديار دوست كردند نزديك دو ماه كه در خوزستان بودند و نزديك مرخصي ايشان بود كه اعلام مي كنند در جبهه هاي غرب (ايلام) (چگونه چيلان) نيرو احتياج دارند ايشان هم با ساير داوطلبان به طرف ايلام حركت مي كنند ما هر چه منتظر بوديم از آمدنشان خبري نشد سرانجام در اواخر نوزدهمين بهار عمرشان و بيستمين سال زندگي در صبحگاه 19 دي ماه 1363 در هنگام نگهباني از دور توسط دژخيمان عراقي (لعنة الله عليهم) توسط اسلحه قنات ـ ث از ناحيه سر مورد اصابت قرار مي گيرد گلوله كه در مقر ايشان بود و بيرون نيامده بود و ايشان را از پاي مي اندازد بعد از ساعتي همرزمان او متوجه غيبت و مجروحيتش مي شوند سريعا او را به اورژانس مي بردند و كمك هاي اوليه را انجام مي دهند ولي تير خصم كار خود را كرده بود و تا آخرين لحظه شهادت نداي يا حسين بر لب داشتند (السلام عليك يا ابا عبدالله يا ثارالله و بن ثاره)

لحظه آخر روي دستهاي سيد كمال عسكري نژاد كه شهيد شدند قرار داشتند كه به سيد مي گويد سيد محسن اگر خانواده ات در كنار تو نيستند من در كنار تو هستم بله روزها گذشت تا اينكه خبر شهادت ايشان توسط برادر بزرگترشان كه سپاهي هستند به خانواده مي رسد. به ياد ندارم عصر 23 يا 24 ديماه بود كه براي پيكر پاكش به سردخانه رفتيم پيكري رشيد با سري پانسمان كرده و تبسمي زيبا گويي دوست را ديده و اعلام رضايت نموده است.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده