مروری بر زندگی نامه و وصایای سردار شهید زین العابدین علی
جبهه و جنگ چنان وي را عاشق كرده بود كه او حتي راضي نمي شد تركش ها را از بدنش جدا كرده و انگشتان شكسته خود را درمان كند

منافقان و دنياپرستان اين را بدانند...


زين العابدين علي، در سال 1325 در شهرستان گرمسار به دنيا آمد. 1

او بعد از سه دختر اولين پسر خانواده و براي اهل خانواده بسيار دوست داشتني بود.

در 7 سالگي وارد مدرسه شد. با اين كه پدر و مادرش بي سواد بودند ولي هميشه در رديف شاگردان ممتاز قرار داشت. او علاوه بر درس در كار كشاورزي نيز به پدر خود كمك  می‌كرد.

در 11 سالگي نسبت به حجاب خواهران خود حساس بود و تذكر مي داد.

خواهرش مي گويد : «حجاب دختران قديم در حد روسري و لباس گشاد و بلند بود و زماني كه ما با همين لباس بيرون م يرفتيم، به شدت عصباني می‌شد.»

برادرم از 11 - 12سالگي به نماز و روزه اهميت مي داد و در گرمترين ماه سال روزه مي گرفت و چنان تشنگي به او فشار مي آورد كه او آب را روي خاك مي پاشيد و شكمش را روي خاك خيس شده مي گذاشت تا مقداري تشنگي او فروكش كند. به پدر و ومادر احترام خاصي مي‌گذاشت.

تحصيلاتش را تا كلاس دوم راهنمايي ادامه داد كه به علت بالا بودن سطح نمرات معدلش، از طرف دولت پيشنهاد شد دريكي از موسسه ها در شيراز تحصيل كند. اما بعداز مدتي از شيراز به گرمسار آمد و گفت: «نمي خواهم با بهترين نمرات زير دست خارجي ها درس بخوانم. ما دبيراني

در شيراز داريم كه همه خارجي هستند و از آن مدرسه به اتفاق دوستم فرار كرديم.»

ايشان تا سوم راهنمايي درس خواند و بعد به علت خوب نبودن وضع مالي پدرش ترك تحصيل كرد و در يك كارخانه نجاري در شميران در تهران شروع به كار كرد. 4

به خاطر علاقه اي كه به ارتش داشت در 18 سالگي وارد ارتش شد.

مدت 4 ماه در جاده قم دوره آموزشي را گذراند. 5

برادرش مي گويد:«به مطالعه كتاب هاي مذهبي علاقه زيادي داشت، به خصوص در زمينه قرآن و نهج البلاغه مطالعات زيادي مي كرد و در زمينه علمي بيشتر كتبي را كه در رابطه با شغلش بود مطالعه مي كرد».

در مدت خدمتش در ارتش از فرط بي عدالتي، بي بندوباري و هرج و مرج در ارتش نسبت به كارش تنفر پيدا كرده بود. 7

در جريان حمله نظامي عراق به ايران جهت دفاع از مرزهاي جنوبي ايران، آبادان و خرمشهر، در مأموريت به سر مي برد. 8

در 23 سالگي با خانم فاطمه جوادي ازدواج كرد و مدت زندگي مشتركشان 14 سال بود 9 و ثمره اين ازدواج يك دختر و سه پسر به نام هاي: زهرا، علي اكبر، مصطفي و ناصر 10 - كه ناصر شش ماهه بود كه پدر به شهادت رسيد- مي باشد.

همسرش مي گويد: «بعد از يك سال و نيم زندگي درتهران به بروجرد رفتيم و مدت 5 سال آنجا بوديم. در اين مدت ايشان پس از چند سال ترك تحصيل دوباره شروع به درس خواندن كردند و ديپلم خود را در رشته منابع طبيعي در بروجرد گرفت و پس از قبولي در دانشكده افسري به تهران اعزام شد. بعد از طي 2 سال دوران دانشكده به اهواز منتقل شديم. مدت 5 سال درس مي خواند و در اهواز در لباس افسري مشغول خدمت شد .

مسئوليت معاون گروهان را بر عهده داشت و در عرض يك سال فرماندهي گروهان را به ايشان محول كردند.»

رفتن به اهواز مصادف شد با آغاز انقلاب كه ديگر او سرازپا نمي شناخت و اظهار مي داشت:« ديگر برايم مهم نيست كه يك نظامي هستم، چون در نظام الهي در هر شغلي كه باشي مي تواني خدمتي سالم و ناني حلال به دست بياوري.»

ايشان عليه رژيم فعاليت هاي زيادي داشت، اما اكثر فعاليت هاي وي مخفيانه بود . اعلاميه پخش مي كرد، روي ديوارها شعار مي نوشت و عكس هاي امام را تكثير و بين مردم پخش مي كرد.

خواهرش مي گويد: «اوايل انقلاب يك روز به اتفاق برادرم و همسرش به بهشت زهرا رفتيم. در همان موقع دانشجوها جنازه اي را حمل مي كردند».

برادرم بين جمعيت رفت و فرياد كشيد:

               وليعهدت بميرد اي شاهنشاه                   چرا كشتي جوانان وطن را.

همان موقع تمام دانشجوها شروع به گفتن اين شعار كردند و ما ترسيده بوديم، ولي ايشان مي گفت:  من يك جان دارم كه بايد در راه خدا فدا كنم .

در خيابان دستش را از ماشين بيرون مي آورد و فرياد مي زد:«بگو مرگ بر  شاه» .12

برادرش مي گويد: «قبل از انقلاب در پادگان با سربازها صحبت مي كرد و آنها را آگاه مي نمود. حتي در چهارشنبه سياه اهواز كه تانك ها و سربازان رژيم شاه به مردم حمله كرده بودند، ايشان به درجه داري كه به خانواده اي حمله كرده و آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده، حمله مي كند و او را كتك مي زند كه اين كار ايشان گزارش شد. او از پادگان متواري شد و به صفوف مردم پيوست. 13

شب كه به منزل آمد، گفت: فردا صبح اول وقت ماشين مي گيري، زن و بچه و اثاثيه را بر مي داري و مي بري گرمسار. معلوم نيست چي به سرم مي ياد. او فراري شد.  بعدها فهميديم كه به قم رفته و با مرحوم پسنديده، برادر امام، در ارتباط بوده است. بعد از پيروزي انقلاب به خدمت

برگشت». 14

بعد از انقلاب روحيه رزمندگي و حب و لايت فقيه در ايشان بسيار چشمگير شد و با كوشش در تشكيل مهد قرآن در يگان و قرائت و تفسير خطبه براي پرسنل، فعاليت خود را آغاز كرد . همچنين در انجمن هاي اسلامي و حزب جمهوري اسلامي فعاليت داشت كه با فرمان امام مبني بر شركت نداشتن نظاميان در احزاب، وي كناره گيري نمود. 15

از جمله خصوصيات ايشان اين كه نسبت به پدر و مادر بسيار متواضع، فروتن و خوش رفتار و نيز انجام به موقع نماز و بعد از آن قرائت قرآن و مطالعه بود. 16 حتي در پادگان سربازها را جمع مي كرد و براي آنها از نماز و روزه صحبت مي كرد. هنگام مرخصي هم نماز صبح را به جماعت در مسجد مي خواند. 17

برادرش مي گويد: «قرائت قرآن او ترك نمي شد. بعد از نماز شب رو به قبله مي نشست و قرآن مي خواند. در عين حال بسيار خوش مي گذراند. در هفته چند نوبت بچه ها را براي گردش و تفريح بيرون مي برد. به فرزندان و همسرش علاقه داشت. حتي زمان جنگ آنها را به گرمسار نفرستاد. در هر فرصتي كه به دست مي آورد، خودش را به خانه مي رساند و سعي مي كرد شرايط را براي خانواده عادي كند .» 18

همسرش نيز مي گويد :« رابطه اش با همه خوب و صادقانه و بسيار مهمان نواز بود و مي گفت: دنيا كه واقعاً هيچ ارزشي ندارد، چرا بعضي به

خاطر آن موجبات ناراحتي و آزار ديگران را فراهم مي كنند؟ 19 سخاوت زبان زدي داشت، طوري كه اندك مال خود را با ديگران تقسيم مي كرد .

چند سالي كه در اهواز زندگي مي كرديم، اغلب مهمان داشتيم . وي آدرس منزل را به رزمندگان- كه در جبهه جنوب بودند- داده بود. وقتي به ايشان از خستگي و مهمان نوازي زياد گله مي كردم، مي گفت: اين امتحان خداوند است. بگذار اين رزمندگان از امكانات رفاهي منزل ما بهره مند شوند و ساعتي درخانه ما همچون منزل خودشان استراحت نمايند. 20

با فرزندان گاهي بيشتر از حدي كه بايد محبت مي كرد، اما در برخورد  با بعضي اشتباهات آنها برخورد قاطعي داشت.»

 

فرزندش هم مي گويد : «ايشان تمام وجودشان را در اختيار خانواده و اسلام قرار مي داد و بسيار با عاطفه و با محبت بود . 22 هميشه سفارش مي كرد: شجاع و مقاوم باشيد. از مادرتان اطاعت كنيد. نماز بخوانيد. انقلاب را ياري نماييد، چون اين انقلاب ادامه راه امام حسين (ع)و ياري آن ياري دين خداست. خدا را هيچ گاه فراموش نكنيد و دنيا را وسيله اي بدانيد براي رسيدن به هدف.»

قبل از شروع جنگ او در مرزها براي شناسايي رفته بود . حركات نيروهاي عراقي را گزارش مي كرد و نامه اي به دفتر رياست جمهو ري، بني صدر، نوشت و توصيه هايي براي دفاع از خرمشهر با همان حداقل امكانات داشت، اما كسي توجهي نكرد. 24

با شروع جنگ تحميلي دائماً در جبهه فعاليت مي كرد تا جايي كه حتي ماه ها خانواده خود را نمي دي. 25

ايشان در رشته مهندسي، رزمي ارتش تخصص گرفته بود 26 و حدود چهار سال در جبهه حضور داشت. در عمليات بيت المقدس براي بهره برداري از پل آزادي خيلي تلاش كرد. 27

همرزم او، آقاي علي بلوچي، مي گويد : « ايشان بر روي پل هاي m4t6 وpmp تخصص عجيبي داشت و همين امر باعث پيشرفت كارش در جبهه  بود. 28 همه او را افسري مقرراتي، با عدالت و با تقوي مي دانستند تابع مقررات بود و سلسله مراتب را در پادگان حفظ مي نمود

آقاي حسنعلي قباخلو هم مي گويد 29: «هنگام مرخصي، در شهرستان با نهادهاي مختلف همكاري مي كرد. در يك شب سرد زمستاني با نيسان بنياد مهاجرين، جلوي مسجد منتظر يك راننده بوديم كه ديدم آقایی با لباس ارتشي آمد و گفت: من حاضرم به عنوان راننده براي شما كار كنم.

مسئول بنياد گفت: جناب سروان شما تازه رسيدين، استراحت كنيد، الان دوستان براي كمك مي آيند. گفت: امام به ما تكليف كرده، حالا از راه رسيدم كه رسيده باشم مگر تكليف من ساقط مي شه؟ چطور برم پيش زن و بچه ام بنشينم در حالي كه تكليف به گردن دارم؟ حتي به عنوان  انصارالمجاهدين در بنياد به خانواد ههاي شهدا سركشي مي كرد.»30

برادرش مي گويد: «در جبهه مسئوليت و فرماندهي برقراري پل ها را بر عهده داشت. در يكي از عمليات ها بعد از زدن پل، وقتي آخرين تانك از پل عبور مي كند، ايشان مثل يك نيروي پياده اسلحه برمي دارد وبه جلو مي رود تا ماشين هايي را كه خراب شده اند، به پشت جبهه بكشند و مي گويد: « همچنين هنگام مرخصي به شهرك هايي- كه مهاجرين در آنها مستقر بودند- مي رفت و مايحتاج زندگي رابه آنها مي رساند.»31

همسرش مي گويد: «ايشان گاهي در منزل خيلي ناراحتي مي كرد و مي گفت: اطراف حميديه و سوسنگرد، عراقي ها بر يكي از بلندترين تپه هاي سمت جنوب قرار گرفته اند، اگر بتوانيم راهي پيدا كنيم كه از پشت به آن ها حمله كنيم، شايد اميدي باشد والا از همين جا می توانند مدت ها نيروهاي ما را از بين ببرند.

سرلشكر موسوي منش مي گويد: جلسه اي در منطقه داشتيم و از تمامي فرماندهان دعوت كرديم تا براي عمليات چاره اي بجوييم و تنها چاره اش عبور از رودخانه بود و قسمتي كه امكان عبور از آن وجود داشت دهانه رودخانه بسيار وسيع بود و نظر فرماندهان اين بود كه اين دهانه يك پل

200 متري مي خواهد كه هنوز دنيا موفق به چنين كاري نشده است . در اين جلسه آقاي رفسنجاني هم حضور داشتند. در آخر جلسه آقاي علي اجازه خواست و با شجاعت تمام گفت: تا كي ما نظاره گر شهادت هاي دسته، دسته برادران باشيم؟ من با توكل بر خدا و نيروي انساني اين پل را راه مي اندازم تا نيروها رد شوند. مدت يك ماه و چند روز بيشتر طول مي كشد تا سطح ها آماده و به منطقه فرستاده شوند. نظر ايشان اين بود كه همه گروهان ها بايد در يك ساعت معين و با هم در شب حركت كنند كه دشمن متوجه نشود.

در آخرين روز در حالي كه آخرين سطح را بار مي زدند تا براي حركت حاضر شوند، در حال مرتب كردن صف ماشين هايي كه سطح بار آنها بود بر اثر سرعت ماشيني كه حركت عقب و جلو او از حد معمول بيشتر بود قسمت جمجمه ايشان بين سطح و جرثقيل مي ماند. هر چه به ايشان اصرار مي كردند كه شما براي انجام كار در بين ستون نياييد، فرمان بدهيد، نظرش اين بود كه براي سرعت عمل نمي توانم يك جا بايستم، بلكه بايد همه جا باشم.

او در كار جدي بود و مي گفت: حتي وقت اداري بيت المال است، چه رسد به اموالش- كه ارث پدرم نيست - كه بتوانم راحت از آن بگذارم و ناديده بگيرم32«.

خواهر شهيد مي گويد: «جبهه و جنگ چنان وي را عاشق كرده بود كه او حتي راضي نمي شد تركش ها را از بدنش جدا كرده و انگشتان شكسته

خود را درمان كند و زماني كه به او مي گفتيم، جواب مي داد: من ديگر وقت ندارم و منتظر شهادت هستم.

آخرين مرتبه كه به مرخصي آمده بود، به مادرم گفت: اين سفر آخر من است. اين دفعه جنازه من مي آيد. شما جنازه مرا جلوي خانه قديمي پدرم 33«. زمين بگذاريد تا همه بدانند كه من از چه خانواده و طبقه اي بوده ام

فرزند شهيد مي گويد : «يكي از شب هاي احيا خواب ديدم امام بر اسبي سفيد سوار هستند، در حالي كه لباس و شال سبزي بر تن دارند و در يك بياباني به سمت منزل ما مي آيند. در اين حال پدرم را ديدند و صدا زدند .

پدرم به طرف ايشان رفت. امام از پدرم خواست كه همراهش برود . پدر قبول كرد. امام سوار بر اسب و پدرم در پشت ايشان قرار گرفتند و با هم به طرف آسمان رفتند. هر چه من فرياد مي زدم كه نه، پدر، نبايد بروي . به سرعت در آسمان ناپديد شدند و بعد از چند روز خبر شهادت پدر را  آوردند34«.

سرانجام در تاريخ 1363/4/31 در منطقه جنوب هنگام بارگيري پل شناور دچار ضربه مغزي شد و به شهادت رسيد. 35

شهيد در قسمتي از وصيت نامه ي خود نوشته است: «هر چند در كربلا نبودم تا امام حسين (ع) را ياري كنم، اما خدا را سپاس مي گويم كه نعمت رزمنده بودن را نصيبم كرد تا بتوانم در ر اه هدف حسين(ع) و فرج مهدي موعود(عج) و عشق به رهبرم هر گونه سختي را با جان و دل بپذيرم.

اي منافقان و دنياپرستان اين را بدانيد، هر چند وجودم در مقابل شهداي صدر اسلام، شهداي محراب و 72 تن شهداي حزب جمهوري اسلامي و رجايي و باهنر عزيز، ارزشي ندارد، اما اين را بدانيد اگر خداوند شهادت را نصيبم كرد، كمر خم شده از زحمتم و پينه دستم را در قيامت بايد جواب دهيد.

هر گاه جسمم از كار باز مي ماند، با قلبم ملاقات مي كردم و مي گفتم: اين بدن نبايد خسته شود، چرا كه رهبر در انتظار ياري دادن من است.

عزيزان، شعار بسه، عمل بايد كرد، نه عمل يك بعدي، بلكه در تمام ابعاد اول امام را دعا كنيد، بعد پيرو واقعي راه شهدا باشيد. 36

پيكر مطهر زين العابدين را در گلزار شهداي گرمسار به خاك سپردند.

پي نوشت ها

-1 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-2 زندگي نامه از زبان خواهر شهيد، ص 14

-3 همان، ص 15

-4 همان، ص 16

-5 همان، ص 17

-6 علي، فضل الله- سرگذشت پژوهي، ص 25

-7 زندگي نامه از زبان خواهر شهيد، ص 18

-8 جوادي، فاطمه- خاطرات، ص 26

-9 همان، ص 25

-10 علي ،زهرا- سرگذشت پژوهي، ص 20 و زندگي نامه از زبان خواهر، ص 20

-11 جوادي، فاطمه- خاطرات، صص 26 و 27

-12 زندگي نامه از زبان خواهر شهيد، صص 21 و 22

-13 علي، فضل الله- سرگذشت پژوهي، ص 27

-14 علي، فضل الله- خاطرات، (برادر شهيد)

-15 خوبرو، محمدمهدي- سرگذشت پژوهي، ص 30

-16 علي، فضل الله- سرگذشت پژوهي، ص 27

-17 همان، ص 26

-18 علي، ابوالفضل الله- خاطرات

-19 جوادي، فاطمه- خاطرات، ص 17

-20 جوادي، فاطمه- پرسشنامه، ص 25

-21 جوادي، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 17

-22 علي ، زهرا- سرگذشت پژوهي، ص 23

-23 همان، ص 17

-24 علي، ابوالفضل الله- خاطرات

-25 زندگي نامه از زبان خواهر شهيد، ص 22

-26 جوادي، فاطمه- خاطرات

-27 همان

-28 بلوچي، علي- سرگذشت پژوهي، ص 30

-29 همان، ص 31

-30 قباخلو، حسنعلي- خاطرات

-31 علي، فضل الله- سرگذشت پژوهي، ص 27

-32 جوادي، فاطمه- خاطرات، فص 28 و 29

-33 زندگي نامه از زبان خواهر شهيد، صص 22 و 23

-34 علي ، زهرا- پرسشنامه، ص 6

-35 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-36 پرونده فرهنگي شاهد- قسمتي از وصيت نامه

-37 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص

منبع: کتاب جاودانه های تاریخ / نشر شاهد / بنیاد شهید وامور ایثارگران استان سمنان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده