سردار پیشتاز جبهه حق علیه باطل
شهید نورالدین مقدم در تاریخ 1365/02/29 در منطقه فاو ، چشمان پر فروغش را برای همیشه از دیدن این دنیای پر نیرنگ فرو بست و به آرزوی دیرینه اش رسید.

سال 1340  درخانواده ای مؤمن در شهرستان مراغه به دنیا آمد ودر دامان پاک پدر و مادری مؤمن و متدیّن پروررش یافت. از کودکی در کنار پدر بزرگوارش به یادگیری علم و قرائت قرآن پرداخت.

به شرکت در مراسم دینی،جلسات مذهبی،تفسیراحکام و نهج البلاغه علاقه مند بود .او صیقل روح و تقویت بنیه مکتب خود را در آنها یافته بود و همواره مورد احترام همسالان و دوستان خود بوده و یار و یاور پدر و مادرش بود.

با توجه به اینکه از دوران خردسالی به یادگیری قرآن مبادرت ورزیده بود در مسابقات داخلی قرآن رتبه اوّل را کسب نمود.

دورة دبیرستان رشتة ادبیات و علوم انسانی مناسب با روحیات خود برگزید.در این دوران با رشد افکار سیاسی در جلسات مذهبی و دینی( امام جعفر صادق(ع) – انجمن جوانان ) به فراگیری علوم دینی و شناخت واقعی چهرة رژیم فاسد پهلوی پرداخت و با افکار والای معمار انقلاب،امام خمینی ،آشنا شد.در دوران انقلاب اسلامی نیز همگام با سیل خروشان امّت اسلام به مبارزه علیه رژیم شاه پرداخت.

در تمام صحنه ها ومبارزات بر ضد رژیم شاه شرکت داشت . اعلامیه و عکس های حضرت امام را مخفیانه پخش می نمود ،مأموران رژیم برای دستگیری او تلاشهای زیادی کردند.

چندین بارمورد ضرب و شتم پلیس قرار گرفت و جای باتوم ایادی رژیم در بدن ایشان مانده بود. با عشق به اسلام و آرمانهــــای حضرت امام(ره)در راهپیمائی های دوران انقلاب کوشش بسیار می کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی همراه با برخی از دوستان خود از جمله شهید حق نظـری سلاح به دوش گرفته به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداختند.

پس از تشکیل سپاه،از اوّلین کسانی بودند که در این نهاد مقدّس ثبت نام کرده و مشغول گذراندن دورة آموزش نظامی شدند. پس از اتمام آموزش جهت مبارزه با ضد انقلاب داخلی به مهاباد که مرکز تجمع افراد خود فروخته حزب منحلة دمکرات بود رفت وبه مبارزه با آنها پرداخت. پس از آرام سازی و پاک سازی این شهر به مراغه مراجعه و با توجه به کاردانی اش به عنوان مسئول اعزام نیرو انتخاب شد .

با شروع جنگ تحمیلی او با جدیت تمام به سازماندهی و اعزام نیرو مبادرت ورزید.

عشق به دفاع از اسلام و سرحدات جمهوری اسلامی ایران و لبیک به بیانات حضرت امام مانع از آن شد که در پست های اداری خدمت نماید و با اصرار زیاد راهی جبهه های حق علیه باطل شد.

شهید نورالدّین مقدّم در سال 1359 عازم جبهه های حق علیه باطل در محور آبادان شدند و در عملیاتهای مختلفی که برای آزادی خرمشهر صورت می گرفت شرکت نمودند.

روزها و ماه ها می گذشت و ایشان همچنان در جبهه بودند.و لحظه ای سنگرهای عدالت و دفاع را ترک نمی گفتند و با عنایت به کاردانی شهید،ایشان به عنوان فرمانده گردان زرهی انتخاب و با رشادت ها و شرکت در عملیّاتهای مختلف از جمله بیت المقدس آزادی خرمشهر ،مسلم ابن عقیل،ثامن الائمه،خیبر، والفجر1و4 و عملیّات والفجر8 مسئولیت سنگین مقابله با ماشین جنگی مدرن ارتش عراق را به عهده داشت.

نورالدّین به ندرت به مرخصی می آمد و می گفت ما نباید جبهه را خالی بگذاریم و دفاع از آرمانهای انقلاب و وطن اسلامی جزء وظایف شرعی و اخلاقی ماست.

در عملیات والفجر 8 که از ناحیة کتف زخمی شده بود برای استراحت چند روز به پشت جبهه آمد ولی شور و شوق جبهه موجب گردید،بدون بهبود ی کامل دوباره به جبهه برگردد.

مصمّم،صبور،مهربان،باگذشت و کم توقّع بود .همه چیز را برای همگان می خواست . با زیر دستانش مهربان و خوشرو بود و همیشه از پدر و مادر وفرماندهانش فرمان پذیری داشت.

سردار امین شریعتی فرمانده لشکر عاشورا درباره اش می گوید: در عملیّات والفجر 8 با گردان خود نقش مهمّی را به عهده داشتند . در اواخر ایشان را می دیدم که یک حالتی داشتند , انگار دنبال گمشده ای هستند و من با توجه به شناختی که از روحیّات ایشان داشتم می دانستم که شهید مقدّم ماندنی نیست و به مهمانی خدا دعوت شده است .

ما در کنار کرخه جلسه ای با فرماندهان گردان ها داشتیم و با توجه به گرم بودن هوا و عطش برادران و نبود آب آشامیدنی در خلال صرف شام شهید مقدّم آب گل آلود کرخه را در ظرفی بزرگی برای صاف شدن ریخته تا اینکه برادران تشنه لب نباشند.

 

وقتی برای مدت کوتاهی جهت استراحت به منزل می آمدند،در کارها به خانواده کمک می کرد و برادران دیگرش را تشویق به رعایت ادب و اخلاق و اطاعت از پدر و مادر می نمود.

همیشه توصیه می کردند به نماز اوّل وقت و فراموش نکردن روزه و می گفتند همه در محضر خدا هستیم و خدا حاضر و ناظر بر اعمال ماست،مواظب اعمال خود باشید و تذکّر می دادند که در مجالسی که در آن بوی دوری از خدا و اسلام می آید شرکت نکنید.

زمانی که در آخرین مرخصی خویش به سر می بردند در موقع خدافظی نام یکایک فامیل را برده و حلالیت خواست و گوئی به مسا فرت دور و دراز می روند .

با غروب خورشید روز 1365/02/29 در منطقة فاو باد گرمی می ورزید.شهید مقدّم لباسهای سبز رنگ سپاه را پوشیده بود ، نگران و بی تاب قدم می زد و به افق چشم دوخته بود.آرام آرام عقربه های ساعت روی 9:30 قرار می گرفت.دشمن بعثی گلوله توپی را آماده کرده و ماسوره اش را کشیده بود . صدای غرش توپ بلند شد.شهید مقدّم نفسش را تازه کرد و خود را به خدا سپرد در آن لحظه صدای انفجار شدیدی بلند شد و او رابه گوشه ای پرتاب نمود .

سر انجــام با فریاد یا مهدی چشمان پر فروغش را برای همیشه از دیدن این دنیای پر نیرنگ فرو بست و به آرزوی دیرینه اش، رسید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده