دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۰۳
دلي که عشق در آن ریشه کهن دارد میان عرصه خون و خطر، وطن دارد خوشا به دوست رسیدن، خوشا شهید شدن به روز واقعه، وارسته ، رو سپید شدن
در رثاي احمد کاظمي و سایر شهداي عرفه/مردان عشق

دلي که عشق در آن ریشه کهن دارد
میان عرصه خون و خطر، وطن دارد

جنون عشق چو در جان عاشقان گیرد
شراره بال زند، مرد را نشان گیرد

میان معرک هها شعل هها در اندازد
علم زخون جنون زادگان برافرازد

قبیل هاي که جنون در دلش اثر بندد
به عشق و شور شهادت، قضا کمر بندد

گهي به عرصه پیکار و خون فراخواند
گهي به شوق دگر، سوي لال هها خواند

قضا چو خواست کند با شهادت آذینش
از این قبیله کند دست عشق، گلچینش

از این گزین شدگان، عاشقان فراوانند
که رمز وصلت جانان خویش، ميدانند

از این میانه یکي م يشود، ولي عاشق
به نام «احمد » و در عشق و عاشقي، صادق

از آن هزار یکي «کاظمي » به شوق وصال
به عرص ههاي خطر، جان او زند پر و بال

همان امیر سرافراز جبهه توحید
همان عقاب سلحشور، آن دلیر رشید

همان امیر که در جبه ههاي کردستان
دلاورانه، چنان که پلنگ کوهستان

به دشمنان وطن روز را کند چون شب
و شب به سجده شود با صداي یا رب یا رب

«امیر تیپ نجف « ،» لشکر رسول الله (ص) »
حماسه ساز وطن، مرد رمز و جان آگاه

دلش زغیر خدا رسته در صراط یقین
نشان قدرت فرمانده ياش «فتح مبین »

حماس ههاي بزرگ «محرم » و «رمضان »
زجوش غیرت مردان هاش، گرفته نشان

نشان ردّ قد مهاي عاشقش معلوم
به «کربلا » و به «والفجر » و عرص ههاي هجوم

گهي «امیر سپاه » و گهي «بسیجي وار »
به «هشت سال » نموده زجان و دل، پیکار

گشوده بال، چنان که عقاب ،بر سرکوه
گرفته پرچم، بر شانه ستبر و شکوه

به جبه ههاي خطر ،در خط سرافرازي
گره زد هست شرف ره به شور «جانبازي »

هنوز خاطره در سین هها ز «والفجر »ش
گدازه م يزند از سین ههاي پُر آتش

امیر قافل هها در نبرد «خونین شهر »
صداي غیرت مردان مرد «خونین شهر »

به نام دوست چو پیمانه با شرر آمیخت
جنون غیرت او، با تبي دگر آمیخت

نبرد «بیت مقدّس » نشانه شرفش
رهایي همه خاک عشق ،در هدفش

نه رنگ خار و خزان در بهار و در گُل او
نبود غیر خدا، هیچ در توکل او

«قرارگاه » دلش، «حمزه « ،» سیدالشهدا »
تمام ذکر لبش ربنا و اعطینا...

به همصدایي او در شکوه، جان بازي
رفیق جان و دلش، «باکري » و «خرّازي »

میان خون و خطر در «شلمچه » و «بستان »
گهي به «هور عظیم » و گهي به «کردستان »

به گاه موج خطر ، مشکلات از او، آسان
از او طلیعه گرفته، «یگان غواصان »

گهي «جزیره مجنون » به جان شیرینش
نمود جلوه عشق، از شکوه دیرینش

کشیده جان و دلش را به خلوتي دیگر
جمال عشق حسیني به طلعتي دیگر

قضا به جلوه اعجاز دیگرش خوانده
خدا به عرصه پرواز دیگرش خوانده

اثر نکرد دگر رمز و راز تدبیرش
که دوست خواست شود کو هها، کمانگیرش

چو تیر عشق به سوي دلش کمانه گرفت
کمان حکم خداوند ياش، نشانه گرفت

به روز «نوزدهم دي » شود بهارانش
دلش قرار بگیرد، کنار یارانش

«دوشنبه صبح » شود بسته ، قدرت پر و بال
ز دست دوست بگیرد برات روز وصال

به شاهدان شهیدش مگر شود ملحق
سپیده، سرخ شد و رنگ خون گرفت فلق

***
قضا دوباره زمردان عشق، گلچین کرد
«سپاهیان خدا » را فدایي دین کرد

گشود عشق چو در جان عاشقان، آواز
نمود «احمد الهامي » از «یگان پرواز »

گشود بال دگر عرصه شهادت را
گشاد مثل هما، شه پر سعادت را

شهادت آمد و زد خیمه بلا در راه
شکار عشق شد و شعله زد، «نبي الله »

پیاله دور دگر زد بر عاشقان، سرمست
و جان «شا همرادي » میان شعله نشست

عشق چو آمد به جستجوي شکار
دل «حنیف » میان کمند، یافت قرار

گزین عشق از آیینه هاي بي باکان
نبوده هیچ، جز این عاشقان و این پاکان

قضا چو هیمه زند ، آتش دلیري را
نشان شعله کند «مرتضي بصیري » را

قضا چو خواست نماید به سیر خود اعجاز
دو بال عشق گشاید «مهندس پرواز »

دهند چون که به عشّاق دوست، رمز عبور
به عرش ،بال گشاید «حمید آذین پور »

به شوق دوست زند بال و پر ، میان خطر
میان شعله نشیند ، تنش چو خاکستر

به «توپخانه » و «موشک » به لطف سبحاني
خدا گُزیند مدیري به نام «یزداني »

دوباره خواست به او جامي از طهور دهد
به خلوت حرمش، رخصت عبور دهد

گرفت بال، که بي بال بر وطن بازآ
صداي «ارجعي » آمد که سوي من بازآ

بیا «سعید » شو با جلوه هاي قرآني
شبیه اسوه تقوي و دین، «سلیماني »

شبیه آن که در آتش شد و زبانه کشید
صداي «ارجعي » از صوت جاودانه شنید

شبیه جان شهیدان ، شبیه اسوه صبر
«امیر تیپ هوایي » به «پایگاه قدر »

دلش به شور شهادت ، زده ست پیوندي
میان عشق و حماسه، شبیه «کروندي »

همان که در عملیات، عشقبازي کرد
میان آتش و خون رفت و سرفرازي کرد

به اعتبار زلالي، گزید دست خدا
شبیه آینه ها، «صفدر رشادي » را

گزید و برد و بر او، شه پر سعادت داد
به قدر قامت او ،خلعت شهادت داد

گزیده گشت در آن صبح روشن دلخواه
«سعید مهتدي » از لشکر «رسول الله(ص) »

امیر لشکر و فرزند این دیار کهن
گرفت در دل آتش شرار عشق وطن

کنار آینه ها ، جان «محسن اسدي »
گرفت طلعت دیگر، ز جلوه ابدي

گزین شدند چنین عاشقان زخیل «سپاه »
گرفت کوه منا، طلعت ذبیح الله

گزین شدند که با دوست همنشین گردند
پر از طراوت سبز و پر از یقین گردند

گزین شدند که رنگ حسینیان گیرند
حسین فاطمه س را سرخ در میان گیرند

گزین شدند که بر حشر، سرخ رو آیند
شکسته بال و پر و زخم در گلو آیند

گزین شدند که پیمانه «بلي » بزنند
به جان شیفته پیوند «کربلا » بزنند

گزین شدند که جان را به سوي دوست برند
دل شکسته خود را به کوي دوست برند

گزین شدند که تا کسب اعتبار کنند
به شیوه «عرفه » کوچ از این دیار کنند

به شیوه «عرفه » کسب آبرو بکنند
به عرص هاي دگر از خون خود وضو بکنند

اگر چه در «عرفه » قطعه قطعه گردیدند
حسین فاطمه س را میزبان خود دیدند

زدند از «عرفه » پل به «ظهر عاشورا »
گرفت طلعتشان رنگ و بوي «کرب و بلا »

خوشا به دوست رسیدن، خوشا شهید شدن
به روز واقعه، وارسته ، رو سپید شدن

شاعر: حسین اسرافیلي
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده